«زبان، محمل اندیشه است.» این گفته را بسیاری از ما شنیده ایم. این گفته، پیوند میان زبان و اندیشه را به بهترین گونه بما می نمایاند. هرچه زبان ما تواناتر، پاکتر و بالنده تر باشد، به همان اندازه، اندیشۀ ما هم تواناتر و بالنده تر است. زمانی که گرد نارسایی معنایی و ناهنجاری بر روی آیینۀ زبان بنشیند، دریافت پیامی که زبان، ابزار رساندن آنست، برای ما دشوارتر خواهد شد.
از این پس بنگارش زنجیره ای از گفتارها، پیرامون ناهنجاری ها و نادرستی های نوشتاری و گفتاری کاربران زبان پارسی خواهم پرداخت. نخستین بخش از این زنجیرۀ گفتارها را به ناهنجاری ها و نادرستی های معنایی راه یافته در نوشتار و گفتار کاربران زبان پارسی ویژه می کنم.
یکی از برجسته ترین ناهنجاری ها و نادرستی های گفتاری و نوشتاری کاربران زبان پارسی، کاربرد واژه هایی از سوی کسانی است که خود،معنای آن ها را بدرستی نمی دانند؛ پس اگر شنونده یا خواننده نیز معنای آن ها را نداند،او نیز همان واژه ها را با همان معنای نادرست بکار خواهد برد؛ و اگر خواننده یا شنونده، معنای راستین واژه را بداند، دچار سردرگمی در دریافت پیام خواهد شد و نیز باور خود را به نویسنده یا گوینده از دست خواهد داد؛ زیرا خواننده یا شنوندۀ دانا، با گذاشتن واژه ای برابر بجای آن واژه، گفته را بی معنا خواهد یافت؛ برای نمونه، واژۀ تازی «کذایی» را بیشتر مردمان بمعنای «بد» می دانند؛ این در جایی است که معنای راستین این واژه «یاد شده (معهود)» و «چنین» است1؛برای نمونه، زمانی که می گوییم: «آن مرد کذایی را دیدم.» ، یعنی: «آن مردی را که پیش از این، از او یاد شده بود، دیدم.» هنگامی که گوینده ای معنای واژۀ کذایی را نمی داند و آنرا در کاربرد «بد» بکار می گیرد و برای نمونه می گوید : «این کتاب خیلی کذایی است(!)»؛ شنونده ای که معنای راستین واژه را می داند، با جایگزینی واژۀ کذایی یا یکی از برابرهای آن، گفته را چنین می یابد: «این کتاب خیلی یاد شده است!!!» یا «این کتاب خیلی چنین است!!!» و روشن نیست که بداند خواست گوینده این بوده است که بگوید: «این کتاب خیلی بد است» .
نمونه ای دیگر، واژۀ تازی «جَناب» است. این واژه در زبان تازی بمعنای «آستان» یا «آستانه» یعنی چوب زیرین چارچوب در است. همان چیزی که به آن در زبان پارسی «درگاه» هم گفته می شود؛ یعنی پایین ترین بخش از درِ خانه یا تالار که پا روی آن می گذارند و بدرون می روند.
حافظ می سراید:
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلندست جنابت
چون در دوران گذشته، چاکران و خدمتگزاران بزرگان، تنها تا پشت در اتاق سَرور خود پروانۀ رفت و آمد داشتند و از آن بیشتر- بی آنکه خواجه یا خانه خدا پروانه دهد- نمی توانستند پیش روند، بر این پایه، پشت در می ایستادند و با «آستانۀ» در سخن می گفتند و خواجه یا سرورشان از درون می شنید و دستور می داد.2 پسان ساخت هایی مانند «به جنابشان گفتم» و یا «به حضرتشان گفتم» در زبان پدیدار شد و اندک اندک واژۀ «جناب» بگونۀ پاژنامی (لقبی) برای بزرگان درآمد و شوربختانه تا امروز هم ما ایرانیان، آنها را بکار می بریم. واژه های «حضرت» و «عتبه» نیز از این دستند و همین معنا را نیز دارند.3 پس ساختی همچون «جناب آقای ... به مهمانی رفتند.» بدین معناست که: «چوب زیرین چارچوب در آقای ... به مهمانی رفتند!!!» گویی آن چوب از جای خود کنده شده و راه افتاده و بمهمانی نیز رفته است!!!
نمونۀ دیگر، واژۀ «ارباب» است. این واژه در زبان تازی، گروه (جمع) است؛ و برآورندۀ معنای چند «رب» است. خود واژۀ «رب» بمعنای پروردگار و سرور است. پارسی گویان بجای کاربرد واژگان زیبای سرور یا پروردگار، واژۀ «رب» تازی را بگروه می برند و «ارباب» را برای یک تن بکار می برند؛ برای نمونه بجای اینکه بگویند «او سرور من است»، می گویند: «او ارباب من است!!»؛ بدین معنا: «او سروران من است!!!»
چنین نادرستی هایی از آنجا سرچشمه می گیرند که واژگان بیگانه با شمار بسیار بزبانی سرازیر شوند و کاربران زبان، بدون آگاهی از معنای راستین آن واژگان، آن ها را بکار گیرند.زبان شناسان برآنند که اگر واژگان بیگانه بیش از 8 تا 12 درسد بزبانی اندر شوند، آن زبان بیمار می شود. اگرچه شمارش میزان واژگانی که از زبان های بیگانه بزبان پارسی آمده اند، کاری بسیار سخت و شاید نشدنی ست؛ ولی با نگاهی کوتاه بواژه نامه های پارسی، درخواهیم یافت که واژگان بیگانه، بسیار بیشتر از 8 تا 10 درسد بدرون زبان پارسی آمده اند و راست آنست که زبان ما را بیمار کرده اند.
اگر در کارهای ادبی بجای مانده از گذشتگان بنگریم، بسادگی در خواهیم یافت که پیوند یافتن با سروده ها یا نوشتارهایی که واژگان بیگانۀ کمتری دارند، آسانتر است؛ برای نمونه، زمانی که حافظ می سراید :
در راه ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن راه دیگرست
بسیار ساده تر از زمانی که :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
را می سراید، سخنش را در می یابیم. همچنین زمانی که ما دفتری مانند «بوستان سعدی» را می خوانیم، هرچند که آن هم واژگان تازی بسیاری دارد، باز هم سخن آن را آسانتر از دفتری مانند «دُرّۀ نادره» - که پر از واژگان بی اندام بیگانه است – خواهیم یافت.
گُمانم که این چند نمونه – که مشتِ نمونۀ خروار است - برای این جُستار بسنده باشد؛ چه، بیشتر از این اگر پیش رویم، باید آن را در کالب (قالب) دفتری بزرگ بیاوریم.
از آنجا که بیشتر واژه هایی که بزبان پارسی اندر شده اند از زبان تازی ست، اندکی هم بدین زبان و داد و ستدهای آن با پارسی می پردازیم. پیش از تازش تازیان بایران، زبان تازی واژگان بسیاری را از زبان پارسی پذیرفت؛ ولی از آنجایی که تازیان، بیشتر واژگانی را که بزبان خود می برند، اندکی دگرگون می کنند و گونۀ تازی شده (معرّب) آن ها را در زبان خود بکار می برند، شناخت چنین واژگانی اندکی سخت و گاهی بسیار سخت و حتا نشدنی است. در این زمینه چند نمونه می آورم.
واژۀ لعل، تازی شدۀ لال پارسی است که بمعنای سنگ درخشان و پربهای سرخ است.
واژۀ رأی، تازی شدۀ رای پارسی است که در پارسی، ساخت های رایزن و رایزنی از آن ساخته شده است و تازیان آنرا هم بگونۀ رأی و هم بگونۀ گروه (جمع) شکسته (مکسّر) آراء بکار می برند!
استاد پارسی را بگونۀ استاذ بکار می برند.
درویش پارسی را با همین ریخت بکار می برند و از آن دراویش را هم ساخته اند که شوربختانه پارسی زبانان هم آن را بهمین گونۀ نادرست (دراویش) بکار می برند. و...
همچنین واژگان ایرانی بسیاری را در نُپی (قرآن) میتوان یافتن که از انبوه آنها چند نمونه می آوریم.
استبرق4، که تازی شدۀ ستبرگ و ستبرک پهلوی ست.
کنز5، که همان گنچ پهلوی ست.
مصلوب6،که از صلیب گرفته شده که خود صلیب، از چلیپ و چلیپای پارسی ست. 7
یک نمونۀ شگفت از این گونه تازی کردن واژه ها، واژۀ فرانسوی «پاستوریزه» است که تازیان آنرا به «باب» برده اند و ساخت «المُبَستِر» را از آن ساخته اند؛ با همان معنا!!!
اکنون بنگریم که آیا زبان پارسی را، که بیشینۀ زبان شناسان جهان آنرا یکی از 4 زبان «کلاسیک» جهان و همچنین بسیاری، آنرا ریشه دارترین زبان جهان می دانند و خاستگاه فردوسی، خیّام، سعدی، رودکی، مولوی و بسیاری از ناموران دیگر است، شایسته است که واژگان زبانی چون تازی را، که حتا دستور زبانش را ایرانیان نوشته اند8، بکار گیرد؟! نیکوست که این همه نام زیبای ایرانی را رها کنیم و نام هایی تازی را بر فرزندان خود بگذاریم که گاهی حتا معنای درست آنها را نیز نمی دانیم؟! رواست که با کاربرد واژگان بیگانه، که گاهی معنای راستین آن ها را نمی دانیم، آن را بیمارتر کنیم ؟!
|