زخم خورده مادرا کی بندم از پا باز شــــد
|
تا به بالین تو آیم موکنان مویه کنـــــــــان
|
ای که دور از دامن مهر تو نالد جان مــــــن
|
چون شکسته بال مرغی درهوای آشیان
|
دیگران را نامه صلح و صفا بارد بســــــــــر
|
در شگفتم بس ترا آتش چرا بارد به جان
|
دیگران را مژده راحت رسد از هر طــــــرف
|
با تو عرض تسلیت هم کس نیارد در میان
|
آنکه لاف دوستی زد باتو آخر با تو کـــــــرد
|
آنچه کس با دشمن خونخوار خود نپسندد آن
|
دوست از دشمن ندانستی و تقصیر تو نیست
|
راست بودی و نبود از دوستانت این گمان
|
گوسپند از گرگ پاس خویشتن داند ولـــی
|
چون کند وقتی که پوشد گرگ شولای شبان
|
گندمت با وعده ی جو می برند و عاقبــــت
|
می پزند از خاک اصطبل فلان بهر تو نــــــــان
|
با شئون ملتت دیوانه بازی می کننــــــــــد
|
مرحبا فرزانه استاندار کیوان آستـــــــان
|
روزی ار ملت سوی دیوان کیفر رو کنــــــد
|
صد از این پرونده ها دارد سپهر بایگــــــان
|
درد دل را با زبان دل بیان کردی ولـــــی
|
کیست اهل دل که باشد آشنا با آن زبان
|
لیکن اینها دشمنان کردند، از ایران مرنج
|
دوست را قربانی دشمن نشاید کرد، هان
|
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تـــــو
|
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریـــــــــــــان
|
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کــــــــــس
|
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
|
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نـــه ای
|
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
|
بی کس است ایران به حرف ناکسان از ره مرو
|
جان به قربان تو ای جانانه آذربایجـــــــــان
|
هر زیانی کو قضا باشد به ایران عـــــزیز
|
چون تو ایران را سری بیشت رسد سهم زیان
|
مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیــــر
|
روز سختی چشم امید تو دارد همچنــــان
|
توهمان فرزند دلبندی که جانبازی تــــو
|
می نیاد در حدیث و می نگنجد در بیـــــان
|
تو همایون گلشن قدسی و نزهتگاه انس
|
دامنت زرتشت را مهدی است طوبی سایبان
|
آسمانی کشور آذرگشسبی لاله خیز
|
دامن سرسبز تو رشگ بهشت جاودان
|
مهد اسراری و کانون شگفتی ها که هست
|
تعبیه در آب و خاکت نگهت باغ جنان
|
کوههایت بسته صف چون حلقه انگشتری
|
آسمانی سرزمینی چون نگینش درمیان
|
عالمی بیند مسافر رشگ فردوس برین
|
قافله چون سر فرود آرد ز کوه قافـــــلان
|
راهها همچون رگ و شریان تن پر پیچ وخم
|
زان همه پیچیده تر بانگ درای کــــــاروان
|
هر طرف بازارگان بینی پی بازار و سود
|
سود و دولت ساری از پیش و پس بازارگان
|
آسمانت دلفریب و آفتابت دلفـــــــروز
|
سرزمینت دلنشین و گلستانت دلستان
|
رودها چون اژدها پیچد به گرد صخره ها
|
در شکاف کوه ها غرش کنان گردد نهان
|
کوهساران را به دامن ارغوان و نسترن
|
سبزه زاران را به خرمن یاسمین و ضیمران
|
بیشه ها چون سهمگین اردوی با فر و شکوه
|
خوشه هاچون خشمگین دریای ناپیدا کران
|
در پس هر خاره ات خوابد دوصد غران پلنگ
|
وز بر هر بیشه ات خیزد دوصد شیر ژیان
|
هشته در هر درج کانت لعلهایی آتشین
|
خفته در هر کنج خاکت گنجهایی شایگان
|
آب تو مردم نواز و آتشت دشمن گداز
|
خاک تو غیرت سرشت و باد تو عنبرفشان
|
نو گل گلزار تو چون آتش جشن سده
|
گرمی بازار تو چون جشن عید مهرگان
|
همت مردان تو چون نونهالانت بلند
|
پیکر گردان تو چون کوهسارانت کــــلان
|
نوجوانانت به قامت معتدل چون رای پیر
|
پیرمردانت بدل شاداب چون روی جوان
|
عفت زنهای تو تالی ندارد در بشـــر
|
غیرت مردان تو ثانی ندارد در جهان
|
دختران آسمان چون اخترانت در زمین
|
دخترانت در زمین چون اختران آسمان
|
کودکانت تندرست و سرخ روی و شیردل
|
زاده با عشق وطن از مادرانشان توامان
|
غیرت مردان تو چون آتش آتشکده
|
سینه ی گردان تو چون کوره ی آهنگران
|
با حبیبان مهرجو و با رقیبان تندخو
|
مهرورزان مهربان و قهرجویان قهرمان
|
چون به یاد فر و میهن ساتکین برهم زنند
|
در زمین و آسمان زان ساتکین افتد تکان
|
داس دست دیهقانت چون کمان تهمتن
|
بیل دوش آبیارت چون درفش کاویان
|
کارگر چون صبحدم از فخر بربندد کمر
|
پیشه ور چون آفتاب ازصبح بگشاید دکان
|
خامه دانشورت ماند به تیغ لشگری
|
زخمه رامشگری آرد هوای مشق و سان
|
تاکها چون چوبه ی دار شهیدانت بلند
|
چشمه ها چون خون پاک نوجوانانت روان
|
چکش آهنگرت چون پهلوان مشت زن
|
بازوی صنعتگرت چون گرزهای خیزران
|
از سپیده تا به شب چون ساعتی کوک و دقیق
|
کشوری در کار و کوشش همدل و همداستان
|
در فلاحت خاک تو همسنگ خاک اوکراین
|
در صناعت دست تو همدوش دست آلمان
|
داسها زور درو چون تیغ تیز تهمتن
|
کشتزاران فی المثل چون پهنه ی هاماوران
|
کشتکاران پشت گاو آهنین سرگرم کار
|
چهره چون مس تافته وز تاب کوشش خون چکان
|
بازوان ورزیده چون گردن که گیرد گاو نر
|
گوشتها پیچیده چون مفصل که بندد استخوان
|
گاو آهن ها شکافد تا جگرگاه زمین
|
سینه ی خاکی که زرخیز است چون دریاوکـان
|
این شیار شخمها سرمشق کار و کوشش است
|
درس عبرت خواند از وی قمریان زندخـوان
|
یک وجب خاک زمین بایر نخواهی یافتن
|
در سراسر جلگه ی سرسبز آذربایجان
|
مردم ازلطف طبیعت خواه برنا خواه پیر
|
لعل فام و خنده رو چون نوشکفته ارغوان
|
زآنهمه انبوه جمعیت که جوشد خیل خیل
|
چهره ای هرگز نبینی زرد و زار و ناتوان
|
ارمغان ملک ری جز درد و روی زرد نیست
|
لیکن از تبریز سود و صحت آید ارمغان
|
سبزه ها چون آسمان از گله پیوندد پرند
|
کوههاچون شاهدان از سبزه پوشد پرنیان
|
ارغوان چون اختر بزم فلک بالانشین
|
گلبنان چون افسران مهربان گوهرنشان
|
کاج ها انداخته بر گردن پروین کمند
|
کاخ ها افراخته بر بام گردون نردبان
|
کوهساران بر کمر از گل نشاند مهر و مه
|
سبزه زاران بر میان از جوی بندد کهکشان
|
نارون چون خیمه ی سبز و بلندتهمتن
|
بیشه ها چون اردوی با ساز و برگ اردوان
|
چون سمند ناز ماند پیکر کوه سهند
|
کش رکاب از مهر و مه بندد و زین از آسمان
|
گوسپندان گله گله، کره اسبان خیل خیل
|
گله ها با گله بان و ایلخی با ایلخان
|
شهسون های جوانت شد سوارانی دلیر
|
طره چوگان، چشم آهو، مژه تیر، ابرو کمان
|
قد بلند و چارشانه، سینه پهن و پیلتن
|
ترکمانی اسب چون رخش تهمتن زیر ران
|
شیر را پهلو درد چون پهلوان زابلی
|
دست تا زانو رسد چون اردشیر بابکان
|
صید خون می غلطد و صیاد را گوید همی
|
ناز شصت ای پلنگ افکن جوان پهلوان
|
چون بکام دوستان باشد ندیمی نازنین
|
چون بجان دشمنان تازد بلایی ناگهان
|
مردم چادرنشینت با هنر والاگهر
|
داستان نو کرده از ایرانیان باستان
|
راستگوی و پاکخون، میهن پرست و شاه دوست
|
خنده روی و ساده دل، مهمان نواز و مهربان
|
میزبانش حاتم طایی به وقت خویشتن
|
جان فشاند راستی در پیش پای میهمان
|
میزبانان جان نثار و میهمانان چشم سیر
|
به به از این میهمان و وه وه ازآن میزبان
|
شاه ایران سایه ی یزدان همی دانند و بس
|
چون زمان خسرو نوشین روان نوشیروان
|
نوجوانان را صفای شاخ شمشاد چمن
|
نو عروسان را شکوه سرو ناز بوستان
|
بانوان چابک سوار و صید افکن، جنگجو
|
گیسوان تابیده بر اندامشان برگستوان
|
نوجوانان را رشید و با هنر باید قرین
|
ماه را خورشید شاید گر همی جوید قران
|
هرکجا خرم بهار آنجا فرود آیند خوش
|
این بهار عمر را در پی کجا باشد خزان
|
مرزبان بودند اینان تا صلاحی داشتند
|
خادمی بی مزد و منت، جانفروشی رایگان
|
این همان تبریز دریادل که چندین روزگار
|
سد سیل دشمنان بوده است چون کوهی گران
|
این همان تبریز کاندر دوره های انقلاب
|
پیشتاز جنگ بود و پهلوان داستان
|
این همان تبریز کز خون جوانانش هنوز
|
لاله گون بینی همی رود ارس دشت مغان
|
این همان تبریز روئین تن که درمیدان جنگ
|
از مصاف دشمنان هرگز نپیچیدی عنان
|
با خطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست
|
همت والای سردار مهین ستــــارخان
|
این همان تبریز کز جانبازی و مردانگی
|
در ره عشق وطن صدره فزون داد امتحان
|
این همان تبریز کامثال خیابانی در او
|
جان برافشاندند بر شمع وطن پروانه سان
|
این همان تبریز خونین دل که بر جانش زدند
|
دوستان زخم زبان و دشمنان نیش سنان
|
گه ندیم اجنبی خواندند و گه عضو فلج
|
کوردل یاران فرق خادم و خائن ندان
|
این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
|
گوهرافشان خواستم در پای ایران جوان
|
آنکه جز آزادی ملـــــــــــــت ندارد آرزو
|
آنکه جز آبادی میهن ندارد آرمــــــــان
|
آنکه خود را بر سریر سلطنت خواهد مکین
|
تا به شفقت در قلوب ملتش جوید مکان
|
آنکه احساسات پاکش را بگوش اهل دل
|
از نگاهی گوید و سیمای پاکش ترجمان
|
یک جهان تاب ملال و یک جهان نور امید
|
آن به موی اندر نهان و این به روی اندر عیان
|
آنکه چون با افسرانش می رود نام وطن
|
شعله ی آتش کند غیرت زبانش در دهان
|
باغبانی کز خیال دست گلچین نسیم
|
سنبلش درهم نماید ارغوانش زعفران
|
دست اگر از دوستان گیرد سرش را پایبوس
|
عهد اگر با راستان بندد خدایش پاسبان
|
مقدمش یا رب همایون باد بر تخت قباد
|
تارکش یارب مبارک باد بر تاج کیـــان
|
شهریارا تا بود از آب، آتش را گــــــزند
|
باد خاک پاک ایران جوان مهد امان
|