با اينكه دولت هاي كنوني، در همه كشورهاي جهان، صرف نظر از هر گونه رژيم، خود را دولتهاي مسئول رفاه مي دانند، با وجود اين، تصور آنان از مفهوم رفاه هنوز يكسان نيست. اينكه دولتهاي كنوني خود را به هر حال مسئول رفاه مردم قلمداد مي كنند ناشي از تكامل مفهوم حكومت است؛ زيرا حكومت، سازمان رهبري يك ملت است كه از ميان آن ملت پديد مي آيد و قدرت اين سازمان استوار بر نهادهايي است كه آن نهادها در تمام تار و پود جامعه و نه در يك گوشه از اجتماع و يا در ميان يك گروه يا يك طبقه از جامعه جاي گرفته اند.
بنابراين هر حكومت به منظور حفظ قدرت خود كه معني ديگري از حفظ هستي آن است وظيفه دارد به تمام تار و پود اجتماع خدمت نمايد و آن را سالم و نيرومند نگهدارد؛ به عبارت ديگر يك دولت هنگامي نيرومند است كه بتواند توانايي همه سازمانهاي دولتي و خصوصي را حفظ كند و از آنها در بهترين شرايط بهترين كار را بگيرد و نيز بتواند سلامت همه خانواده ها را حفظ نمايد و افراد آن را از بركت بهترين آموزش برخوردار نمايد و اجازه ندهد كه از وقت و انرژي مردم تلف شود .
اگر دولتي به وظايف خود در خدمت كردن به مردم، به منظور آماده داشتن نيروي انساني آنان عمل نمايد، آن را «دولت رفاهي» مي گويند و اگر تنها به فكر ماليات گرفتن باشد بدون آنكه فكر كند اين ماليات از كجا بايد بيايد، دولت غير رفاهي قرن هيجدهم است.
متاسفانه هنوز در مفهوم رفاه، يك ژرف انديشي كامل صورت نگرفته است و هنوز بسياري گمان مي كنند كه رفاه نوعي كار خير است و آن را با امور خيريه اشتباه مي كنند. گاه مسئولان دولت طوري حرف مي زنند كه معني آن چنين است كه مردم بايد پول درمان خود را داشته بشاند و آن را بپردازند ولي براي رضاي خدا دولت، بيمارستانهاي مجاني تاسيس مي كنند تا فقرا و مستمندان به آن مراجعه كنند. يا در مورد مدرسه عقيده دارند كه هر خانواده موظف است خرج تحصيل فرزندان خود را بپردازند ولي دولت چون خيرخواه آنان است به تأسيس مدرسه دولتي مي پردازد تا كساني كه درآمدشان كم است فرزندان خود را به مدرسه ها بفرستند.
اين طرز فكر قرون وسطايي است و مربوط به زماني است كه فئودالها، خود را مالك همه چيز مي دانستند و براي مردم هيچ حقي قائل نبودند و چون دولتهاي اروپايي از پيروزي بعض فئودالها بر بعض ديگر پديد آمدند، طرز فكر فئودالهاي قرن هجدهم انتقال پيدا كرد و آنها در رابطه با مردم فقط حق خود را مي خواستند و به وظيفه اي در ازاي آن قائل نبودند ولي كم كم ، به سبب رشد مؤسساتي كه مظهر اراده و خواست مردم بود، دولتها متقاعد شدند كه چنين نيست كه آنها در برابر مردم تنها حق داشته باشند ولي وظيفه نداشته باشند؛ بلكه برعكس اگر حقي دارند به خاطر وظيفه اي است كه بايد انجام دهند.
اگر ماليات مي گيرند و اگر انتظار دارند مردم قوانيني را كه به هر حال از زير دست آنها خارج مي شود اطاعت كنند دولت هم در مقابل، موظف به تامين بهداشت و آموزش و مسكن و ديگر ضروريات رفاهي آنهاست و مجموعه اقدامات رفاهي، قسمتي از اقداماتي است كه به يك جامعه ملي توانايي آن را مي بخشد كه با تمام نيروهاي دروني خود قيام كند و به موجوديت معنوي خود تجلي دهد و قدرت عظيمي را كه استوار بر نيروهاي دروني حيات ملت است تجسم دهد كه دولت نماينده و سخنگوي خارجي آن باشد.
به عبارت ساده مي توانيم بگوييم تبلور پيشرفتهاي اجتماعي در حيات ملت ها، به صورت دگر گون شده مفهوم رفاه جلوه كرده است و هر اندازه دولت در يك كشور رفاه را كمتر امر خيريه بداند و تامين رفاه را بيشتر وظيفه خود بشناسد، به همان اندازه آن دولت مترقي تر و پيشرفته تر مي باشد .
|