حدود پنجاه سال پیش روزی در کلاس درس آرمان شناسی زنده یاد دکتر محمد رضا عاملی تهرانی معلم نهضت پان ایرانیسم، سخنان زیر را از آن بزرگمرد شنیدم که می گفت:
«... حکومت به معنی صحیح آن دقیق ترین فنون و تخصص ها است، زیرا حکومت وظیفه دار رهبری ملت است و رهبری ملت بدون آشنایی با آرمان های ملی محال است و شناسایی آرمان های ملی بدون آرمان شناسی که بر مبنای دقیق علمی استوار باشد میسر نخواهد بود ...».
گذر زمان و حوادثی که طی این سال ها بر ما گذشت و می گذرد اصالت و حقانیت این نظر را در فراز و نشیب های سیاسی کشور اثبات کرد. وقتی عملکرد دولت های قبل از انقلاب، دوران انقلاب و دولت های پس از انقلاب تا امروز را در ترازوی تاریخ می نهیم و رنج و اندوهی را که ملت ما بر دوش می کشد وزن می کنیم به همان نتیجه دردناکی می رسیم که معلم مکتب ناسیونالیسم ملت ایران هشدار آن را داده و گفته بود:
«رهبری ملت بدون آشنایی با آرمان های ملی محال است».
و این درس بزرگ از مکتب ناسیونالیسم فقط در عمر کوتاه سلطنت رضا شاه به فرزندان ایران آموخته شد اما شگفتا که نهال ناسیونالیسم ملت ایران و آرمان گرایی آن دوران قبل از آن که به بار نشیند دچار طوفان جنگ دوم جهانی شد! اشغال ایران توسط متفقین تنها یک تجاوز ویرانگر نبود بلکه دشمن، آیین نوپای ناسیونالیسم و اندیشه ملی گرایی و بازگشت به هویت ایرانی و غرور ملی را نیز مورد تهاجم قرار داد و احکام مکاتیب انترناسیونالیسم و جهان وطنی را توسط عوامل خود مانند حزب توده، فراماسون ها و بنیادگرایان دینی در کشور اشغال شده ایران پیاده کردند. حزب توده با پشتیبانی مالی و سیاسی مسکو به آن درجه از قدرت دست یافت که برای تجزیه ایران و پیوستن به جهان کمونیسم از هیچ جنایتی روی بر نتافت. فراماسونری تحفه دنیای استعماری غرب به ویژه بریتانیای کبیر با شعار "برادری و برابری" به جنگ هویت ملی و فرهنگ تمدن ساز ایرانی رفت تا پایه های حکومت جهانی بدون مرز را پی ریزی کند. فداییان اسلام نیز با هدف تشکیل "حکومت امت گرای اسلامی" پا به رکاب شدند و آرمان گرایان ملی را هدف قرار دادند؛ اما آتش عشق به ایران در زیر ویرانی های باقی مانده از تجاوز بیگانگان زبانه می کشید و در پی فرصتی بود که نظام تحمیلی شرق و غرب را در هم بکوبد. این فرصت را شاگردان مکتب ناسیونالیسم با ایجاد "حزب پان ایرانیست" فراهم آوردند و برابر توطئه دشمنان ایران ایستادند و دیری نپایید که نهضت ملی شدن صنایع نفت با تعلیم دیدگان عصر رضا شاه پدید آمد و به یک طوفان ضد استعماری تبدیل گشت، اما فقدان یک رهبری آرمانخواه، فرصت لازم را برای عناصر ضد ملی و ائتلاف جریان های چپ و راست انترناسیونالیستی فراهم ساخت و نهضت را به شکست کشانید و به قول دکتر محمد رضا عاملی تهرانی:
«آن زمان که نبض هستی که موجد احساس مسئولیت در برابر وظایف ملی است در وجودی ساکت گشت آن وجود دیگر انسان نیست، حیوانی است که تنها برای تمنیات محدود پیکر خود تلاش می کند و همه استعدادهای خود را برای اطفای همین تمنیات محدود به کار می برد».
حالا دیگر نبض هستی ساکت شده بود و احساس مسئولیت در برابر وظایف ملی رنگ باخته بود و جامعه روشنفکر در اسارت مکتب های وارداتی و ضد ایرانی که با بوق و کرنا توسط سیاست های استعماری تبلیغ می شد گرفتار آمده و اندیشه های غرب و شرق فرصت جولان پیدا کرده بودند و در نتیجه ندای ایران پرستی در هرج و مرج و هیاهوی سیاسی شنیده نشد و در غربت و تنهایی به حیات پر مخاطره اش ادامه داد.
فضای نسبتا آرام پس از سال های 1332 ایران در مسیر سازندگی و توسعه قرار گرفت و تکنوکرات ها ی درون هیات حاکمه با الهام از غرب دست به یک سلسله اقدامات جدی و ضروری برای جبران عقب ماندگی های کشور زدند که به دوران طلایی پیشرفت اقتصادی ایران شهرت یافته است، اما چون کارگزاران نظام با همه وفاداری نسبت به پیشرفت و توسعه کشور از آرمان های ملی و راز تداوم حیات ملت ایران فاصله داشتند از نقش مشارکت مردم در ادامه روند توسعه غافل ماندند و نتوانستند مبارزات ضد استعماری پادشاه ایران با شرکت های نفتی را در سطح جامعه مطرح و مدیریت کنند و آن را به یک حماسه ملی تبدیل نمایند. متاسفانه دولتمردان با ایجاد حصاری که پیرامون خود کشیده بودند ارتباط شان با مردم قطع شده بود. لذا با آن که مردم شاهد پیشرفت های همه جانبه بودند ولی خود را در افتخارات به دست آمده شریک نمی دانستند و روحیه غرور ملی را از دست داده بودند. دولتمردان ماشین برنامه های توسعه ای را بدون آگاهی و مشورت با مردم پیش می بردند و در نتیجه هنگامی که به مانع برخورد کردند حمایت مردمی را پشت سر خود نداشتند.
بارزترین شکل این فاجعه را در روزگاری که سیل دلارهای نفتی به کشور سرازیر شد و برنامه پنجم عمرانی کشور با نابسامانی مواجه گشت شاهد بودیم. درست در این لحظه حساس که دولت در تنهایی با درد "چه کنم، چه کنم" به خود می پیچید، سیل تبلیغات مسموم رسانه های غربی به قصد تخریب و انهدام پیشرفت های ایران متوجه کشور شد و بهانه مناسب و قابل بهره برداری به مخالفان نظام که در خارج و داخل کشور بسیج شده و از سال ها قبل پشت به آرمان های ملی ایستاده بودند داد تا عراده انقلاب را با هدایت مجموعه ای از روشنفکران انترناسیونالیست لنینی و دینی به حرکت درآورند و در این رهگذر مافیای سرمایه داری جهانی نه تنها موانع را از سر راه عراده انقلاب کنار می زد بلکه سیگنال های راهگشا نیز می فرستاد. بگذارید یک بار دیگر به فرازی از درس های دکتر عاملی بازگردیم:
«آن زمان که نبض هستی که موجد احساس مسئولیت در برابر وظایف ملی است در وجودی ساکت گشت آن وجود دیگر انسان نیست، حیوانی است که تنها برای تمنیات محدود پیکر خود تلاش می کند و همه استعدادهای خود را برای اطفای همین تمنیات محدود به کار می برد».
حالا دیگر نبض هستی نمی طپید، احساس مسئولیت در برابر وظایف ملی مرده بود. گویی قلب کسی برای ایران و آینده این سرزمین اهورایی نمی طپید. روشنفکران برای تمنیات خود و برای کسب قدرت خیالی خود مستانه می تاختند. عدم احساس مسئولیت در برابر ایرانِ فردا همه فرصت ها را به آتش کشیده بود. خداداد فرمانفرماییان رئیس سازمان برنامه از آن ایام بدین گونه یاد کرده است:
«از اوایل برنامه سوم تا اواخر برنامه چهارم بهترین دوره پیشرفت بود. شاید دوره طلایی پیشرفت اقتصادی کشور ما بود. در آن مدت تورم در سطح 1 تا 9 درصد افسار شده بود، از کنترل در نرفته بود و همیشه ما تورم را بر اساس خرجی که می کردیم حساب می کردیم. در مقدمه برنامه می نوشتیم که این برنامه ما همراه با ثبات قیمت ها خواهد بود. ثبات قیمت ها برای ما خیلی مهم بود و یکی از پایه های فکری این دو تا برنامه قطعا این بود که با مخارج بیخود، تورم بالا نرود. بنادر توسعه پیدا کرده بودند، زیربناها ساخته شده بود، راه آهن ها ساخته شده بودند، جاده ها ساخته شده بودند. قدرت جذب پول در کشور بالاتر رفته بود و کشور به طور خیلی سریع ولی منظم پیشرفت می کرد، نه اینکه از دست رفته و افسار گسیخته باشد. رشد اقتصادی در آن سال ها 22/3 درصد بود. در برنامه پنجم هم حدود 21 تا 22 درصد پیش بینی می کردیم که به طور واقعی8 الی 7 درصد رشد واقعی پیش بینی می کردیم؛ این ها را می شود چک کرد، اما با هر معیار که بسنجیم یک پیشرفت سریعی بود. دوباره توجه به آموزش فوق العاده زیاد بود. هم در برنامه چهارم و هم در پنچم، ولی اینجا فقط بگویم متأسفانه از منابع درآمد کل کشور یک مقدار زیادی به طور دستوری تخصیص داده شده بود. نه تنها به ارتش، همچنین به طرح های اتمی؛ صحبت 7 طرح اتمی بود، شروع طرح های اتمی و پیش بینی های آن ...».
اما پایان این دوره طلایی را در کتاب "تاریخچه برنامه ریزی توسعه در ایران" نوشته جلال آل یاسین بخوانید:
«برنامه پنجم عمرانی پیش از انقلاب با تکیه بر تجارب جامع نگری دو برنامه پیشین، اصولی تر و فراگیر تر نوشته شده بود. همه کارشناسان و دست اندرکاران به دستیابی به نتایج درخشان آن امید زیادی داشتند. اما این برنامه در نشست تخت جمشید با نظر موافق شاه روبه رو نشد. در فرآیند برنامه ریزی هماهنگی لازم با انتظارات شاه از برنامه پنچم صورت نگرفته بود. از یک سو بین سازمان برنامه و وزارت دارایی در مورد انجام پرداخت های عمرانی اخذ وام خارجی و دفاع از توجیهات اقتصادی موضع گیری های متضاد و اختلاف نظرهای اساسی وجود داشت. از سوی دیگر، بین شاه و سازمان برنامه درباره محتویات برنامه پنجم عدم هماهنگی و اختلاف جدی وجود داشت. این ها همه سبب شد که شاه عنوان کرد سازمان برنامه ترمزکننده کارهاست. او بر این باور بود سازمانی که خود مادر مشکلات است، چگونه می تواند راهگشا باشد؟ شاه از دولت خواست به ایجاد تغییراتی در سازمان برنامه بیاندیشد تا اقتدار سازمان برنامه کاهش یابد و بیشتر زیر نفوذ دولت انجام وظیفه کند. به همین جهت لایحه ای تنظیم شد که رییس سازمان برنامه معاون نخست وزیر باشد. خداداد فرمانفرماییان قبول نکرد. یک ماه بعد "عبدالمجید مجیدی" وزیر مشاور مدیرعامل سازمان برنامه شد. اولین کاری که از او خواسته شد تجدید نظر در برنامه پنجم بود، چون شاه با ان موافق نبود. از سوی دیگر شخصی نگری و تغییرات فرمایشی در برنامه های توسعه تنها از سوی شاه صورت نمی گرفت، بلکه اعمال نفوذ و فشار از سوی نمایندگان مجلس برای گنجاندن طرح های خاص حوزه انتخابیه و برخی وزرا و مقامات برای تأمین اعتبار طرح های فاقد توجیه فنی – اقتصادی نیز صورت می گرفت. برنامه ریزی توسعه معمولا به صورت یک مقوله اقتصادی – فنی – اجتماعی دیده می شود و کمتر از مقوله سیاسی و اعمال دستور از بالا تأثیر می پذیرد. در رابطه با برنامه پنجم توسعه که به دستور شاه و با توجه به افزایش درآمدهای هنگفت نفتی انجام پذیرفت همین بس که سطح اعتبارات در تجدید نظر فرمایشی به 5 برابر سطح اعتبارات اولیه رسید و خشم فرمانفرماییان مدیرعامل وقت سازمان برنامه و بودجه را برانگیخت. اعتبارات اولیه 20 میلیارد دلار بود که به چیزی متجاوز از 100 میلیارد دلار رسید! شکست های برنامه تجدید نظر شده پنجم و ریخت و پاش های بلند پروازانه سبب تشدید رکود اقتصادی و به هم ریختگی اوضاع به ویژه پس از سال های 1352و1353 شد. گرفتاری ها و مشکلات کشور به شدت شاه را اندوهگین و دولت مردان را حیران کرده بود. دکتر مجیدی درباره بحران آن روزگار و حالت تأسف بار شاه اینگونه گفته است:
«من معتقدم که معجزه اقتصادی ایران بین سال های 1342 و 1352 صورت گرفت. یعنی قبل از بالا رفتن قیمت نفت که ما واقعا یک رشد فوق العاده ای کردیم. اگر خاطرم باشد، رشد سالانه به معنی واقعی کلمه در ظرف این ده سال یازده و دو دهم درصد بود، در حالی که در این دوره تورم به طور متوسط در سال یک تا چهار درصد بود، منتهی با افزایش درآمد نفت، تمام نظم هایی که با صبر و حوصله و با خون دل ظرف سال ها گذاشته شده بود، از هم پاشید. من درست یادم هست، جلسه ای با حضور اعلی حضرت تشکیل دادیم که در آن جلسه اعلی حضرت بودند، هویدا بود، اصفیا وزیر مشاور بود، هوشنگ انصاری وزیر اقتصاد و دارایی بود، حسنعلی مهران رئیس بانک مرکزی بود و من بودم که رئیس سازمان برنامه و بودجه بودم. مشکلات دیگر روآمده بود. گرفتاری های واقعا سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی اعلی حضرت مغموم و افسرده بودند. خیلی روحیه دلتنگی داشتند؛ فرمودند: «چطور شد یک دفعه به این وضعیت افتادیم؟» خوب آقایان ساکت بودند، من گفتم: «قربان اجازه بفرمایید به عرضتان برسانم؛ ما درست وضع مردمی را داشتیم که در دهی زندگی می کردند و زندگی خوشی داشتند و منتهی خوب، گرفتاری این را داشتند که خشکسالی شده بود و آب کم داشتند و آن قدر آب نداشتند که بتوانند کشاورزی خوب بکنند، خوب هی آرزو کردند که باران بیاید و باران بیاید، یک وقت سیل آمد، آن قدر باران آمد که سیل آمد، زد تمام این خانه ها و زندگی و زمین های مزروعی این ها همه را خراب کرد، آدم ها خوشبختانه زنده ماندند و توانستند جانشان را به در ببرند، ولی زندگیشان از همدیگر پاشید و اصلا معیشت ایشان به هم ریخت، ما هم درست همین وضع را داریم، ما مملکتی بودیم که داشتیم به خوشی زندگی می کردیم، خوب پول بیشتری دلمان می خواست، درآمد بیشتری دلمان می خواست که مملکت را بسازیم، یک دفعه این درآمد نفت که آمد مثل سیلی بود تمام زندگی ما را شست و رفت. خیلی از این حرف من خوشش نیامد و ناراحت شدند و پاشدند و جلسه را تمام کردند و رفتند بیرون ...».
با ذکر این بخش از تاریخچه توسعه در ایران و شکست برنامه پنجم باز می گردم به سخنان دکتر عاملی تهرانی:
«... حکومت به معنی صحیح آن دقیق ترین فنون و تخصص ها است زیرا حکومت وظیفه دار رهبری ملت است و رهبری ملت بدون آشنایی با آرمان های ملی محال است و شناسایی آرمان های ملی بدون آرمان شناسی که بر مبنای دقیق علمی استوار باشد میسر نخواهد بود ...».
اگر در آن روزهای سخت، نبض احساس مسئولیت و وظیفه در دولتمردان ما می طپید شکست برنامه ریزی اقتصادی روی نمی داد. اگر تربیت و پرورش ملی و آشنایی نسل جوان و مدیران کشور به آرمان های ملت در کنار سازندگی کشور صورت می گرفت. اگر در نظام آموزشی ما آرمان هایی را که از کل موجودیت ملت بر می آید به خوبی معرفی می شد، اگر هدف آموزش و پروش "تربیت و بیدار ساختن گوهر انسانی" می بود، اگر در نظام آموزشی ما، احکام ناسیونالیسم ملت ایران تدریس می گشت، دیگر خودخواهی ها و بی تفاوتی ها و ترس از مسئولیت ها گریبان رهبران را نمی گرفتف آنگاه هرگز دولتمردان ما در برابر هیچ قدرتی جز قدرت ملت ایران سر فرود نمی آوردند و به هیچ چیز جز پاسداری از منافع و مصالح ملی نمی اندیشیدند.
هیات حاکمه ایران در پیش از انقلاب، ایراندوست بودند ولی ناسیونالیست نبودند. به سخنی دیگر ایران را دوست داشتند ولی در برابر فردای ایران، در برابر آینده ایران و ملت ایران احساس مسئولیت نمی کردند. اگر شرکت کنندگان نشست در حضور پادشاه (نخست وزیر، رییس سازمان برنامه، مشاور اقتصادی هویدا، رئیس بانک مرکزی) آرمانگرا بودند نمی بایست سکوت می کردند زیرا برنامه پنجم یک گذر گاه تاریخی بود و سرنوشت کشور به این برنامه گره خورده بود. باید به دربار می رفتند و در مذاکرات بعدی شاه را مجاب می کردند. ترس از خشم شاه و تسلیم در برابر اراده یک فرد که افسرده شده از آنان رفع مسئولیت نمی کند. این دولتمردان اگر به ایران می اندیشیدند باید مانع تغییر ساختار در سازمان برنامه می شدند و اجازه نمی دادند که لایحه تغییر به مجلس برود. متاسفانه آنان به پست و مقام خود بیش از سرنوشت کشور اهمیت دادند و به قول دکتر عاملی:
«آن زمان که نبض هستی که موجد احساس مسئولیت در برابر وظایف ملی است در وجودی ساکت گشت آن وجود دیگر انسان نیست، حیوانی است که تنها برای تمنیات محدود پیکر خود تلاش می کند و همه استعدادهای خود را برای اطفای همین تمنیات محدود به کار می برد».
بدون تردید اگر یک پان ایرانیست در میان اعضای هیات دولت حضور می داشت اجازه سقوط مرگبار برنامه پنجم را نمی داد و چنان می کرد که در جریان بحرین کرد.
در شماره آینده به فاجعه بحران هویت ملی در حکومت اسلامی خواهیم پرداخت.
|