مراسم چهلم رهبر جاوید حزب پان ایرانیست

از آن شب که پندار را در غربت شب و در سرمای گزنده تنهایی به خاک سپردیم تا امنیت تهران در ناامنی نسوزد و خدای نا کرده آرامش دل های بی درد بر هم نریزد .. چهل شب گذشت .... !!

محسن پزشکپور "پندار" از آب برآمد و بر آتش شد و در خاک فرو نشست .... از خاندانی پاک و منزه به شفافی و زلالی آبهای چشمه خروشان دماوند پای بر  دامنه های ملایر گذارد، آنجا که در همه تاریخ، گستره سرسبزی و نشاط بوده و دل در آتش عشق به ایران دارد .
 
محسن خردسال بود که در تهران بر قامت البرز تکیه زد و آیین سر افرازی را از بن تاریخ آموخت و دل در گرو ناسیونالیسم ملت ایران سپرد و پروانه وار گرد مشعل فروزان آن چرخید و چرخید و عاشقانه سوخت و بر خاک میهن غلطید تا آن شب که دل بیقرارش را به خاک سپردیم و با او پیمان بستیم که آیین ناسیونالیسم را و راه پر فراز و نشیب اش را حتی در دل تاریکیها و در میان یک جهان دشمن ادامه خواهیم داد. باشد که صبح روشن ایران بدمد و آنگاه درفش "حاکمیت ملت" را به اهتزاز در خواهیم آورد و به سیاهی دراز مدت شب پایان خواهیم بخشید.
 
چهل شب از خاکسپاری پندار گذشت و ما همچنان در چنگال شب بر تارک امید پنجه افکنده ایم تا مقدم صبح را که در راه هست گرامی بداریم ... تا چشمان شب زده مان را بار دیگر بشوییم و نفس تازه کنیم و نبرد با خفتگان و انیران را سامان بخشیم.
 
چهل شب از راز و نیاز دلهای خسته و چشمان اشکبارمان در کنار پیکره مردی که اجازه ندادند او را بر دوش هایمان و با راز و نیاز عاشقانه مان به خاک بسپاریم گذشته و هنوز نتوانسته ایم زنگار دلهای به غم نشسته مان را در روشنایی بزداییم .
 
چهل شب بعد از شبی که یاران پندار آشفته حال و دل شکسته از گوشه و کنار ایران به تهران سرازیر شدند تا با پیکر رهبر شان وداع کنند گذشته، ولی با اشک حسرت به دیارشان بازگشته بودند و همچنان این زخمه بر تارهای وجودشان نشسته است که آخر چرا؟
 
اما اینک، پس از چهل شب جدایی غم انگیز  بالا خره در جمعه شب 29 بهمن ماه ، یاران پندار با شاخه های گل بر سر مزار پیر مرادشان، رهبرشان، آرام گرفتند.
 
چهره ها بر افروخته بود اما نه از سوز سرما که ستمگرانه میتاخت، بلکه از سوز  نامهربانیها که گزندگی اش انسان را بیتاب میکند. دهانها پر از کلام بود اما سودای دم بر آوردن نداشت که سخت آتشین و سوزنده بود.
 
نگاهها پر شده از غبار اشک، خیره بر سنگ مزار پندار، که چه بیرحم است روزگار. ناگهان لبها به زمزمه و سپس عارفانه و عاشقانه به فغان آمد و سرود "ای ایران" فضای خاموش را شکافت و برفراز جنگل گورستان نشست. همه سخنها و درد دلها و احساسها در این سرود جاودانه تعریف شده و دیگر نیازی به ادای هیچ مطلبی نبود.
 
ای ایران ای مرز پر گهر! ما یکی از گوهر های روز گار را در این مرز و بوم مقدس به خاک سپرده ایم. جان من فدای خاک پاک میهنم که نخستین جایگاه شناسایی او و گهواره مردمان بر گزیده او ست .
 
بانو صفار پور دبیر کل ارجمند حزب پان ایرانیست بالاخره بغض اش را با کلام   "پاینده ایران" شکست و تمامی احساسات پاک یک ایرانپرست مسئول را نثار پندار و راه پندار و زندگی پر افتخار و با شکوه پندار نمود. هرچه گفت از دل شکسته و عزم استوارش الهام میگرفت و بر دلها می نشست .
 
مهندس کیوان زارع، یار کوشنده و وفادار حزب همگان را به ادای "هفت پیمان" فراخواند .
 
بانو فریده پزشکپور نه همانند یک خواهر که همچون یک عاشق، یک نگهبان، یک دردآشنا با چشمانی در محاصره اشک و نگاه سراسر سپاس از یاران پندار لب به سخن گشود. از روزهای با برادر بودن اش، از پایمردیهای او، از وفاداری و انس با نزاکتش با خانواده، از صبوری و بردباری اش به هنگام درد و رنج، از متانت و وقار پرابهتش به هنگام بر خورد با مشکلات، از بیقراری اش به هنگامی که ایران در کانون خطر قرار میگرفت و از عشق او به مکتب پان ایرانیسم و دلبستگی اش به یاران نهضت سخن گفت.
 
سرما دیگر زوری نداشت ، دلها با آتش امیدی که سخنوران بر افروختند گرم شد. نگاهها به آینده روشن خیره گشت و گامها استوار گردید تا بر آیین پان ایرانیسم پای فشارند که سر افرازی ملت ایران در آن رقم خورده است .