کسی اینگونه به کشتن خود برنخاست که ما به زندگی نشسته ایم...
دکتر صدرالدین طاهری
30 تیر 1393
همسان جمله هایی را که در پی می آیند روزی چند بار می شنوید؟
این هم از ریاکاری و چاپلوسی ما ایرانی هاست... دروغ در خون ما رخنه کرده... ایرانی جماعت فرهنگ ندارد... شایستگی ما بیش از این دولت هم نیست...

شنیدن اینگونه گفتارها برخی از ما را نه به واکنش که گاه به تایید وا می دارد. شاید از این رو که هنگام گفتنشان خود را از خیل مردمانی که زبان به کوچکشماریشان گشوده ایم برتر می پنداریم، یا شاید دیگر به شنیدنشان خو کرده ایم.
یکی از نوشتارهایی که اینگونه بی پروا تاختن به ایرانیان را باب کرد سفرنامه جیمز موریه مستشار انگلیسی بود که نقش شایانی در جدایی ایالتهای شمالی ایران در دوران فتحعلیشاه بازی کرد. او شاید نخستین کسی بود که ایرانیان را دورو و ریاکار خواند. پس از او اروپاییان دیگری نیز آمدند و فخرفروشانه به ایرانیان تاختند. دیولافوا در حالی که ستونهای خوش تراش کاخ آپادانا را بار کشتی می کرد و تندیس سنگی گاو سترگی را که نمی توانست با خود ببرد به ضرب پتک خرد می کرد، و دمورگان در حالی که چاه کن آورده بود تا از چهار سو خاک تپه هفت هزار ساله آکروپل شوش را به توبره بکشند. هنگام ساخت قلعه سکونتگاهشان به جای خشت زدن، دیوارهای کاخ پرشکوه هخامنشی را فرو ریختند و کاشیهای خوش نقش لعابدارش را لای ساروج نهادند تا هنوز هر کس پا به شوش می نهد شرنگ افسوس از نابودی آنهمه زیبایی اشک به چشمش بنشاند. آنها میزبانشان را دروغگو و بی فرهنگ نام دادند و این ملت شنید و دم نزد که در هنگامه فرود تمدنش به سر می برد. بعدها گروهی از فرزندان ایران که فرنگ گشته بودند پیپ به دهان نهادند و«خلقیات ما ایرانیان» نوشتند و چند برچسب ناپسند دیگر نیز بر پیشانی این قوم رنجدیده جا خوش کرد. و این قصه همچنان پایاست که هنوز در نسل ما «جامعه شناسی خودمانی» نشر می شود.

اما این خرده گیران از که سخن می گفتند؟ از همان مردمانی که دوازده هزار سال پیش در کوهپایه های زاگرس برای نخستین بار در جهان خانه ساختند و کشاورزی و دامپروری آغاز کردند؟ و ده هزار سال پیش نخستین سفالینه ها و دست بافته های جهان را در سراب کرمانشاه و علی کش دهلران آفریدند؟ و نه هزار سال پیش نخستین خشتهای جهان را در ازبکی شهریار بر هم نهادند تا معماری پا بگیرد؟ همانها که هفت هزار سال پیش نخستین کوره های ذوب فلز را در سیلک کاشان و تپه حصار دامغان برپا کردند؟ و پنج هزار سال پیش خط نگاشتند و نخستین نیایشگاه چند اشکوبه را در جیرفت پایه ریختند؟ همان ملتی که پزشکان شهرسوخته اش مغز جراحی و دندان پر می کردند؟ و کودکان ایلامیش در دبستان، هندسه و مثلثات یاد می گرفتند؟ نوادگان زرگران توانمند مارلیک و مفرغ کاران چیره دست لرستان؟ فرزندان باربد و سرکش و نکیسا؟ مگر پایه یکی از چهار رکن بزرگ تاریخ ادبیات جهان را ما نریخته بودیم؟ مگر نگارگری مکاتب هرات و تبریز و اصفهان کار نیاکان ما نبود؟ این ژن معیوب از کدام دوران زیر پوست ما خلید؟

چه کردیم ما در هنگامه ای که به این ویژگیها متهم می شدیم؟ نسل کشی کردها، ارامنه، آشوریان، یهودیان، بنگلادشیها، کامبوجیها، هزاره ها و فلسطینیان کار ما بود؟ مردمان کنگو و زییر پای معادن الماس ما جان دادند؟ هشت میلیون موژیک را در روسیه استالین ما کشتیم؟ یا هشتصد هزار توتسی را در رواندا؟ یا پانصد هزار تن را در بوسنی و کوزوو؟ هشتاد هزار غیرنظامی در استالینگراد و چهل هزار در درسدن زیر بمبهای ما جان دادند؟ روزن دوزخ را ما بر هیروشیما گشودیم؟ یا در تمام این سالهای سیاه پل پیروزی بودیم و سهممان از نوشانوش دیگران تنها قحطی و ویرانی؟

کی مهلتمان دادند که بر پای خود بایستیم؟ مجلس مشروطه خواهیمان را روسها به توپ بستند و بر شاخه نورسته دولت ملیمان انگلیسیها تبر کوبیدند.
من توهم توطئه ندارم... تنها خسته ام. دیگر تاب آن را ندارم که کسی مردمم را بدون آمار یا مقایسه و آزمونی علمی دروغگو و ریاکار بنامد، و خاکی که همیشه درازای تاریخش خیس از خون آزادیخواهان بوده سالوس پرور بخواند. نمی توانم بشنوم کسی به استناد زباله ریختن چند تن در طبیعت بر ملتی که ردای کهنترین شهرنشینی جهان را به دوش دارد نام بی فرهنگ نهد، در زمانه ای که قانون به جای جرم دانستن آلایش محیط زیست، سرگرم کاوش در حریم خصوصی آدمهاست. یا مردمی که خرید می کنند متهم به بی غیرتی کند، در کشوری که احزاب، سندیکاها و سازمانهای مردمنهاد که رسالتشان هماهنگ ساختن جامعه در برابر بیسامانی است ریشه کن شده اند، و بهای پول ملی هر فصل نیمه می شود، و همه اقتصاد یکجا در کف سلاحداران است. یا عضو شدن چند جوان از میان پنجاه میلیون کاربر اینترنت در صفحه ای را نشان انحطاط یک ملت بداند، در دیاری که رویای ساده ترین خوشیهای روزمره نیز از جوانش دریغ شده.

روزهای زیادی با پنج میلیون تن از این مردم در خیابانهای شهر برای پس گرفتن رأیم همگام شده ام و به چشم دیده ام که یک شیشه نیز نشکسته اند، و شاهد بوده ام که وقتی پلیس توان کنترل یک اعتراض مدنی را در لندن، پاریس یا آتن از کف می دهد چگونه آدم ها شهر را به خرمن آتش بدل می کنند.

وقتی راننده ای سرم داد می زند می دانم که او بی فرهنگ نیست، کم آورده است از گذر روزهای عمرش به دویدن و جان کندن و نرسیدن. نگاهم که به چهره ای درهم کشیده می افتد می دانم که این آدم را خدا از نفرت نریخته، دلگیر است از نیاز وامی اندک برای رهن سرپناهی، و از شنیدن اعدادی که صفرهایشان را هم نمی تواند بشمرد، و از بیشرمی آن هایی که خاکش را شخم زده اند و منابعش را به تاراج برده اند.

دیده ام مردانی را که وقت نداری ته مانده سفره شان را با همسایه قسمت می کنند. دیده ام دخترانی را که به سن شکوفایی برای اهدای اعضایشان نام نویسی می کنند. دیده ام بنیادهای خیریه ای را که همیشه پر از لبخند و همت و زندگیند. دیده ام چشم کم سوی مادرانی را که برای عروس کردن دلبندشان شب تا به صبح پای چرخ خیاطی بیدارند. دیده ام دست پینه پوش پدرانی را که سپیده دم می روند و نیمه شب باز می گردند و خاطره ای از بزرگ شدن فرزندشان ندارند تا خرج مدرسه اش حاصل آید. من این مردمان را دوست دارم به پاس مهربانیشان، میان این همه رنجی که می برند.
 

همه ملت ها در اسطوره آفرینش خود تلاش در ستودن و برتر دانستن نژادشان را دارند. اساطیر آفریقا اما با این جمله آغاز می شود: «خداوند سفیدپوستان را در روشنایی روز آفرید و سیاهان را در تیرگی شب...» شاید این داستان را هم کسی مثل موریه نوشته باشد، یکی از آن فرستادگانی که شغلشان نیروبخشی به ساختارهای سلطه و درونی کردن احساس پستی برای مغلوبین است. زیرا برده ای که به آقایی شما و فرودستی خود باور داشته باشد بی آزار و بی شکوه و از دل و جان بیگاری خواهد کرد.

 
فرستادن دیدگاه
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
درود بر شما هموطن گرامی و ایرانپرست .از شما نکات خوبی آموختم . من(همچون هزاران میهن پرست دیگر) نیز نگاه شما را دارم و چندین سال است که به جرم حقیقت گویی و حقیقت بینی ( نه واقعیت بینی ) و دفاع از ملت بزرگ ایران به "توهم توطیه" متهم میشوم( کسانی که ظاهر بین اند و تنها واقعیت را می بینند، چون ناتوان از درک حقیقت اند بنظر آنان چونان توهم میآید و طرف مقابل را به "توهم توطیه" متهم میکنند).حزب پان ایرانیست هم بدلیل قرارداشتن در تنها راه نجات ملت بزرگ ایران به اتکای اندیشه رهایی بخش پان ایرانیسم و در نتیجه پرده برداشتن از روی حقایق تاریخ ،آشکار کردن سیاستهای ضد ایرانی و برنامه های شوم جهانی و شلیک به هدف ، سالهای درازیست به توهم توطیه متهم .
کیوان زارع
جناب آقای دکترطاهری نازنین نکته ای را گوشزدفرموده اند که دراین سالها(بویژه دراین 3دهه)اکثرما درمحافلی کم وبیش شنیده واگرپاسخی هم داده باشیم گویندگانش نه تنها قانع نشده که برآن پای فشرده اند واین نمیشود جزبخاطر اشتباهات خودی وتبلیغ مستقیم وغیرمستقیم بیگانه بهرحال درود برایشان .
arshia
"همسان جمله هایی را که در پی می آیند روزی چند بار می شنوید؟ این هم از ریاکاری و چاپلوسی ما ایرانی هاست... دروغ در خون ما رخنه کرده... ایرانی جماعت فرهنگ ندارد........"................ اینها همه نتیجه زندگی ما ایرانیان در استبداد دیرپای شاهنشاهی است که دوهزار و پانصد سال اخلاق و رفتار استبدادی را در فرهنگ ایرانی جا انداخت. این استبداد که با ارتجاع مذهبی, گاه از نوع زرتشتی و گاه از نوع اسلامی خود را توجیه شرعی و الهی هم میکرد, طبیعتا نمیتوانست به نتیجه دیگری هم برسد. نتیجتا پس از قرنها سلطه استبداد شاهنشاهی, دروغ و تزویر صبغه ای مشروع و قابل قبول یافتند و جای پای خود را در اخلاق و فرهنگ ایرانی گشودند. انقلاب مشروطه تلاشی بود برای زدودن استبداد از حکومت شاهنشاهی و مقید کردن ان به قوانینی که حقوق انسان ایرانی را پاس میداشتند. متاسفانه انقلاب مشروطه با کودتای انگلیسی سوم اسفند ١٢٩٩ فلج شد و کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ضربه مرگ را بر ان وارد نمود. حکومت فعلی هم, به لحاظ روابط قوایی که چه با جامعه ایرانی و چه با قدرتهای سلطه گر پیدا کرده, ادامه و استمرار حکومت آریامهری در لباس مذهب و آخوند است.
رها
با وجود دفاع جانانه نگارنده از مردم که من نیز بخش های زیادی از آن را تأیید می کنم، اما همچنان به این جمله باور دارم که: "از ماست که بر ماست". اگر ملتی نخواهد، هیچ کس نمی تواند او را استثمار کند اما تجربه نشان داده است که ملت ما با وجود همه صفات خوبی که نگارنده برشمرد، همواره در طول تاریخ (به جز شماری اندک) استثمار پذیر بوده اند و هیچگاه نتوانسته اند(بخوانید نخواسته اند) که سرنوشت خود را بدست گیرند. این موضوع ارتباطی با فرهنگ و تمدن ندارد. شاید بتوان آن را سادگی و بی کیاستی نامید.
محسن
    
 
کلمات کلیدی :    ایرانی    ایرانیان    فرهنگ ایران    بی فرهنگی    جیمز موریه    دمورگان    صدرالدین طاهری
صفحه اصلی  بازگشت
 
تاریخ آخرین بروزرسانی : دوشنبه 13 فروردين 1403