در کتاب اسناد و مکاتبات سیاسی، نوشته روانشاد عبدالحسین نوایی از قول سانسون، کشیش مسیحی که در سال 1683 میلادی به ایران آمده بود می خوانیم:
«هیچ جوابی شیری نتر و منطقی تر از جوابی که ایرانیان به نمایندگان آلمان و مسکو و لهستان دادند نمی باشد. نمایندگان آن دولت ها آمده بودند تا به دولت ایران پیشنهاد کنند که با روسای ممالک مزبور، دولت ایران بر ضد عثمانیان متحد شود. اعتمادالدوله (شیخعلی خان) به آقای کناب اسقف دابارانل که از طرف امپراطور آلمان نام های برای شاه آورده بود گفته بود که شاه ایران به سلطان عثمانی قول داده است که صلح و آشتی را رعایت کند و شاه ایران هیچ فایده ای را از محترم شمردن قولی که به پادشاه عثمانی داده است بالاتر نمی شناسد. اسقف گفته بود که ترکان عثمانی به کرات قول و قرار خود را با پادشاه ایران شکسته اند. صدر اعظم در جواب گفته بود که شاه ایران نقض عهد و پیمان شکنی را هنر و افتخاری نمی داند و عمل ناشایست ترکان را تقلید نمی کند و نقض عهد را به ترکان وا می گذارد و عهد شکنی آنان را تلافی نمی کند. سالومون سکورکی، سفیر لهستان اظهار کرده بود که موقعیت مناسبی پیش آمده تا شاه ایران شهرهای بصره و بغداد و ارزروم را از ترکان بازپس گیرد. اعتمادالدوله جواب داده بود که شهرهای مذکور برای ایران بیش از شهر کامی نیتک برای لهستان اهمیت ندارد. بنابراین، هر وقت دولت لهستان شهر کامی نیتک را از ترکان پس گرفت، نوبت ایران هم خواهد رسید که بصره و بغداد و ارزروم را پس بگیرد. نماینده مسکو نیز ضمن شرح گرفتاری های فراوان پادشاه عثمانی، اظهار داشته بود که با کمک دولت ایران به آسانی می توان سلطان عثمانی را از بین برداشت. دربار ایران بدو خاطرنشان کرده بود که اگر دولت عثمانی ناتوان و زبون گشته است، دولت ایران حرفی ندارد. اما ایران نمی خواهد که دولت عثمانی کاملا نابود شود، زیرا هرچند که دولت عثمانی برای ایران همسایه ای نیرومند است و گاهی هم وسایل مزاحمت ایران را فراهم می نماید، ولی اگر به جای دولت مسلمان عثمانی، دولتی عیسوی مذهب وجود داشت ایران با مشکلات بیشتری روبرو بود. برای دولت ایران نفعی ندارد که دولت عثمانی کاملا ناتوان شود و نتواند از خود دفاع کند. زیرا برای کشور ایران، عثمانی در حکم سد محکم و استواری است که از هجوم سلاطین مسیحی به ایران جلوگیری می کند. سرانجام وقتی اصرار و الحاح سفیران لهستان و آلمان و روسیه افزایش یافت، اعتمادالدوله بدانان گفت آقایان فراموش مفرمایید که باز کردن سر کندوی بسته کار خطرناکی است، زیرا کسی که سر کندو را باز می کند، ممکن است در معرض حمله زنبوران قرار گیرد. نظر صدراعظم در بیان چنین مطلبی این بود که تا پادشاه عثمانی که مخوف ترین دشمن ایران است، سرگرم جنگ و مبارزه با مسیحیان می باشد، دولت ایران در آرامش به سر می برد. اما اگر ایرانیان به اتحادیه ای بر ضد عثمانی ملحق شوند، تاتارها و اوزبک ها و مغول ها که همگی مسلمان هستند، برای دفاع از سلطان عثمانی، به ایران حمله خواهند کرد و هرچند قوای تاتارها در برابر نیروی نظامی ایران مانند مگس باشند، شمار فراوان آنان ممکن است موجب سلب آسایش و آرامش ایرانیان شود بدون آنکه از طرف دول مسیحی که از ایران دور می باشند امید کمکی وجود داشته باشد.»
(نوایی، عبدالحسین؛ اسناد و مکاتبات سیاسی ایران ۱۰۳۸ تا ۱۰۵۲ه. ق، تهران ؛ پژوهشگاه علوم انسانی؛ 1363)
غرض از آوردن رویداد بالا در دربار شاه سلیمان صفوی آن است که مدیران هوشمند و میهن پرست کشورها نه تنها اکنون بلکه از گذشته های دور با مفهوم منافع ملی و بلند مدت کشور آشنا بودند هرچند آن را به زبان آکادمیک بیان نمی کردند. اکنون پرسشی در ذهن ما رخ می نماید:
اگر پدران ما همچون اعتمادالدوله، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، احمد قوام و... با کمترین امکانات و آموزش آکادمیک، قادر به شناخت دقیق منافع ملی در بالاترین سطوح قدرت جهانی بودند چرا مدیران سیاسی کنونی فاقد چنین صفتی هستند؟
به پرسش اخیر می توان پاسخی دو وجهی داد:
1- مدیران حاکمیت فاقد دیدگاه روزآمد، هوش لازم و سواد سیاسی کارا هستند.
2- اساسا به مقوله ای به نام "منافع ملی" باور ندارند.
در این امر تردیدی نیست که سازمان های کشوری ما مملو از مدیران بی سواد، ناآگاه و حتی کند ذهن است که صرفا بر اساس روابط خانوادگی و عقیدتی به جایگاه مدیریت دست یافته اند اما واقعیت اینجاست که اینان عمدتا در رده های میانی مدیریت کشور هستند. وارون بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی، اینجانب باور ژرف دارم که مدیران رده بالای کشور افراد هوشمندی هستند اما به مقوله «منافع ملی و تاریخی کشور ایران» باور ندارند و گاه حتی دشمن این مفهوم نیز هستند. از همین رو است آنجایی که پای منافع ایدئولوژیک در میان باشد نه تنها با تمام وجود عمل می کنند بلکه از انجام هیچ هزینه ای رویگردان نیستند ولو آنکه به قیمت تحمیل هزینه های کمرشکن و صدها میلیارد دلاری بر کشور باشد. تداوم جنگ هشت ساله و پیشبرد بی مهار برنامه هسته ای و عدم پیشبینی های لازم از شرایط انتهای ماجرا در دو مورد یاد شده، نمونه های بارز این امر و تضعیف دهشتناک بنیه کشور بوده است. صد البته همین سیاست ها تاکنون تداوم حکومت را تضمین کرده اما این موضوع پایدار نخواهد بود. نمونه دیگر، حضور در سوریه و عراق با هزینه کرد بسیار بالاست که ناشی از سیاست مذهبی است. حضور در یمن و لبنان و... نیز از همین رهگذر قابل ارزیابی است. ارزیابی و مقایسه کوتاه میان آنچه در دربار شاه سلیمان صفوی گذشت با آنچه امروز می بینیم بیانگر یک حقیقت مهم است: حضور نظامی در جغرافیای سرزمینی بیرونی می بایست تابعی از منافع بلندمدت کشور و پیشبینی های لازم باشد؛ چیزی که در گذشته دور وجود داشته و اکنون نیست! از سویی آنچه در دفاع از حاکمیت عراق و سوریه انجام شده به دلیل حفظ برتری منطقه ای شیعی بوده و نه از سر علاقه به پیوندهای تاریخی و... ؛ درست به همین دلیل است که وقتی علی یونسی (مشاور اقوام رییس جمهور) به طور استثنایی از قرارگیری بغداد در حوزه تمدن ایرانی سخن می گوید مقامات دیگر به سختی برآشفته می شوند تا جایی که از سوی قوه قضاییه بر علیه وی اعلام جرم می گردد! همچنین است که وقتی جناب زیباکلام، عزیز دردانه مطبوعات روشنفکری در سنندج آشکارا از تجزیه ایران سخن می گوید به قبای هیچ مقام کشوری بر نمی خورد چون او در مورد نابودی ایران سخن گفته و نه حاکمیت! همینطور است که ارکان گوناگون حاکمیت بارها به شوونیسم قومی و تجزیه طلبی دامن می زنند، تعرض به نوجوانان ایرانی را لاپوشانی می کنند و نعره های وقیحانه "خلیج عرعر" را در ورزشگاه های فوتبال ناشنیده می گیرند. دلیل این موضوع در مقوله عدم باور به منافع ملی و گاه ستیز با آن است نمونه دم دست دیگر متن توافقنامه لوزان است که با شکل اعلام شده کنونی، نقض تمام عیار استقلال کشور است. آشکار است که وقتی در توافقنامه آشکارا پذیرفته می شود که حتی مراکز نظامی کشور مورد بازرسی در "هر مکان و زمان" واقع شوند، پاسداشت مقوله ای به نام منافع ملی یک شوخی بیشتر نیست. اینکه چرا دولت و مجموعه دستگاه سیاست خارجی چنین شرط فاجعه باری را می پذیرد در یک نکته کلیدی نهفته است: حفظ حکومت برتر از استقلال کشور و منافع بلند مدت ایران می باشد. دلیل بنیانی روی دادن چنین توافقنامه ها و رخدادهای ایران ستیزانه نیز به یک امر ریشه ای باز می گردد و آن هم باور به منافع ملی و اصل پایه ای آن یعنی ناسیونالیسم ملت ایران. بدون سیاست میهن پرستانه و ناسیونالیستی امکان ندارد که منافع ملی یک کشور تامین گردد و بدون اولویت منافع ملی نیز سرنوشت کشورها چیزی جز شکست در حوزه سیاست و گسترش فقر و بدبختی برای ملت ها نیست. از نظام های انترناسیونالیست در اردوگاه چپ تا انترناسیونالیسم مذهبی در ایران همگی نمایشگر همین امر بوده اند. در چنین شرایطی سطح تهدیدات بالا می رود و هر نیروی ضعیف منطقه ای می تواند خویش را در قالب یک خطر عمده مطرح کند. باری، به نظر می رسد پس از گذشت سه دهه و اجرای انواع و اقسام سیاست های جناحی، انترناسیونالیستی و ایدئولوژیک و پرداخت میلیاردها دلار هزینه و فرو رفتن اقتصاد ملی در باتلاق، بایست یک بار برای همیشه بر گفتمان و کردار انترناسیونال و ضدملی مُهر پایان زده شود وگرنه وضعیت کشوربه مراتب بدتر از امروز خواهد شد حتی برای آنانی که ثروت های افسانه ای اندوخته اند. اولویت ایران قطعا حضور سازنده در جغرافیای تاریخی فلات ایران است آنهم با ابزار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و نفی هرگونه ماجراجویی نظامی در سرزمین هایی که نه تعلق تاریخی به ایران دارند و نه بخشی از جهان ایرانی هستند. نیاز امروز کشور فراتر از پیوند سازنده و تعامل با غرب، رویکرد به منافع ملی، روی آوردن به هویت تاریخی و تمدنی ایران و تکیه بر نیروی اقتدار ناسیونالیسم ملت ایران است و لاغیر.
پاینده ایران
|