ایرانیان از سالهای بسیار دور و پیرامون دوهزار سال پیشتر از پدیدار شدن جشن ولنتاین، در روز سپندارمذ از ماه سپندارمذ، جشن سپندارمذگان را برای گرامیداشت سپندارمذ امشاسپند، زن و همچنین عشق و مهرورزی برپای میکردند. در این روز، انجام دادن همۀ کارهای خانه بر دوش مردان بود. مردان، زنان را بر تخت مینشاندند، خود در پیش آنان بگونۀ دست بکَش کرده (دست ها زیر بغل رفته) بر پای میایستادند، فرمان های آنان را انجام و بآنان پیشکشی میدادند. این جشن بر پایۀ گاهشماری زرتشتی در پنجمین روز ماه اسفند برگزار میشود؛ ولی از آنجایی که در گاهشماری خیّامی شش ماه نخست سال مانند گاهشماری زرتشتی-که در آن همۀ ماه ها سی روزه اند- نیست و سی و یک روزه است، این جشن از پنجم اسفند به 29 بهمن جابجا میشود؛ ولی پژوهشگرانی همچون استاد فریدون جنیدی پیشنهاد کرده اند که از روز 29 بهمن تا 5 اسفند را هفتۀ عشق و مهرورزی بنامیم و جشن بگیریم. از سپندارمذ که در اوستا بگونۀ سپِنت آرمَئیتی (spenta ārmaītī) و با معنی مهر و فروتنی فزاینده آمده است، نخستین بار اشوزرتشت با نام یکی از شش فروزۀ اهورامزدا نام برده است. پسان برای آنکه شمار این شش فروزه به هفت-که همواره شماره ای گرامی بوده است- برسد اهورامزدا را نیز بدانها افزودند و آنها را امشاسپندان(ameša spenta) بمعنی بی مرگان فزاینده نامیدند؛ هرکدام از این شش فروزه را کیستی جداگانه دادند و بگونۀ فرشته های بلندپایگاهی درآوردند که هرکدام پشتیبان و نگاهبان بخشی از جهان گیتیایی (مادّی) هستند. سه امشاسپند نخستین که:
1.بهمن (در اوستا vohū manah یا vohū manaŋh) بمعنی اندیشه و منش نیک)
2.اَردیبهشت (در اوستا aša vahīšta) بمعنی بهترین راستی و پاکی
3.شهریور (در اوستا xšaƟra vaīria) بمعنی شهریاری آرزو شده و آرمانی
هستند، نرینه بشمار می آیند و سه امشاسپند پسین:
4.سپندارمذ (در اوستا spenta ārmaītī) بمعنی مهر و فروتنی فزاینده
5.خورداد (در اوستا haūr vatāt) بمعنی بالندگی و رسایی
6.اَمُرداد (در اوستا ameretāt) بمعنی بیمرگی و جاودانگی
مادینه در شمارند. می بینیم که ایرانیان در اینجا هم برابری زن و مرد را گرامی داشته و فروزه های اهورامزدا را نیمی نرینه و نیمی مادینه در شمار آورده اند. (1)
سپندارمذ امشاسپند نگاهبان و پشتیبان زمین است. ایرانیان همواره زمین و سرزمین را مادینه بشمار میآوردند و نیز همیشه زمین را مادر خود میدانستند و تلاش میکردند آنرا پاک نگاه دارند. زیرا زمین مانند نام امشاسپند نگاهبان خود که معنای مهر و فروتنی فزاینده دارد، همچون یک مادر مهربان به همۀ فرزندان خود بگونۀ یکسان مهر میورزد و مایۀ فزونی فرزندان و زندگی است و نیز با فروتنی بی مانندی، فرزندانش را که پای بر روی او میگذارند و گاه پلیدی بر او میریزند، پذیراست.از سوی دیگر، واژۀ مادر در اوستا بگونۀ ماتَرَ (mātara) آمده است. (2) «ما»یی که در این واژه آمده است، همانست که در پیمانه و شمار و آمار هست و معنی اندازه و شمار را دارد. پس می توان مادر را افزایندۀ شمار معنی کرد و همانا مادر است که شمار فرزندان را افزایش میدهد.
در روزگاران بسیار کهن که هنوز خانه ساخته نشده بود، مردان و پسران بزرگ با یکدیگر بشکار و گردآوری خوراکی میرفتند و زنان و فرزندان کوچک را در جای خود میگذاشتند.نرم نرم با گذشت سالیان دراز، زنان با کندن زمین و کوه، نخستین خانه و جایگاه ها را ساختند. هنگامی که پس از روزها و گاه، ماه ها مردان و پسران به خانه باز میگشتند، با سه چیز روبرو میشدند: زن، خانه و عشق. این هر سه واژه در زبان اوستایی دارای ریشۀ یگانۀ (kan) هستند. زن در اوستا (žanū) است که پیداست که خود از دگرگونی kan پدید آمده است. چنین دگرگونی را در واژۀ (žnū) اوستایی و (Knee) انگلیسی، که هردو بمعنی زانو هستند، میتوانیم ببینیم. بسیار روشن است که کان،که بمعنی جایگاه و خانه است، نیز از دگرگونی kan اوستایی بدست آمده است. عشق نیز که معنی سوم واژۀ kan است، در واژۀ کنیچک (kanēčak) پهلوی،که در پارسی بگونۀ کنیزک درآمده است، خود را نشان می دهد. زیرا کنیزک که به دختران کوچک گفته می شده است، بمعنی دلبر کوچک است و ویژگی دختران کوچک و کم سال این است که همه آنان را دوست دارند.
بد نیست که واژۀ عشق را نیز بررسی کنیم. سهروردی آن را برگرفته از گیاه عشقه می داند:
«عشق را از عَشَقه گرفته اند و آن، گیاهی است که در باغ پدید آید و در بن درخت. اوّل بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآرد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان درخت نماند و هر غذا که بواسطۀ آب و هوا بدرخت می رسد، بتاراج می برد، تا آن گاه که درخت خشک شود.» (3)
اگرچه بسیاری از روی سیمای واژه عشق داوری کرده اند و آن را تازی میدانند؛ ولی تازی و عبری هر دو از خانوادۀ زبان های سامیاند و واژه های ریشه دار سامی در هر دو زبان معنی های یکسان دارند؛ ولی واژۀ عشق همتای عبری ندارد و واژه ای که در عبری برای عشق بکار می رود،ahav است که با حَبَّ تازی هم خانواده است. دیدگاه نوین پژوهشگران این است که واژه «عشق» از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش ریشه میگیرد که آن نیز با واژۀ اوستایی iš به معنی «خواستن، گراییدن، آرزو کردن و جستوجوکردن» پیوند دارد.
با نگاهی ژرف بواژه های آفرینش، آفریدگار و آفریده، در خواهیم یافت که 4 واک نخست این سه واژه با یکدیگر یکسان است. واک «آ» پیشوندی است که معنی را استواری می بخشد و خود، بیمعنی است. چیزی که میماند، واژۀ «فری» است. فری در زبان اوستایی بمعنی عشق است و این خود، یکی از گوشه های شگفت اندیشۀ ایرانی را بما مینمایاند: چیزی که آفرینش، آفریدگار و آفریده را بیکدیگر پیوند میدهد، عشق است و پایه و بنیاد آفرینش نیز عشق است. این همان چیزی است که در اندیشۀ حافظ، رند شیراز، نیز گذشته است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد / عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد
-------------------
1- مادینه و نرینه بودن از دید واژگانی و زبان شناسی
2- فرهنگ واژه های اوستایی، احسان بهرامی و فریدون جنیدی
3- شیخ شهاب الدّین سهروردی، فی حقیقة العشق یا مونس العشاق (بکوشش حسین مفید) ، انتشارات مولی، 1374
|