به ایران بیندیشید
زهرا صفارپور
15 اردیبهشت 1393

با تغیر نظام پادشاهی ایران، آنان که خود را پیروز انقلاب دیدند بدون اندیشه و بررسی و انسجام فکری دست به کار شدند. گروهی اقدام به بر هم زدن نهاد ها و ارگان ها و ادارات دولتی نمودند و گروهی دیگر شهر به شهر، خانه به خانه در پی شناسایی مسئولین کشوری و لشکری به راه افتادند آنگونه که گویی کشور در اشغال بیگانه بوده است. به جرات می توان گفت کاری که در آن روزها به وقوع پیوست در تاریخ هیچ انقلابی سابقه نداشت. چرا که در این دستگیری ها خون کسانی ریخته شد که از پاک ترین فرزندان این آب وخاک بودند.


سپیده دم روز 18 اردیبهشت سال 1358 بود، مکان زندان قصر، آن روز سکوتی مرگبار بر فضای زندان سایه افکنده بود، محیط زندان از ساعت ها قبل برای فاجعه غم انگیز ودلخراشی که قرار بود اتفاق بیفتد آماده می شد. تاریخ آن روز را فراموش نمی کند، در گوشه ای از حیاط زندان مردانی ناآشنا با چهره های سوخته و بی احساس با کلاشینکوف در دست، در صفی منظم و خبردار و آماده به فرمان ایستاده بودند آن طرف تر کنار دیوار چوب هایی به بلندای قامت مردان با فاصله ای کوتاه از هم چیده بودند. لحظات غم بار نفرت انگیزی بود .هنوز سیاهی شب حاکم بر فضا بود که صدای مهیب ودلخراش باز شدن در زندان شنیده شد وگروهی از زندانیان به همراه زندانبان با تنی رنجور و قامتی خمیده و دستانی از پشت بسته وارد حیاط زندان قصر شدند. در میان آن ها مردی متمایز از دیگران به چشم می خورد که بدون ترس از مرگ با قامتی به بلندای کوه دماوند، استوار و متین قدم بر می داشت. مردی آشنا به قلم با چهره ای آرام و افکاری مملو از اندیشه ایران پرستی بدون تکیه بر مامورین زندان به استقبال مرگ می شتافت. او با تبسمی چونان همیشه حرکت می کرد. می دانست به کجا برده می شود اما آنچنان قدم بر می داشت که گویی تا به دانش آموختگان و دانشجویان خود بگوید که جان را به ایران دادن موهبتی الهی است. تلالوی خورشید از پهنای گستره ایرانزمین به سرعت بالا آمد تا به حیات زندان قصر برسد و شاهد این روز شوم باشد. صداها در سینه حبس و سکوتی مطلق حاکم بود که ناگهان فرمانده عملیات فریاد زد به جای خود... با فریاد او زندانیان را پای جوخه های اعدام بردند تا دست و چشمانشان را ببندند. آنکاه که به نزدیک بزرگ مرد تاریخ نهضت پان ایرانیسم سرور دکتر محمد رضا عاملی رسیدند بی اختیار ایستادند، شاید دریافته بودند که اوکیست؟ مردی که خود گفت ناشناس آمد و ناشناس خواهد ماند، مردی که از کودکی بر این باور بود که تنها راه نجات ایران از برون رفت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اندیشیدن مسئولین کشوری به ایران است و بس و اعتقاد داشت که این اندیشه آرمان خواهانه است که باید در ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی کشور ساری وجاری شود وهم بدین اندیشه خردمندانه بود که به شاگردان و یاران وفادارش درس ایران دوستی، مهرورزی و قانونمندی داد. به راستی او زندگی را در یک چیز می پنداشت و آن هم سربلندی ایران و ایرانی بود. او که با گفتار و کردار و پندار خود و با قلمش به ما آموخت چگونه ایران را بشناسیم و در راه ایران قدم برداریم، هرچند با سختی.


فرمانده فریاد زد ببندید چشمانش را، اما با فریاد پاینده ایرانش روبرو شد، سکوت زندان در هم شکست، نه تنها اجازه نداد که چشمانش را ببندند بلکه با همه وجود آن گونه که آرش تیرش را رها کرد فریاد برآورد:

"بگذارید برای آخرین بار خورشید تابناک ایرانزمین را نظاره گر باشم"

بی درنگ اشک از چشمان همگان جاری شد. دستمال سیاهی که قرار بود اجازه ندهند روشنایی ایران را ببیند بر چشمان زندانبانان کشیده شد.

و اینچنین بود که در وصینت نامه خود به یارانش، هموطنانش و فرزندانش بیان کرد که "دیگر به من نیندیشید به ایران بیندیشید، به ایران بیندیشید، به ایران بیندیشید"

باشد که راهش پر رهرو و صدای پاینده ایرانش بر سراسر پهن دشت ایران زمین طنین انداز.

 

پاینده ایران

 
فرستادن دیدگاه
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
یاد ونامش گرامی که پیوندی ناگسستنی را در ناسیونالیسم ایران بجا گذارد.
کسری
روانش شاد ؛ پاینده ایران
دکتر موسوی
    
 
کلمات کلیدی :    تغییر نظام پادشاهی    18 اردیبهشت 1358    دکتر محمدرضا عاملی تهرانی    خلخالی    پان ایرانیسم    حزب پان ایرانیست    زهزا صفارپور
صفحه اصلی  بازگشت
 
تاریخ آخرین بروزرسانی : دوشنبه 13 فروردين 1403