پرفسور نوآم چامسکی یکی از نامدارترین منتقدان سیاست خارجی آمریکا در گفتگوئی با مجله «تورچر» به انتقاد از سیاست بوش و اوباما پرداخته و بر فساد اخلاقی روشنفکران آمریکائی انگشت می نهد. او می گوید هم دمکرات ها و هم جمهوریخواهان هر دو فرمان شکنجه و قتل می دهند و با این عمل خود حقوق مدنی را که 800 سال برای بدست آمدن آن مبارزه شده است، مورد حمله قرار می دهند.
ــ افزون بر آمریکا در خاور میانه هم تجاوز به حقوق بشر پیوسته تکرار می شود، و در پی شورشهای بهارعربی تعداد آنها در بسیاری از کشورها افزایش نیز یافته است. دیکتاتور های تونس و مصر بدون جنگ داخلی سرنگون شدند در لیبی، سوریه و یمن سرنگونی با جنگ های شدید همراه شد. آمریکا و ناتو ( پس از دخالت در یوگوسلاوی) در لیبی یک بار دیگر دست به جنگ زدند و فقط بدلیل مقاومت روسیه و چین است که تا کنون دست به حمله شدید مشابهی در سوریه نزده اند. در آن دو مورد، شورشیان، برای دریافت کمک از آمریکا و اروپا نه تنها تقاضا بلکه التماس می کردند ، و هرچند که می دانستند دریافت کمک از خارج فوری نیست وباید تن به صبر بدهند اما مطلقا علاقه ای به مذاکره با مخالفان دیکتاتور خود نداشتند. بنظر شما چرا سوریه مورد حمله ای نظیر حمله به لیبی قرار نمی گیرد گرچه دائم این تقاضا تکرار می گردد؟ آیا از لحاظ اخلاقی موجه است که برای شرکت در جنگ لیبی یا سوریه از تکزاس و لوئیزیانا سرباز بیاورند؟ به عبارت دیگر وقتی شهرهائی چون مصراته، بن غازی،حلب یا حمص ویران می گردند و در این میان ممکن است هزارن نفر مردم غیر نظامی کشته شوند آیا چشم پوشی از دست زدن به عملیات نظامی موجه و قابل قبول است؟
چامسکی ــ از سوریه شروع می کنیم. با یکی از نظرهای شما موافق نیستم، من بشدت تردید دارم که مخالفت روسیه و چین تا کنون مانع دخالت آمریکا و مجموع کشورهای غربی در سوریه شده است. من حتی ظنم بر این است که آمریکا، انگلستان و فرانسه از مخالفت روسیه خوشحال هم هستند، چون بهانه ای شده برای آنها که بگویند ما به این دلیل به سوریه حمله نمی کنیم. و می توانستند این طور استدلال کنند که :» وقتی روسها و چینی ها مانع می شوند ما چطور می توانیم دخالت کنیم !» اگر آمریکا و ناتو واقعا می خواستند دخالت کنند، بی اعتنا به مخالفت روسیه و چین این کار را می کردند. بارها این کار را کرده اند. تا کنون قصد دخالت نظامی نداشته اند و هنوز هم نمی خواهند. مراکز فرماندهی استراتژیک نیروهای نظامی آنها و سازمانهای اطلاعاتیشان بشدت مخالف دخالت هستند. برخی از آنها به دلایل نظامی مخالف این کار هستند، بعضی دیگر به این دلیل مخالفند که نمی دانند برای به کرسی نشاندن علائق خود از کدام یک از گروههای اپوزیسیون حمایت کنند. آنها از اسد چندان خوششان نمی آید، هرچند که او برای آمریکا و اسرائیل مفید بوده است، ولی آنها به دلیل حضور گروههای اسلامی از اپوزیسیون هم چندان خوششان نمی آید و ترجیح می دهند که فعلا کنار گود بمانند.
جالب این است که اسرائیل هم دست بکاری نمی زند. نه به کاری بزرگ. همین کافی بود که اسرائیل نیروی خود را به تپه های جولان بفرستد، که به زور غصب کرده و متعلق به سوریه است و فقط 64 کیلومتر تا دمشق فاصله دارد. در این حالت اسد مجبور بود نیروهای خود را از مناطقی که مورد تهدید شورشیان است عقب بکشد و در مرز متمرکز کند. یعنی اسرائیل می توانست از شورشیان حمایت کند بدون این که خود حتی یک گلوله شلیک کرده باشد و بدون این که از مرز گذشته باشد. ولی تا کنون حتی صحبت این هم بمیان نیامده است، و من فکر می کنم، این نشان می دهد که اسرائیل، آمریکا و همپیمانهایش، برای حفظ منافع خود، نمی خواهند رژیم اسد را سرنگون کنند. در این جا ملاحظات و مسائل کمک های انسانی کوچکترین نقشی ایفا نمی کند.
اما مورد لیبی متفاوت است، چون در لیبی دو دخالت رخ داد. دخالت اول با موافقت شورای امنیت بود، از طریق تصویب قطعنامه 1973. طبق این قطنامه میبایستی یک منطقه پرواز ممنوع بوجود آید تا درپی آن آتش بس مقرر و مذاکرات و دیگر ابتکارت دیپلماتیک آغاز گردد.
ــ این دخالت با این استدلال صورت گرفت که باید جلوی ویران شدن بنغازی گرفته شود.
چامسکی ـ البته مسلم نیست که بنغازی ( در اثر بمباران نیروی هوائی لیبی ) ویران می شد، در واقع نیز میبایستی جلوی حملات احتمالی به بنغازی گرفته شود. البته در این مورد که چنان حمله ای تا چه حد می توانست ممکن باشد، اختلاف نظربود، ولی من شخصا معتقدم که اتخاذ چنان تصمیمی برای پیشگیری از وقوع احتمالی عملیات وحشیانه، تصمیمی مشروع بود. ولی دخالتی که شورای امنیت اجازه آن را داده بود، فقط پنج دقیقه بطول انجامید. نیروهای ناتو، بلافاصله پس از آغاز عملیات، مقررات قطعنامه را زیرپا گذاشتند ـ نخست فرانسه و انگلستان و بعد هم خود آمریکا ــ هواپیماهای آنها تبدیل شدند به نیروی هوائی شورشیان. این در قطعنامه شورای امنیت نبود. قطعنامه فقط «تمام اقداماتی که برای حفاظت از مردم غیر نظامی ضروری است» مجاز شمرده بود. ولی تفاوت بزرگی هست میان حفاظت از مردم غیر نظامی، و نیت ناتو که می خواست شورشیان را مجهز به نیروی هوائی بکند. شاید کمک به شورشیان می توانست مطلوب باشد، ولی قطعنامه شورای امنیت اجازه چنین کاری را نداده بود. حمایت نظامی از شورشیان نقض صریح ماموریتی بود که قطعنامه شورای امنیت داده بود. در همان زمان پیشنهاد های دیگری هم وجود داشت. مثلا، قذافی پیشنهاد آتش بس داده بود. البته هیچ کس نمی داند که پیشنهاد او واقعا تا چه حد جدی بود، چون این پیشنهاد بلافاصله رد شد.
اکثر دولت های دیگر رفتار کشورهای عضو ناتو را نادرست دانستند. تقریبا هیچ دولتی پشتیبان آن رفتار نبود. اتحادیه آفریقا، که لیبی یکی از اعضای آنست، قاطعانه با گسترش خودسرانه قطعنامه توسط ناتو مخالفت کرد و خواستار آتش بس فوری شد و حتی پیشنهاد کرد که خود مستقیما گروه صلحی اعزام دارد که میان قذافی و شورشیان میانجی گری کند.
کشورهای معروف به بریکس ( برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی)، که تصادفا در همان زمان کنفرانسی برپا کرده بودند، عملیات ناتو را محکوم کردند و خواستار ابتکار های دیپلماتیک، مذاکره و آتش بس شدند. مصر، همسایه لیبی، بمیان نیامد.آلمان که عضو ناتو است حاضر به شرکت در عملیات جنگی نشد. حتی ایتالیا هم در آغاز مخالف دخالت بود و بعد ها به آن پیوست. ترکیه هم در آغاز مخالف حمله نظامی بود، ولی ترکیه نیز بعدا همراه شد. اکثر کشورها مداخله را که عمدتا بوسیله قدرت های امپریالیستی سنتی انگلستان، فرانسه و آمریکا به پیش برده شده بود، محکوم کردند.
مداخله ناتو سبب یک فاجعه انسانی شد. گرچه شاید بعد ها چنین فاجعه ای خود بخود پیش می امد ولی حمله به «بنی ولید» و «سرت» آغاز گاه آن بود، دوشهری که تا آخر در کنار قذافی ماندند. این دو شهر مهمترین مراکز قبیله «ورفله» هستند. لیبی کشوری است مرکب از قبائل فراوان که قبیله ورفله از مهمترین آنهاست. ویران کردن این مراکز سبب برانگیختن کین توزی اعضای قبیله گشت. آیا نمی شد با پذیرفتن پیشنهاد های اتحادیه افریقا و کشورهای بریکس برای گفتگو و تلاشهای دیپلوماتیک مانع ویران گشتن این دوشهر شد؟ نمی دانیم.
این نیز قابل ذکر است که International Crisis Group که یک سازمان بسیار معتبر غیردولتی است و پیشنهادهائی برای حل مشکلات و تنازعات بین المللی تهیه و عرضه کرده نیز با مداخله در لیبی مخالفت کرده بود. این سازمان نیز با جدیت تمام خواستار مذاکرات و ابتکارات دیپلماتیک بود. ولی در غرب در بارۀ ایرادات اتحادیه آفریقا و دیگر سازمانها تقریبا گزارشی منتشر نشد. اصلا کیست که بخواهد بداند آنها چه می گویند؟ اگر هم در رسانه ها احیانا به پیشنهاد های آنها اشاره ای می شد برای این بود که بگویند پیشنهاد آنها بکار نمی آید چون با قذافی در ارتباط هستند.. آنها واقعا هم با قذافی ارتیاط داشتند ولی تا اندک زمانی قبل از مداخله در لیبی بریتانیای کبیر و آمریکا هم با او ارتباط داشتند. به هر حال مداخله صورت گرفته بود، و حالا همه امیدوارند که سرانجام کار به خیر بگذرد، هرچند که چنین بنظر نمی رسید. در یکی از آخرین شماره های London Review کزارشی هست از Hugh Roberts که در آن زمان در اینتر ناشنال کرای سیس گروپ مسئول امور آفریقای شمالی و کارشناس این منطقه بود. او مداخله را محکوم می کند و حاصل آن را هرج و مرج مطلقی می داند که حتی جائی برای امید بستن به روئیدن جوانه های یک کشور دموکرات و واحد نیزباقی نمی گذارد.
این ها خبر های خوشی نیست، وضع دیگر کشورها چطور است؟ برای آمریکا و کل کشورهای غربی دیکتاتورهای نفتی مهمترین هستند و آنها امروز همچون دیروز از ثبات برخوردارند. در آنجا هم کوشش هائی برای پیوستن به بهار عربی صورت گرفت که سریع و باشدت سرکوب شدند بی آن که غرب کمترین ایرادی به آن داشته باشد. گرچه در بخش شیعی نشین عربستان و بحرین سرکوبی شدید بود حداکثرکاری که قدرت های غربی کردند این بود که پشت دستی ملایمی به دیکتاتورها بزنند. غرب می خواهد که دیکتاتورهای نفتی برجای بمانند، چون بخش عمده قدرتش بر نفت آنها استوار است.
در تونس، که هنوز هم بشدت زیر نفوذ فرانسه است، دیکتاتور تا پایان کارش از حمایت فرانسه برخودار بود، حتی تا لحظه ای که تظاهرات اعتراضی همه جا را گرفته بود. بالاخره در آخرین لحظه دیکتاتور محبوب فرانسه مجبور شد برود. در مصر هم که بیشتر زیر نفوذ انگلیس و آمریکا ست، همین وضع بر قرار بود. اوباما تا آخرین لحظه از دیکتاتور حمایت کرد ـ تا بالاخره ارتش مصر از حمایت او دست کشید. تازه وقتی که مبارک دیگر نگاه داشتنی نبود او را مجبور کردند که استعفا بدهد تا امکان داشته باشند رژیم مشابه دیگری را بر سر کار بیاورند ( که مورسی در رأسش باشد). این کار کاملا با شیوه همیشگی و معمولی صورت گرفت. این روش یک روش آزمون شده قدیمی است که وقتی یک دیکتاتور محبوب غرب با مشکل روبروشد، بکار بسته می شود. برنامه همیشه همین است. از دیکتاتوری که بر سر کار است تا آخرین لحظه حمایت می شود، بی اعتنا به این که او تا چه حد بی رحم و خونریز است. فقط وقتی که ارتش یا طبقه ثروتمند حاکم از دیکتاتور روی برگرداند او اجازه دارد به یک کشور دیگر برود ــ بعضی اوقات با همراه بردن نیمی از خزانه کشور. در این لحظه است که پشتیبانهای غربی او ناگهان عشق خود را به » دمکراسی » کشف می کنند، ولی تلاش می کنند تا رژیم قبلی را دوباره بوجود آورند. این نمایش تقریبا با همین دقت در مصر اجرا شد.
آبشخور : http://www.hintergrund.de
گزینش و ترجمه : رضا نافعی
|