سال هاست که در فضایی مسموم نفس می کشیم و دیگ چه کنم چه کنم مان به بار است. قصه از آن روز آغاز شد که سر به هوا شدیم، یعنی هوا برمان داشت. به قول امروزی ها جوگیر شدیم، نه به جلو نگاه کردیم و نه به پشت سرمان، زمان از دستمان در رفته بود، نه به دیروزمان عنایتی داشتیم و نه فردایمان مد نظربود، زدیم به فاز روشنفکری و مثلا انقلاب کردیم، انقلاب کردیم آن هم از نوع مذهبی اش تا آنچه را که نداشتیم یعنی آزادی سیاسی، دموکراسی و استقلال، همه را یک شبه و بی درد سر به دست آوریم! حالا بین مذهب انقلابی و آزادی و دموکراسی چه نسبتی وجود داشت آن مهم نبود، مهم خواست و اراده روشنفکران و دانشگاهیان فهمیده و نیکوخصال و دانشجویان کنفدراسیون و علمای اعلام بود و لذا چپی و راستی با وحدت کلمه بر انقلاب اسلامی پای فشردند که آن نیزمحقق شد و دیو رفت و فرشته در آمد. اما نمیدانیم چه شد که تا چشم برهم نهادیم آزادی سیاسی که هیچ، آزادی اقتصادی و آزادی اجتماعی و آزادی خانه مان هم بر باد فنا رفت.
انقلاب کردیم تا بساط دیکتاتوری را جمع کنیم اما از شما چه پنهان گرفتار میلیون ها بچه دیکتاتور شدیم. مشت هایمان را گره کردیم و رفتیم سفارت آمریکا تا توی دهان شیطان بزرگ بزنیم که این بلا را بر ما نازل کرد اما طرف منتظر فرصت بود و دست به کار شد و صدامیان و حرامیان تا بن دندان مسلح رابه جانمان انداخت.
لباس شهادت پوشیدیم و عزم میدان جنگ کردیم تا از دشمن رفع شر کنیم اما به بیراهه قدس هدایتمان کردند ومیلیونها اسیر و مجروح و کشته روی دست مان نهادند وپس از هشت سال، با تنی مجروح و خانه ای ویران و کیسه ای خالی به مرزهای اولیه بازگشتیم. جنگ که تمام شد، کفش و کلاه کردیم تا برویم خسارت بگیریم، اما آمریکایی ها زودتر از ما به بغداد رسیده و آش را با جاش غارت کرده بودند و یک کشور جنگ زده را تحویلمان دادند تا برویم و برادران شیعی را در آغوش گیریم و خانه های خرابشان را نوسازی کنیم و آب و برق و گاز مجانی که قرار بود به ما بدهند دو دستی تقدیمشان نماییم و مرهم بر جراحاتشان نهیم. آمدیم خرابی های جنگ را بسازیم و از خجالت مردم خوزستان و کردستان و مراکز جنگ زده در آییم، دیدیم سرداران از جبهه های نظامی به جبهه های اقتصادی نقل مکان داده اند و سنگر هایی ساخته اند که بیا و ببین، آنان نیز تا شروع به سازندگی کردند صهیونیسم بین المللی نا جوانمردانه خانه های شیعیان را در جنوب لبنان بر سرشان آوار نمود و یک مشت بچه یتیم و بی خانمان روی دستمان ماند و سرداران عزیز سراسیمه بدان سرزمین روی آوردند و الحق خرابی ها را آنچنان آباد کردند که چشمان صهیونیست ها از کاسه به در آمد و لذا فرصت نیافتیم به خرمشهر غریب برسیم و لااقل آب آشامیدن مردم خوزستان را تامین کنیم و چاره ای برای گرد و غبارها بیندیشیم و بعد هم که سرداران گرفتار تجارت و واردات و صادرات و گمرکات و بنادر از یک سو و سیاست و انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری و جابجایی کرسی ها و حذف ضد انقلابیون از سوی دیگر شدند و چون با این همه گرفتاری نگران تفکر شیطان پرستی و غرب گرایی بودند و ازلاس زدن ارباب سیاست با متولیان دموکراسی غرب مشمئز می شدند، به دست و پای دولت گفت و گوی تمدن ها پیچیده چوب لای چرخشان نهادند تا سید و اصحاب وی را روانه خانه هایشان کردند و تعدادی را هم برای هواخوری روانه اوین ساختند و بالاخره برای جلوگیری از تکرار این قبیل اشتباهات سیاسی دست به کار شدند و ما را برای به کرسی نشاندن یک انقلابی متعهد مردمی و ضد آمریکایی یاری دادند و الحق کاری کردند کارستان تا حاج محمود آقا که در دشمنی با استکبار آب درزش نمی رفت از صندوق به در آمد.
القصه... طولی نکشید که محمود عزیز، ساز غنی سازی اورانیوم را که دولت های قبلی کم صدا نواخته بودند با شدت و قدرت بیشتری ساز کرد و ما هم که ملتی همیشه در صحنه هستیم، جملگی با این نوای خوش پایکوبی کردیم و مشت ها به هوا پرتاب نمودیم و فریاد ها زدیم که اتمی شدن حق مسلم ماست... از شما چه پنهان دیگر داستان آزادی سیاسی و سفره نان و پول نفت و بیکاری و بی خانمانی را از یاد بردیم و جز به غنی سازی نمی اندیشیدیم تا آنجا که بچه دوازده ساله توی آشپزخانه منزلش غنی سازی راه انداخت و صهیونیسم جهانی را انگشت به دهان کرد ولی شیطان بزرگ و شیطونک های کوچک از این همه توانایی و دانش ما وحشت زده شده بودند دست به کار شدند و برای این که مبادا ما به بمب اتم دست یابیم و برای جهان سرمایه داری اسباب زحمت شویم و آمریکا را به آتش بکشیم اجتماع کردند و پس از یک رایزنی سیاسی - اقتصادی، ما ملت ایران را از همه چیز محروم ساختند و در واقع وارد فاز تحریم جهانی شدیم. در حقیقت ما که در حلقه آتشین خاورمیانه محاصره شده بودیم در حلقه تحریم اقتصادی نیز گرفتار آمدیم.
حاج محمود آقا که در دور دوم ریاست جمهوری با استقبال داغ و خونین مردم روی کار آمده بود جوگیر شد و تحریم ها را کاغذ پاره فرض فرمود و سپس با بیانی شیوا فرمودند: «ما اسرائیل را از روی نقشه جغرافیا محو می کنیم»! هرچه فریاد زدیم حاج آقا، بهانه به دست زنگی مست ندهید، جواب آمد: «آن ممه را لولو برد»!!
البته تحریم های ظالمانه اصلا مهم نبود چون اگر بود ارباب جراید و اصحاب قلم و سیاستمداران و انقلابیون دلسوز و نمایندگان بسیار محترم مجلس شورای اسلامی و سایر مجالس گرامی اظهار وجودی میکردند و چاره ای برای آن می اندیشیدند، اما چون همه جا سکوت برقرار بود دولت مردمی هم سکوت را علامت رضا دانست و دور زدن تحریم ها را چاره کار یافت و اجرای این ترفند شگرف و بی بدیل را به هم سنگران و یاران دلبند خود سپرد.
و اما دولت انقلابی مردمی ما، در سیاست خارجی نیز شگفتی آفرید تا آنجا که مورخان جملگی انگشت به دهان ماندند و آن این که، گدشته تلخ تاریخی رابطه همسایه شمالی را با ملت ایران نادیده گرفت، تجاوزها، تجزیه ها، زورگویی ها، توطئه ها، خائن پروری ها و خیانت های تزارها و رفقای کمونیست فراموش شد و قصه دریای مازندران و قرارداد نیروگاه بوشهر هم از یادها رفت و دست ارادت و هم پیمانی به تئوریسین های کمونیستی روسیه و چین داده شد، اما از خدا پنهان نیست از شما نیز چه پنهان، دریغ از یک جو معرفت و انصاف و دریغ از یک ذره مرام انسانی از دوستان شرقی، آن ها نه تنها میلیاردها دلار سر کیسه مان کردند، بلکه برتحریم ها ی ظالمانه نیز مهر تایید گذاردند و دستمان را توی حنای آقای پوتین قرار دادند.
در این وانفسای نفس گیر، رو به دولتمان آوردیم و فریاد زدیم: که ای دولت فخیمه، ایران در حلقه آتشین جنگ های عراق و سوریه و لبنان و غزه وافغانستان و پاکستان و بحرین احاطه شده، اقتصاد روی هواست، فساد بیداد می کند، بنجل های چینی و هندی و ترکی و عربی تولید ملی را نابود کرده، اخلاق اجتماعی سر به زیر افکنده، بیکاری دمار از نسل جوان درآورده، خانواده ها از هم متلاشی شده، ارزش پول ملی به نحو وحشتناکی کاهش یافته، به دادمان برسید... اما رئیس جمهور مردمی که از صدای اعتراض ما خوشنود نمی شد، به هاله نور گرد سر مبارکشان اشاره کرد و گفت: شما خس و خاشاک ها که عددی نیستید!!
عزممان را جزم کردیم تا شکایت این دولت سر به هوا را به بالا دستی ها بکنیم، ندا آمد: وارد خط قرمزها نشوید. گفتیم بابا، خط قرمز مال ما است که زیرش خم شدیم فرمودند: تعز من تشاء و تذل من تشاء. دیدیم این دیگر کلام خداست و خفه خون گرفتیم و سر در گریبان فرو بردیم که چه باید کرد؟ حال که از شیطان بزرگ یعنی غرب جهانخوار بریده ایم و شرق جنایتکار هم که شریک دزد و رفیق قافله از آب درآمده و دولتمان هم که در دریای توهم غوطه ور شده پس در این مصیبت سرا چه باید کرد؟ مثل دیوانه ها با خودمان حرف می زدیم و چرا چرا می گفتیم. چرا سفره مان خالی و زندان هایمان پر شده؟ چرا قلم ها شکسته و نفس ها بریده؟ چرا کاخ ها در کنار کوخ ها سر به آسمان کشیده؟ چرا بوی عفونت فساد، مسئولان را آزار نمیدهد؟ چرا پس از سی سال هنوز اقتصاد بیمارمان بهبود نیافته؟ چرا نفت 150 دلاری نه تنها قاتق نانمان نشد بلکه قاتل جانمان شده؟ چرا پس از سه دهه هنوز عدالت اسلامی را لمس نکرده ایم؟ چرا شش میلیون بیکار روی دستهایمان باد کرده؟ چرا توی این دنیا در میان گله های گرگ تنها مانده ایم؟ چرا ارزش ها فرو ریخته اند؟ چرا چرا چراها رهایمان نمی کرد که ناگه سروش غیبی در گوشمان زمزمه آغاز نمود که: ای ملت عزیز ایران پایان غم ها فرارسیده... بروید پای صندوق های رای و به دکتر روحانی رای بدهید که نسخه درمان در دست اوست؛ در پاسخ سروش غیبی آرام و با احتیاط زمزمه کردیم که: آقاجان ما سی سال است پای این امامزاده سینه زدیم و معجزه ای ندیدیم و هیچ گرهی هم از کلاف پیچ در پیچ مردم گشوده نشده است، گفتیم آقاجان در این ولایت رای ها، قدرت جابجایی دارند و گم می شوند، اگر رای گمشده مان را بخواهیم متهم به "اصحاب فتنه" می شویم و چنانچه پافشاری نماییم مهر "نفوذی" بر پیشانیمان می کوبند و در این صورت خر بیار و معرکه بار کن؛ فرمودند: این آقا... غیر از آن آقاهاست، ایشان را کلیدی در دست است که قفل ها را بگشاید. عرض کردیم: آقا جان، کار از قفل و کلید به در است. فرمودند: اینقدر قضایا را کش ندهید! لاجرم از عالم تفکر و تاسف به درآمدیم و حیران و سر در گریبان به صندوق هایی که شکل کلید روی آن نقش بسته بود شتافتیم و آقا را از صندوق درآوردیم... چهره ای روحانی داشت با لبجندی بر لب، نفهمیدیم لبخند عنایت بود یا خنده عاقل اندر سفیه! هر چه بود محصول رای ما بود.
آقا دست به کار شد و با کلید جادویی قفل مذاکره علنی با شیاطین بزرگ و کوچک را باز کرد و به میمنت و مبارکی گرد یک میز نشستند و گفتند و برخاستند و "برجام" را بیاراستند ولی از میلیاردها دلار هزینه راه اندازی بساط غنی سازی اورانیوم که حق مسلم ما بود دم بر نیاوردند. آقای کلیددار شادان و رقصان از پیروزی در باب مذاکره روانه سرای اقتصاد شد تا به درمان این بیمار در حال احتضار بشتابد. اما تا خواست کلید را به در بزرگ اقتصاد نزدیک کند بوی عفونت این خانه همه را از حال برد و چون با شاخ و شانه کشیدن دلواپسان و مافیای مالی همراه بود محترمانه عقب نشینی فرمود و بالاخره کاشف به عمل آمد که مردان متقی هاله دار و بی هاله و اسلامگرایان متعهد به اقتصاد اسلامی و انقلابیون مخلص دست در دست هم، از آغاز تا کنون با سوء استفاده از جنگ و تحریم و هرج و مرج سیاسی و غفلت امت عزیز، آنچنان گندی به بار آورده اند که طاقت همگان در گیتی از دست برفته و کسی را توان نزدیک شدن به آن نیست. آقای کلیددار که خود از اجله علمای نظام است و به کم و کیف امور وارد، رندانه و آگاهانه این در را رها کرد و سر از این خانه برگردانید و در واقع شتر دیدی ندیدی و سرگرم امور جاری بی خطر شد و تا توانست بر بوق برجام دمید و وعده های شیرین داد تا امت همیشه در صحنه روی از ایشان بر نتابند. اما چند نفر قلم به دست و روزنامه نگار "نفوذی" که درس عبرت از استاد نیاموخته بودند ندانسته و نفهمیده به خانه فساد سرک کشیدند که بلادرنگ خامه شان در هم شکست و برای تربیت به دانشگاه اوین هدایت شدند!
القصه... آقا سرگرم باز کردن قفل ها و ورود به خانه جهانی بود که ناگهان کلامی حکیمانه و درد آشنا، بر ایشان نهیب زد که: ای آقا کجا این گونه شتابان؟ ما دست از استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا بر نمیداریم، ما مذاکره می کنیم اما دعوای بی اعتمادی سر جای خودش باقی است؛ ما با شیطان بزرگ قهر، قهر تا روز قیامت!
حالا دیگر دو ریالی آقای کلیددار و همه بی کلیدان که ما ملت عزیز می باشیم افتاده که ما همه با هم، دولت و ملت باید با رعایت اصل هم زبانی و همدلی، وحدت کلمه را حفظ کنیم و با تن واحد به جنگ استکبار جهانی برویم، البته آقای روحانی باید همچنان درباره آزادی و حقوق اجتماعی و مبارزه با فساد حرف های قشنگ و دلفریب بزند تا انشاء الله به حول و قوه الهی یک بار دیگر برویم کنار صندوق های رای و برای تثبیت و تقویت "کلید آقا" رای بدهیم و تا اطلاع ثانوی همچنان مشت محکمی به دهان استکبار جهانخوار بزنیم !!