ماركسيسم نه يك ايــدئولوژي بلكه آسيـب شناسي (پــاتولوژي) جوامع پيشرفته صنعتي است و بدين معنا و به عنوان يك مكتب مستقــل فكري نيز ديريست كه مرده است. ليكن آنچه بر جا مانده مدعيان مــاركسيسم هستند كه در چهار گروه عمده فعاليت دارند:
1- احزابي كه جهانبيني ماركسيسم را اسما پذيرفته ولي در عمــل اين نام را وســيله زد و بنــدهاي سيـــاسي و جــذب نيروها كردهاند. در اين گروه، مهمترين احزاب وابسته به سوسياليسم بينالمــلل هستند. يكي از اين احـــزاب، حزب ســوسياليست فـــرانسه است كه به هنگام مبارزات استــقلال جــويانه الجـــزايريها دستش تا مـــرفق در خــون ملي گرايان الجزايري بود. اين ژنــرال دوگــل بود كه با اتكاء به ملت فرانسه هم به حكومت مـتزلزل سوسياليستها و شركايشان و هم استعمــار فرانسه بر شمال آفريقا خاتمه داد.
2- احزاب ماركسيست- لنينيست كه عموماً وابسته به يكي از قطبهاي جهان كمــونيست، سرسختــانه دشمن يــكديگر و مطيعانه تابع سياست مركز اصلي خود- خواه مسكو خواه پكن يا تيــرانا.... به شمار ميروند. اينان با عدول ازاصليترين بخش از جهانبيني ماركسيسم، سوسياليسم را نه به عنــوان يك شكل تـــاريخي مشخص جـــامعه، بل به مثابه ابزار پيروزي قدرتي كه بدان وابستهاند تلقي كرده عموماً از تشخيص واقعي جــريانهاي اجتمــاعي و آرمــانهاي ملي عـاجزند و يا آنكه انجام چنين مــاموريتي بر عهــدهشان نيست. از اينرو در مسير خدمت به ارباب از ائتـلاف با فاسدترين بخشهاي هئيت حاكمه ابائي ندارند. نمونهها در آن باره بسيارند. در مورد كشور خود ما، پيوند حزب توده با قوامالسلطنه، دشمنيشان با حكومت مــردمي دكتر مصــدق و همگاميشان با استبداد سياه كنوني روشن است.
3- احـــزاب مــاركسيست يا ماركســيست - لنینیستي كه پـس از تبــعيد لئـــوتروتسكي از شــوروي به عنــوان «عــامل ضد شوروي» از سوي امپرياليسم غــرب «كشــف و تــاييد» و يا «خــلق» شدند خواه دنبالهرو تـــروتسكي و خواه غيراو واز جهت مــالي و اطلاعاتي مستقيماً يا غير مستقيم از سوي همان امپرياليسم تغذيه ميشوند.
4- برخي از احـزاب كشورهاي سابقاً مستعــمرهي كوچك و فقــير جهان سوم به ويژه در آفريقا و تا حدي آمريكاي لاتيــن كه به علت وجود پس ماندههاي شيوه كهن استعمار غرب (مانند مرزهاي مصنوعي) و ضعف آگــاهيهاي ملــي، بــراي مبـــارزه با امپـــرياليسم جهــانخوار آمريكا و همـدستانش در جهاني كه به طور تصــنعي «دو قطــبي» شده است، به ماركسيسم- لنينيسم تعلق ايـدئولوژيك پيدا كردهاند. برخي از اين احزاب در واقع زاده انحـــرافها و شكستــهاي جنبشهــاي ملــي، بعضــي عـامل ســـازمانهاي اطـــلاعاتي شـــوروياند و بسيــاريشان عـــوامل جهــان ســرمايهداري به شيـــوه «نعـــل واروزدن». حال آنــكه مــاركسيسم كه ميبـــايست حقــانيتش با انقـلاب كارگري جوامع صنعتي اثبات ميشد و نشد، اينك براي قبيلهها و روستاهاي بدوي كه در دل جنگلهاي آفريقاي سيــاه و پهنه دشــتهاي ســوزان قرار دارند از نان شب واجـبتر تلقي ميشود:
مــاركسيسم را كه امــروز مـــانند هر مكتـب جزمي ديگـر به شاخهها و فــرقههاي گــوناگون و متخـاصم تقسيم شده است از ديدگاههاي مختلف ميتــوان بررسي و شناسايي كرد. اين كار براي مليگرايان كه مدعيان ماركسيسم را رويارو دارند ضرورت بسيار دارد.
پيش از آغـاز هر بحث يا پژوهش در اين باره، بايد از دام كلي گوئيها و عبارت پــردازيهاي خـــاص مــدعيان ماركسيسم پــرهيز كرد. اين جمله معـــروف لنــين كه: «كمتر درباره كلمــات منــاقشه كنيم» مفهومش آن نيست كه گوينده از «مناقشه» پرهيز داشته است. بلكه همچنان كه خود و پيروانش بارها و در ميليونها صفحه كتاب و نشريه نشان دادهاند، در كــوچكترين چيـزها مايل به مناقشهاند، هدفشان از گفتن چنين جملههاي شعار گونهاي مهر و موم كردن دهان مخاطبانشان است.
از سوي ديگر، ماركسيسم مكتبي كاملاً توجيهي است. در چنين مكاتبي حتي بيش از جزم مذهبي اصل آن است كه شما چيزي را مطابق نظرات ومنافع خود بدانيد: توجيه آن آسان است! اينجاست كه با نهايت شگفتي ديده ميشود كه يك مسئــله تـــاريخي يا عقيـــدتي يا اجتمـاعي از سوي پيــروان اين مكتب «علــمي!» به گونههاي مختلف «توجيه» ميشود و حتي يك فرد خــاص نيز بر حسب ضـرورت نكته واحدي را در زمانهاي مختلــف به گــونههاي مخــتلف تــوجيه ميكند و بازهم خويش را پيـرو «ســوسياليسم علــمي» ميدانــد. تــوجيـهات دولتـــهاي كمـــونيست از سياستهاي سابقشان و توجيهات احزاب كمونيست از رويه پيشينيانشان به روشني غلبه شگفت آور «تـوجيه» را بر «ايدئولوژي» ايشان نشان ميدهد.
مــليگــرايان در مورد ماهيت حكومتها و جوامع به اصطلاح كمونيست پــرسشها دارند. آنــان ميپرسند ماركسيسم كه خود را « ســوسياليسم علمي» مينـــامد بر پايه چه عــلمي به عقــب مــاندهترين جـوامع رخت كشيده است؟ چرا ازبكستان، مسلمان و آسيايي همچون اوكـراين كه يك جمهوري مسيحي، اروپــايي و اسلاو است درسازمان ملل متحد نماينده مجزا به عبارت ديگر «هويت ملي در سطح بينالمللي» ندارد؟ چرا خط ملتهاي مسلمــان شوروي تغيير يافته ولي خط ارمنيها و كرجيها تغيير نيافته؟ و ميخــواهند بدانند در برابر نفت، پنبه، طلا، اورانــيوم، غله و هزاران ماده ديگر از مواد اوليه كه از جمهوريهاي شوروي ديگر به «روسيــه» سـرازير ميشود. جمهوري صد و اندي ميليوني روسيه چه چيزي به اين جمهوريها يعني مستعمرات سابق روسيه تــزاري كه به زور توپ و تفنـگ گشوده شدهاند ميدهد؟ و اسـاســاً چرا بايد لهستــان مستــقل باشد و ارمنســتان يا تــاجيكستان نــباشند؟ ملــيگرايان جهـان ميخــواهند بــدانند اين همه كه مـــدعيان مــاركسيسم از جـــامعه سخن ميگويند منظورشان چه جامعهاي و در چه شرايطي و با چه سرنوشتي است؟ ... و آنان سرانجام چون پاسخي نيافته و نمييابند ميگويند:
آقايان! كلي گويي و فريب بس است! بياييد نه در مورد كلمات، بلـكه در مورد مفــاهيم نيز منــاقشه كنيم و از آن بـالاتر، درباره آنچه ميبينيم و هيچگونه هماهنگي با آنچه ميگويند ندارد. مقــالهاي كه توفيق انتــشار
مــجدد آن به دست آمــده، ســالها پيش تـوسط انديشمند بزرگ وطن ما، دكتر آژير نوشته شده و در روزنامه به چـاپ رسيده است. اين مقاله با ايجـازو درعين حال با روشني خاص آثاراین شهيد راه سرفرازي ايران
نوشته شده ودرآن چهاروجه از كــاربردهاي «ماركسيسم» ذكر گـرديده است، چهار وجهي كه هر يك از آنها سـزاوار بحثي دامنه دارتر است و مــرتجعان وابسته و مــاركسيستهاي نو مـسلمان نگذاشتند آژيـــر بماند و دستاورد انـديشه و پـــژوهش خود را انتـشاردهد . پيام كلي اين مقاله
همان است كه در نخستين جمله آن آمده است: « ناسيوناليستها بايد در
جبهه جهاني متحد شوند» و اين راهي است كه براي مبارزه با استعمار واستثمار غرب و شرق بايد پيمود. ن. پ: ناصرالدین پروین
يكــي از وظـــايف مهــم نـــاسيوناليستها ، مبـــارزه در جبــهه جهـــاني ناسيوناليسم است، يعني مبـــارزه بر ضــد هــرگونه استعمار و هرگونه استثـــمار زيرا اگر مســـاعي نيــروهاي ناسيوناليست در سراسر جهان همـــاهنگ نگردد، بر مطــامع و هــوسهاي حـرصآميز استعمارگران و غــارتگران جهاني فــائق نخواهيم شد. در اين رزم گســترده، نيـروهاي نـــاسيوناليست در يك جبـهه قـــرار گـــرفتهاند و نيــروهاي جهـــانخوار استعمارگر طرف ديگر را ميسازند.
جهـــانخواران كه عليـــرغم پـــرچمهاي ســرخ و سيــاهشان و عليرغم ايــدئولوژيهاي گــوناگونشان و علــيرغم تضــادهاي درونيـشان، هــدف استـــراتژيك واحـــدي را دنبـال ميكنند و در راه رسيدن به اين هدف از تاكتيكهاي بسيار متنوع استفاده مينمايند.
هــدف استـــراتژي مشتـــرك استعمـــارگران جهاني، جلـوگيري از رشد ناسيوناليسم، غــارت منابع ملتهاي ستـمكش، استثمار نيروهاي انساني ملتهاي غارت شده به وسايل و طرق گوناگون و ســرانجام از بين بردن مردم تيرههاي استعمار زده و تصرف سرزمينهاي آنان ميباشد.
هم اكنون در پهنه جهان ضد استعمار، در برابر استعمــارگران شـرق و غرب، ملتهايي را در حال نبرد مييابيم كه هر يك به درجــات گــوناگون در معرض تهاجماتي هستند كه با استراتژي بالا تــطبيق ميكند. در اين نبرد بر ضد استعمار و به منظور شناخت خدعه و تاكتيكهاي مخصوص آنان، شنـــاخت اصطلاحات مبـــارزاتي ضــرورت كامل دارد. يكي از آن اصطلاحات مبارزاتي كه بايد ازديدگاهي درست مورد بررسي قرار گيرد «ماركسيسم» است.
ماركسيسم هنوز سكهاي است كه در هر نبرد ضد ناسيوناليستي به كـار گرفته ميشود و شنـــاختن سيمـــاهاي گـــوناگون اين حــربه ضــد ملي ميتواند در مــبارزات ملي ما بر ضــد هــرگونه تحميق و عــوام فريبي سهمي بســزا داشته باشد. در اين مقــاله ماركسيسم را در چهار سيماي آن معرفي خواهيم كرد:
1- ماركسيسم تاريخي
2- ماركسيسم مبارزات كارگران
3- ماركسيسم متوليان حكومتهاي بلوك شرق
4- ماركسيسم تجارتي
|