به چه دلیل ما امروز اروپا را قارهای توسعه یافته با استانداردهای بالا میشناسیم؟ چه عواملی سبب شد که اروپا در جایگاه کنونی خود قرار گیرد؟ اروپایی که از لحاظ منابع معدنی، وسعت و موقعیت جغرافیایی، و سوابق تمدنی پایینتر از دیگر قارههای جهان است یکشبه به این جایگاه رسیده است یا تنها در یک زمینه پیشرفت کرده است؟ آیا اروپاییان به موعظه و موهومات و سود لحظهای امروز دلخوش کردند یا آرمانهای بزرگ داشتند و برنامهریزی کردند و هزینه آن را دادند؟ عواملی که به قرون وسطی خاتمه داد و مسیری که اروپا طی تاریخ پیمود تا به جایگاه امروزی خود رسید چه بود؟
جرقههای رنسانس از قرن دوازدهم میلادی در پی آشنایی اروپاییان با آثار علمی تمدنهایی که به وسیله بیابانگردان و مهاجمان مسلمان رو به ویرانی بود زده شد. آثار فوق محتوای اولیه نخستین دانشگاه های اروپایی در ایتالیا، فرانسه، و انگلیس شد و سپس:
ظهور پادشاهیهای متمرکز جدید، افول اشرافیت فئودالی، ظهور انگلیس و فرانسه و اسپانیا به عنوان قویترین کشورهای اروپای غربی، آغاز اکتشافات بزرگ جغرافیایی (دوگاما، کلمب، ماژلان)، آغاز مخالفت مارتین لوتر با کلیسای قرون وسطی (۱۵۱۷م)؛گسترش پروتستانیسم در سوئد، انگلیس، دانمارک، ژنو، اسکاتلند، هلند (آغاز شورش علیه نیروهای جهانوطن مسیحی اسپانیا ۱۵۶۷)؛
ظهور فرانسه به عنوان یک قدرت پیشرو اروپایی (۱۵۵۹م)؛
تمدن شهری ثروتمند در ایتالیا و فلاندرز، شیوههای تجاری جدید (ظهور تفکر سرمایهداری) و رونق تجارت، ظهور سرمایهداران تجاری مانند مدیچی و فوگرز، انقلاب در بهای کالا و افزایش هزینه زندگی در اروپا؛
اختراع حروف چاپی فلزی متحرک در اروپا (۱۴۴۰م)، پیشرفت در تولید کالا، انقلاب صنعتی اول (۱۶۴۰-۱۵۴۰م)، نظریات کپرنیک (۱۵۴۳م)، پیشرفت در فن کشتیسازی و سفرهای دریایی؛
واکنش متفکران رنسانس (پترارک، ماکیاولی) علیه اسکولاستیک (عقل، دانش، پژوهش و فلسفه منطبق بر کتاب مقدس، در پی اثبات اصول دین و استوار ساختن عقاید در خدمت کلیسا)، افزایش علاقه به ادبیات کلاسیک، جابجایی توجه از مسائل آن دنیایی به مسائل مادی (انسانگرایی)، مخالفت رهبران پروتستان با نگرش دینی قرون وسطی؛
توسعه پادشاهیهای قدرتمند، انقلاب پیوریتان ها (۱۶۴۲-۱۶۴۹م) و انقلاب باشکوه (۱۶۸۸م) در انگلیس، غربی شدن روسیه به وسیله پتر کبیر و ظهور فرانسه به عنوان قویترین کشور اروپای غربی (۱۶۵۹م)؛
رشد وسعت شهرهای لندن و پاریس با جمعیتی حدود نیم میلیون نفر به عنوان بزرگ ترین شهرهای اروپا، انقلاب تجاری و رشد سرمایه در سراسر اروپا، نقطه اوج در نظام بازرگانی؛
تأثیر انقلاب علمی در فلسفه، ظهور خردگرایی، عصر سبک میکلآنژ در هنر معماری؛
از سال ۱۷۰۰ تا آستانه قرن نوزدهم دنیای غرب، عصر روشنگری و گذر از رژیمهای قدیم است. در پایان این دوره بیشتر کشورهای اروپایی دارای پارلمان هستند. تحولات این دوره عبارتند از:
جایگزینی استبداد روشنگرانه بر نظریه حق الهی سلطنت، ظهور پروس و روسیه به عنوان قدرت-های عمده اروپایی، تبدیل انگلیس به یک قدرت پیشرو دریایی پس از صلح اترخت (۱۷۱۳م)، تسریع توسعه ماورأ دریاها، نبردهای استعماری انگلیس و فرانسه (۱۷۸۳-۱۶۸۹م)، قیام مردم امریکا (۱۷۸۳-۱۷۷۶م)؛
افزایش تدریجی جمعیت اروپا، تسریع روند صنعتی شدن در اروپای غربی به¬وسیله رشد سرمایه، ظهور نقد اجتماعی در فرانسه؛
رشد علوم نظری با کشفیات نیوتن، توضیحپذیری قوانین طبیعت به وسیله علم، پیشرفت عمده در علوم شیمی و نجوم و زیستشناسی، اختراعات مانند دستگاه بخار و... پس از سال ۱۷۵۰ میلادی؛
اعتقاد به جهان مکانیکی به واسطه نظریات نیوتن، توضیحپذیری تمام علوم در قالب قوانین طبیعی، ظهور علوم اجتماعی، نفوذ فلاسفه فرانسه، برتری فردگرایی روشنگرایانه و نظریه پیشرفت بر فلسفه.
این ها چکیدهای بود از مسیری که ملت های اروپا طی کردند تا به آستانه قرن هجدهم رسیدند. از این زمان دانش ناسیونالیسم جایگزین انواع ایدئولوژیها جهت اداره کشورها شد و دولت - ملت و شهروند عینیت یافت و انواع ایسم ها چون دموکراسی و سوسیالیسم بر بنیان دولت های ملی پیاده شد. امروزه تفکیک قوا در کشورهای اروپایی نهادینه شده و دولت های اروپایی نظریه شهروند مدرن را پیگیری کرده و ضعفهای جغرافیایی و جمعیتی خود را با تشکیل اتحادیهها و سازمانها جبران میکنند.
آنچه از این مختصر به دست می آید اینست که ملل تراز اول و پیشروی جهان در بعد فکری و عملی یک روند کلی روشن و مثبت را پیش گرفتهاند: کثرت به وحدت.
نکته مهم در این تحولات فهم و حمایت حکمرانان اروپایی از پیشروان این قاره است. در واقع هرکجا که پادشاهان و شهبانوان و شاهزادگان اروپایی از پیشقراولان این تحولات حمایت کردند نتیجه سریع تر و کامل تر و کمهزینهتری حاصل شد و هرکجا این حمایت انجام نشد یا تداوم نیافت آن قهرمانان پیشرفت و تحول و تمدن در آتش آز و تعصب کلیسا سوختند یا آنچه داشتند به باد فراموشی سپرده شد.
در میهن ما هم همین روال با درجاتی دیگر آغاز شد. پیشروان جامعه ایرانی با تلاش و تقلای بسیار که بسا خونین بود مرکب تحولات را به نظام مشروطه رساندند. در دوره پهلوی دولت و دربار نه تنها حامی که حتا پیشقدم این تحولات شدند، اما تحجر این بار در لباس روشنفکری فضای جامعه را تاریک و غبارآلود کرد. در میان این غبار تنها یک چیز واضح بود: شعار مرگ بر شاه و دشمنی کور با پادشاهی. روشنفکران کور پیش از انقلاب سیاه میخواستند که شاه نباشد و پس از انقلاب میخواهند که شاه نیاید. و پس از شاه به عنوان رأس هرم، دیگر ارکان جامعه ملی و تمدنساز ایرانی را هدف قرار دادند.
دشمنی با ملیگرایی و ناسیونالیسم، اختلاط قوا و تخریب ساختار حاکمیت ملی، کاهش تمرکز و اقتدار دولت به عنوان نهاد ملی، راه افتادن بساط خانخانی و ملاخانی، زمزمه فدرالیسم وارونه از مقامات دولتی، گسترش فردگرایی (اندیویدوالیسم) به جای انسانگرایی (اومانیسم)، دخالت دینمداران در امور دنیایی و دولتی، اضمحلال تولید و تجارت و سرمایهداری ملی، رشد نامتوازن و بیمارگونه شهرها و نابودی روستاها، تنزل رشد دانش و جایگاه علم و تقلیل تأثیر علوم مختلف و عالمان در اداره و پیشبرد مملکت، ارتباط یکطرفه و تعامل ضعیف با جامعه بینالمللی، سیاستهای ضد و نقیض و زیانبار جمعیتی، تضعیف و تضییع حقوق شهروندی در چرخه قدرت، ایجاد رژیم و زیرمجموعههای منافی وحدت و قدرت و هویت ملی و موارد دیگر که غالباً تحت نام دین یا آزادی یا حقوق بخشی از ملت بزرگ ایران انجام میشود. مسیر برعکس، وحدت به کثرت! چاره جامعه ایران چیست؟ چاره جامعه ما اینست که از این مسیر اشتباه که پشت به تمدن دارد برگشته و با بهره بردن از سرمایههای تاریخی خود که بسیار کهنتر و غنیتر از دیگر ملل جهان است به سوی پیشرفت و تمدن گام بردارد؛ راهی که پدران ما پیش از انقلاب سیاه به سرعت پیموده بودند و راهی که تاریخ اروپا در مقابل ما قرار میدهد.
|