واپسین پیامهای سرور پندار در بستر بیماری

 

بخشی از صحبتهای سرور مجید ضامنی، یار دیرگام حزب پان ایرانیست و همسر بانو فریده پزشکپور (خواهر سرور پندار) در دفتر مرکزی حزب پان ایرانیست (پایگاه سیاوش) در تاریخ 15 شهریور ماه 1389 به مناسبت جشن روز بنیاد مکتب پان ایرانیسم:
در مدت 22 دو ماه بیماری طاقت فرسای رهبر فرزانه حزب، حزب دشمن شکن پان ایرانیست، زمانهای زیادی من و همسرم در ساعات مختلف روز هم صحبت و محشور با ایشان بودیم. در این مدت صحبتها و مطالب زیادی رد و بدل شده است. در اینجا گزیده برخی از فرمایشات ایشان را انتخاب نموده ام و به مناسبت این روز فرخنده، به اطلاع و آگاهی دوستان می رسانم. البته مطالب بیشتر به صورت فراز و جمله و گاهی هم درد دل و فریاد همه وجود ایرانی ایشان است. شاید حدود 50 صفحه مطلب هست که فقط به منظور کوتاه شدن صحبت، شمه ای از آنرا به آگاهی سروران می رسانم:
بعضی افراد توانایی تحمل ایثار و خدمت را ندارند، بیچاره آن کسی است که در فکر چاره نیست.
شاهنشاهی یک آیین فرامرزی برای ایرانیان و جامعه بشریت است و نوجوانان ایران مثل بچه های یتیم شده ای هستند، آنها را باید دریابیم.
ما نماینده آفرینش و زایش هستیم. دکتر طبیب سخت تلاش می کرد و می فرمود «اصولاً شعارهای مرگ معنا ندارد.» وقتی ایران قوی باشد خود به خود توطئه های اهریمنی به نتیجه نخواهد رسید. نیرومندی ایران تضمین کننده و در هم شکننده توطئه های اهریمنی است.
ملا مصطفی – رهبر کردهای عراق – یک ایرانپرست واقعی بود، درنتیجه حزب پان ایرانیست را حزب برادر می خواند و همیشه به نقطه های دور نگاه می کرد. برای برپایی شاهنشاهی ایران در منطقه، او زیاده خواه نبود؛ زیرا زیاده خواه خون مردم را می خورد.
متأسفم که باید بگویم فعلاً شب یلدای تاریخ ایران است.
مگر پان ایرانیست فعال و دارای مسئولیت می تواند خواب باشد؟
تتمه جانی هم که داشته باشم برای مقابله با استعمار و عواملش است.
خانواده ها حق ندارند به فرزندانشان ظلم کنند. این ظلم است که به هر عنوان جوانان را از صحنه مبارزه جدا کنند.
ظالم ترین کسان همیشه در میان عربده کشان هستند.
تازیها پیوسته دشمن فرهنگ و تمدن آریایی ایران بوده اند. تازیان بجز چند امیرک شیخ نشین چیزی نیستند.
بی آرمانی مصیبت است.
تظاهر به شاد بودن بخش عظیمی از فلسفه تاریخ ایران است؛ همیشه شاد باشید.
پان ایرانیست ایران را تبدیل به آتش فشان خواهد کرد، آماده باشید.
اندیشه های غیر ایزدی همیشه اهریمنی بوده اند. شب و تاریکی همیشه جزو فنون اهریمنی بوده است.
هم اکنون تفکرات همه پان ایرانیست هاست که یاری کنند و یکی از همیاری ها، خون سیاوش است و یکی دیگر خون عاملی تهرانی که ما باید به خونخواهی آنها بجنگیم؛ و خون سیاوش از زمانهای دور می جوشد.
برپا کننده دژ خون سیاوش، بانوی گرامی سرور صفارپور است. همتی کرده است به خاطر توجه و درخور ابتکار و برپایی قلعه خون آژیر و سیاوش. همیشه باید صادقانه به کمک مادر گرامی سیاوش بشتابیم.
باید نیروی اهریمنی را متواری کرد. ضرر ندارد فقط با جنگ درهم کوبید، پیروزی اندیشه قویتر است.
اولین کسی که کمربند انتحاری را ببندد، منم.
امیدوارم که انقلاب آینده از مساجد بشود.
همواره درد من از بی دردها بوده است.
درد دارم از اینهمه رنجی ک دارم و بردم و متعجبم از اینهمه مقاومتی که کرده ام، تازه جنگ ما شروع شده است.
هرگز نباید بگذاریم که صدای پای پان ایرانیسم خاموش شود، هرگز.
من از درد جسم ناراحتی ندارم، تحمل می کنم؛ فکر می کنم برای درمان دردهای جامعه، به آدمهای بزدل نباید مسئولیت داد؛ چون بزدلی ترس می آورد و ترس برادر مرگ است.
سوال کردم از ایشان: «سرور حالتان چطور است؟» فرمودند: «خوبم، اما دلم برای دریای مازندران و خلیج فارس خون است.» گفتم بالاخره چطورید؟ گفتند: «انواع و اقسام شکنجه ها را تحمل کردم و عکس العملی نشان ندادم.»
بیایید بگوییم همه با هم در راه میهن، بجای همه با هم وحدت کلمه.
یکی از افتخارات من اینست که در این نابسامانی و توطئه های دور و نزدیکان، حزب را از ورطه هولناک نابودی نجات دادم.
در یکی از روزهای دوشنبه [که دوستداران برای عیادت خدمت سرور پندار می رفتند] بعد از پایان جلسه از ایشان سوال کردم: «امروز نشست خوبی بود، هان؟ نظر شما چیست؟» فرمودند: «از خوب بالاتر؛ در حکومت انترناسیونالیستی، نشست ناسیونالیستی خوبی بود.» گفتم پس حالا حالت چطور است بالاخره؟ گفتندک « نه راست و نه چپ، یک راه، فقط ناسیونالیسم.» به شوخی گفتم: «سرور ول کنید تو را به خدا!» گفتندک «تازه متوجه شدم که اگر ول می کردم چه اشتباهی بود. راه درست همین بود که انتخاب کردم.»
آشنایی سوال کرد: «سرور بگویید بالاخره چطورید؟» گفتند: «حالم مثل حال ایران است. دلم از غصه ایران پر از درد است. ایران در گوشه اتاقهاست. ایران در سهند و البرز است و سینه سهند و البرز منتظر جوانان ایران و هر بار که قدمی برداشتم از یاد خدا غافل نبودم.»
گفتم خوبید؟ گفتند: «چیزهایی می پرسی که مپرس!»
گفتم خواب راحتی انشاءالله امشب بکنید. گفت: «آنها را آنچه که می خواهم، خواب مطلق نیست.» گفتم چه می خواهی؟ گفت: «بیداری جسم و روح.» گفتم: «نگفتید بالاخره چطور هستید؟ خسته ام کردید! بگو چطور هستید؟» گفتند: «بسیار بدم! زیرا که به سمت تجزیه می رویم. زیرا که استعمار جهان برای تجزیه منطقه در حرکت است.مملکت را می خواهند به کویر لوت تبدیل کنند.»
غمهای بزرگ، انسانهای بزرگ را از پا نمی اندازد.
لزومی ندارد که محبتها و صحبتهای مرا کتبی کنید. خوب که نگاه کنید می بینید که من گرفتارترین مرد جهانم، زیرا به ملتم بدهکارم. البته آدماهی فداکار و مؤمون هم اطراف من هستند؛ کسانیکه به دیدن من می آیند، یا قوم و خویش اند، یا یاران وفادار نهضت و گاهی رقبای سیاسی و حسودان؛ که دسته آخر بی انصاف هم هستند و بطور مداوم تیشه به ریشه نهضت می زنند که به موقع نیز بیان خواهم کرد. امیدوارم که مأیوس نباشید.
البته به موقع اعلام کردنشان را هم من در حدود 4 صفحه – اینجا اعلام می کنم – وصیت نامه ای از ایشان در اختیار دارم و یک ورق A4 هم با خط آنچنانی – بدون نقطه ودندانه- از ایشان، ولی از من قول گرفتند که تا زمانیکه در قید حیات هستند در جایی ابراز نکنم.
فکر می کنم که برای محدود زمان کوتاه جشن پانزدهم شهریور – روز بنیاد – این اشارات کافیست. پاینده ایران.