ای خدای که از برترین برتریها به برترین برتری، برتری، به تو نماز آوریم، به تو نیاز آوریم:
تا هر آن کس که سالها بر او گذشته و در آستان سالی نو به پیشگاه پر شکوه تو بر پاست، به بزرگی خود، به آن شگرف نیروی خود راهبر شوی.
تا رخ نپوشی تو ای برترین بزرگ، ای زورمندترین توانا، ای زیباترین هستی، که چون تو رخ پوشی دیگر ما خود نه بینیم.
ای زهر چه برتر، تو خود مایی که خدایی تو خدایی که خود مایی.
تو رخ پوشی چه باشیم، چه رخ پوشیم چه باشی.
بی تو نه بزرگی هست که بزرگترین نیست، نه زیبایی هست که زیباترین نیست، نه راستی هست که راستترین نیست.
خدا، با ما باش، تو همه چیزی، باش که چیزی باشیم.
تا ایران باشد، تا ایران باشد، تا ایران باشد.
ایران که جایگاه شناسایی تست، ایران که جای فرهنگهاست، ایران که جای مردهاست.
تو در ایرانی و ما در ایران …. گر ایران نباشد دیگر …
دیگر تا زیبایی پرستیم، تا نیکی آموزیم، تا دوست بداریم، تا مهر ورزیم، مهر ورزیم چون مهر، به گلها، به سبزهها، به گیاهان، به جانداران، به زیبایان.
تا مهر پرستیم مهر زیبا و رخشان را، مهر پاسدار پیمانها را، مهر پاسپان دودمانها را، مهر پیروزگر سپاهیان را، مهر هستی بخش ایران را.
تا خوب باشیم: چون دریا، به خروشیدن، جوشیدن و بودن، به کوشیدن و رفتن و نیاسودن.
چون کوه، به آرامی و سنگینی و شکوه، به بلندی، به سرکشی، چون شیر که به نیروی بسیار غرش به نرمی کنیم. چون شاهین که فراز دوست باشیم و نیلگونی آسمان پرست. چون سرو راست و چون شراب خندان.
دیگر، تا بجنگیم، که تو به ما هستی دادهای، باید که باشیم که تو خواستهای، باید که بجنگیم تا باشیم.
تا بسازیم، بیافرینیم. آفرینش از آفریدنی است، همیشه و بیایست. آن هستی که هست و به جنگ است آفریدن است ای آفریدگار و ما که هستیم، آفریدهای هستیم و چون خواهیم باشیم، جنگیدهای آفریدگار.
به جنگ آفرین که به جنگ است جهان آفرین، به ما آفرین که بجنگیم همچنان.
دیگر تا به راه نیاکان باشیم و به یاد نیاکان، تا چون به فروردگان به فراز آیند و بر ما نگردد، نگران نشوند، بدانند که به خوی ایشانیم و به سوی ایشان، به نیکی یادشان کنیم و به کوشش یادشان در جهان بر جای داریم.
دیگر تا شاد باشم به هر کار، پیروز باشیم به هر پیکار، سرباز باشیم به جنگی مدام به راه ایران.
|