فساد یا اهرم فروپاشی

فساد، واژه ای آشناست، ورد زبان همگان است و بر قلم ها جاری و بر امور ساری... فساد یک پدیده شوم و ضدّ انسانی، غیر اخلاقی و خلاف ارزش های فرهنگی و دینی است. نطفه فساد در رحم استبداد بسته می شود و با پرستاری ستمگران رشد می یابد و به هنگام ولادت از خون مردم تغذیه می کند. فساد در جامعه به اشکال مختلف ظاهر می شود: فساد اقتصادی، فساد سیاسی، فساد اخلاقی، فساد اداری، و فساد اجتماعی که هریک از آن ها می تواند امنیت، پیشرفت، و ثبات جامعه را تهدید و سرنوشت مردم را با خطرات جدی مواجه سازد. حال اگر فساد از سوی هیئت های حاکمه و یا دولتمردان متوجه جامعه گردد کشور دچار بحران های خطرناک خواهد گردید و در نهایت به فروپاشی حاکمیت خواهد انجامید. نمونه های بارز این ادعا را در جهان دیده و شنیده ایم که نزدیک ترین آن ها فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 میلادی بود.

در حکومت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی هجوم تبلیغات چپگراها اجازه نمی داد اخبار فساد اداری، اجتماعی، و اقتصادی این کشور از پشت دیوارهای آهنین عبور کند و در نتیجه جهان آزاد از مصیبتی که بر مردم آن سرزمین وارد شده بود کمتر و دیرتر آگاه می گردید. تبلیغات جهنمی همراه با دروغ پردازی تریبون های دولتی و خفقان و سرکوب های وحشتناک داخلی مانع از تشکیل نهادهای مردمی و آزادی بیان و قلم گردیده و بر دامنه فساد در ارگان های دولتی دامن می زد تا آنجا که کسی را گمان نمی رفت زنجیره استبداد سیاسی و مافیای اقتصادی که تحت حمایت سازمان کا. گ. ب. قرار داشت به سادگی و آسانی از هم بگسلد، به ویژه آنکه نظام انترناسیونالیستی شوروی از پشتیبانی پنهان نظام انترناسیونالیستی سرمایه داری برخوردار بود، اما آنچه که این نظام سرکوبگر و قلدر را از پای درآورد و کسی یا قدرتی نظیر سازمان مخوف پلیسی و ارتش تا بن دندان مسلح و موشک های اتمی نتوانستند از فرو پاشی دردناک یک نظام توتالیتر جلوگیری نمایند، فسادی بود که چون موریانه بر پایه های قدرت راه یافته و ابر قدرت شیطانی کمونیست را از درون تهی کرده بود و بالاخره در یک شب سرد ماه دسامبر 1991 که مسکو را یخ و برف در بر گرفته بود پرچم داس و چکش از بالای بام کرملین به پایین کشیده شد و حیات سیاسی یک حکومت ضدّ ملی و فاسد خاتمه یافت؛ اما این واقعه پایان شب سیاه تاریخ زندگی مردم روسیه نبود زیرا مردم از جهنم فساد و استبداد رهیده و متأسفانه در ناکجاآباد بی نظمی، بی قانونی، هرج و مرج، فقر، بیکاری، و آنارشیسم گرفتار آمدند. شاید حال و هوای آن روز را "یوگنی یوچنگو" نویسنده مبارز روسی بهتر از دیگران به نظم درآورده باشد که چنین می سراید:
«بدرود ای پرچم سرخ ما. تو همزمان برادر و دشمن ما بودی. زمانی در سنگرهای جنگ رفیق و هم قطار بودی و سراسر اروپا به تو امید داشت و زمانی پرده سرخی بودی که گولاگ را در پشت خود پنهان می کرد».

ده سال پس از فروپاشی ابرقدرت کمونیسم و تجزیه اتحاد جماهیر شوروی، سفری به آن منطقه داشتم و در کمال شگفتی رنج درماندگی و احساس حقارت حاصل از تجزیه را در چهره مردم کوچه و بازار می دیدم زیرا مردم همه چیز را باخته و از درون تهی شده و حتی همان حداقل های زندگی را از دست داده بودند. تورم بیداد می کرد، روبل به شدت کاهش یافته بود، سیل مهاجرت از روسیه به اروپا و آمریکا کشور را از وجود شخصیت های اثرگذار و مفید خالی کرده بود و همه جا نیروهای امنیتی سابق در نقش مافیای زورگو و باج گیر به چشم می خوردند، کشور بی صاحب شده بود مثل یک خانه بی پدر و مادر با تعدادی طفل ناتوان...

در اتحاد جماهیر شوروی انقلاب نشده بود، فروپاشیده بود، فروپاشی با انقلاب تفاوت اساسی دارد؛ در انقلاب عده ای خود را متولی و صاحب کشور می دانند ولی در فروپاشی از متولی خبری نیست، در فروپاشی فقدان حکومت و در انقلاب تعدد هیئت های حاکمه کشور را به ناکجاآباد می کشاند و رنج ها را می افزاید و تا زمانی که قانون و عدالت حاکم نگردد و گذشته تلخ چراغ راه آینده نشود مسیر آن کشور به سوی دره های هولناک خواهد بود. در روسیه این وضعیت اسفبار تا سال 2000 میلادی ادامه داشت تا آرام آرام از دل آشفتگی ها، تعدادی آدم دلسوز و آگاه و دوراندیش پیدا شدند و تصمیم گرفتند از گذشته بیاموزند و طرحی نو دراندازند، تحول اینگونه آغاز شد که پوتین در اولین سخنرانی خود به عنوان رئیس جمهور روسیه بر عوامل سیه روزی مردم انگشت نهاد و چنین گفت:
«هشدار می دهم که هر تلاش و عملی خارج از قوانین روسیه، فراتر از قانون اساسی روسیه به شدت سرکوب خواهد شد. آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی رسانه های ارتباط جمعی، حق مالکیت شخصی، این ها حقوق اساسی یک جامعه متمدن هستند و حکومت محترم شمردن و دفاع از آنان را وظیفه خود می داند...».
این سخنان شعار انتخاباتی و انقلابی نبود، یک بازگشت به حقیقت بود، فراگیری از یک درس تاریخی بود. پوتین و یارانش دریافته بودند که فقدان آزادی های سیاسی، آزادی احزاب، آزادی عقیده و آزادی بیان چه مصیبتی را بر مردم روسیه به مدت 70 سال تحمیل کرده است. آنان دریافته بودند که فساد در استبداد ریشه می دواند و شیطان در تاریکی حکومت می کند و به ناچار آنان که خود گرداننده چرخ سازمان های هیولایی سرکوب بودند چراغ ها را روشن کردند، به قلمها اجازه دادند که بنویسند، به عقاید احترام گذاردند، و احزاب آزاد شدند. روشنایی های نسبی بر تاریکی ها و پنهان کاری ها و محافل مافیایی تابیدن گرفت، مردم کم و بیش به حساب آمدند، آزادی ها در حد توان جامعه رخ نمودند تا آنجا که به تدریج یخ های استبداد و هرج و مرج باز شدند و اقتصاد روسیه در پناه قوانین جدید جان گرفت. از سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۷ اقتصاد روسیه به طور متوسط هفت درصد در سال رشد کرد و این کشور در مسیر ریل توسعه قرار گرفت بگونه ای که به هفتمین اقتصاد بزرگ دنیا از نظر قدرت خرید مبدل شد و تولید ناخالص فدراسیون روسیه از جایگاه بیست و دوم جهانی مطابق گزارش صندوق بین المللی پول به رتبه دهم جهانی رسید. با رشد تولید ناخالص داخلی و کاهش نرخ تورم، بیکاری به موجب سیاست های رفاهی پوتین کاهش یافت و امید به جامعه جوان روسیه که هنوز رمان دکتر ژیواگو را فراموش نکرده بودند بازگشت و روسیه توانست بر بحران های اقتصادی و سیاسی پیروزگردد.

دومین سفر من به روسیه یک ماه قبل صورت گرفت، اما از شما چه پنهان روسیه امروز شگفت زده ام کرد و در یک مقایسه و محاسبه با کشورم غم نا گفته ای بر سینه ام نشست و هرروز که از گشت و گذار و تحقیقات من می گذشت بغضم افزون تر می گشت. باور نمی کردم این همه رشد و توسعه طی ده سال روی داده باشد. باور نمی کردم شخصی به نام پوتین توانسته باشد ابرقدرت ورشکسته و بی آبرویی را به قدرتی مطرح در سطح جهان و پیشرو در اقتصاد و اثرگذار در سیاست جهانی تبدیل نماید. من که قبلاً صدای فروپاشی ابرقدرت را شنیده و ویرانه های این زلزله سیاسی را نیز به چشم خود دیده بودم در تصورم نمی گنجید که وجود یک فرد دانا و علاقمند به کشورش تا این حد در خوشبختی یا بد بختی یک ملت اثرگذار باشد. من در این سفر شاهد بپاخیزی مردمی بودم که بر ویرانه های یک کشور ایدئولوژی زده نفس کشیدن و زندگی کردن و شاد بودن را تجربه می کردند و داشتند دامانشان را از آلودگی ها و فساد پاک می کردند؛ باور نمی کردم که مراجع قانونی و قضائی فاسد و ایدئولوژی زده تا حد باور نکردنی از فساد اداری و اعمال نفوذ های مقامات قدرتمند پاک سازی شده باشند. اکنون روسیه دارد ایدئولوژی زدایی می کند تا خلاقیت ها رشد کنند؛ مردم از رنج بایدها و نبایدهای عقیدتی رهایی یافته و دارند کشورشان را با بهره جویی از فرهنگ و باورهای بومی و ملی و ایجاد نهاد های مردمی بازسازی می کنند؛ دارند با زیاده طلبی های غرب از طریق برنامه ریزی اقتصادی و ایجاد رقابت های سازنده می جنگند؛ مردم روسیه با فروپاشی دیوارهای سیاسی و ایدئولوژیک، مرزهایشان را به روی مردم جهان گشوده اند و از راه مهمان نوازی میلیون ها توریست را به کشورشان جذب می کنند و به رونق اقتصادیشان می افزایند. روس ها آثار دیدنی و تاریخی بسیار دارند ولی هرگز از تنوع مراکز توریستی کشوری همانند ایران برخوردار نیستند اما با نمایش همان آثار باقی مانده از تزارها دلار می آفرینند. توریست ها در روسیه بر خلاف ایران از آزادی و احترام ویژه و تسهیلات کافی برخوردارند. گرچه دامان روسیه به جنگ سوریه و اوکراین آلوده گشته و تحریم آمریکا و اروپا موانعی را بر سر راه مردم ایجاد کرده اما سیاست دور زدن تحریم و چپاول منابع ملی در دستور کار دولتمردانشان قرار نگرفته است؛ کشور از یک حکومت قدرتمند متمرکز و علاقمند به رشد و توسعه و رفاه عمومی سود می برد و درگیر رقابت های فراحزبی و گاه فرادولتی نمی باشند؛ احترام به آب و خاک و پاسداری از فرهنگ ملی و آزادی مذاهب و عقاید و سنت های مردمی آشکارا به چشم می خورد؛ زندگی شخصی و آزادی های فردی مردم زیر ذره بین های عقیدتی و ایدئولوژیک دولتی قرار ندارد. در روسیه گرانی به چشم میخ ورد ولی کار هست و نیازهای اولیه جامعه مانند مسکن و بهداشت و آموزش و پرورش عذاب الیم به شمار نمی رود و در نهایت آسیب های وارده بر مردمی که هفتاد سال طعم تلخ حکومت ایدئولوژیک را چشیده بودند دارد ترمیم می شود.

ایدئولوژی های جهان وطنی یا امّتی چپ و راست ندارند، هرجا به ابزار حکومتی تبدیل گردند به فرمان مسلک و مکتب جهانی خویش باید ابتدا با فرهنگ ملی و تاریخ مردم آن سامان به مبارزه برخیزند، با ملی گرایی بجنگند، با هویت ملی و شناسنامه ملتشان ستیز داشته باشند، باید قوانین جدید و هویت ساختگی را بر مردم تحمیل نمایند. حکومت های ایدئولوژیک ناچارند سمت ها و مراکز قدرت و تصمیم گیری را به متعهدان به نظام بسپارند، مهم نیست که بیسوادند یا فاقد توانایی مدیریت؛ مهم نیست که کشور را دوست دارند یا ندارند؛ مهم آنست که به ایدئولوژی پایبند باشند؛ هرچه تسلیم تر، بالانشین تر؛ تخصص فدای تعهد می گردد و شعر و شعار بر شعور غلبه پیدا می کند؛ نزاکت و نظافت شرط رشد نیست، مهم آن است که به ایدئولوژی وفادار باشد. با این معیارها بود که استالین مجبور شد تن به مرگ و قتل بیست میلیون انسان بیگناهی بدهد که راه نوکری و سرسپردگی را خوب فرا نگرفته بودند. او مجبور شد پلیس جهنمی و سیستم امنیتی شیطانی مانند کا. گ. ب. را قدرت و ثروت بخشد و بر تعداد سیاهچال ها بیفزاید و دگراندیشان و میهن پرستان و فرهیختگان خودسر را روانه آنجا نماید.

در حکومت ایدئولوژیک قلم ها را می شکنند و نویسندگان و آزادیخواهان را به تبعید و زندان و شکنجه محکوم می کنند و با اعمال روش های اقتصادی مسخره و من در آوردی یک ملت را به بند می کشند. فقط یک حکومت توتالیتر است که می تواند همه را از حقوق اولیه خود و حتی مالکیت محروم گرداند. در چنین فضایی بود که فساد سیاسی به فساد اقتصادی گره خورد و حکومت پرولتاریای جهان را به گورستان تاریخ سپرد و این عاقبت حکومت هایی است که با مردم خود و فرهنگ و هویت خود آنقدر می جنگند تا بالاخره بدون انقلاب سیاسی و بی فریاد و فغان و در خاموشی مرگبار از درون می شکنند.

اینک بر این باورم که یک فرصت تاریخی برای مردم روسیه فراهم گردیده تا با بازگشت به فرهنگ و هویت خویش به ناسیونالیسم آگاه بگراید و عفریت استبداد و فساد را در هم بشکند و این همان راهی است که همه ملت های جهان دیر یا زود آن را برخواهند گزید. امروز در گوشه و کنار جهان شاهد خیزش های میهن پرستانه یا ناسیونالیسم آگاه هستیم، اما فردا خیلی نزدیک است.