يكي از بزرگترين مسائل عصر ما، مساله سرگرداني فرد از لحاظ توجيه خود در ميان اجتماع است. هم زمان با آغاز قرون معاصر، مكتبهاي فكري و ادبي گوناگون، رسوم و آداب جامعه كهن را مورد تحليل وانتقاد قرار دادند و تمام سنتهايي كه فرد را در جامعه خود توجيه مي كرد و براي او يك حالت آرامش روحي پديد مي آورد، مورد حمله قرار دادند.
به تديج تمام بايد هايي كه افراد آن زمان را به يكديگر و به اجتماع خود پيوند مي داد، بي ارزش گشت و بايدهاي جديد نيز هيچيك نتوانست جاي سنن استوار و كهنسال پيشين را بگيرد و براي افراد، ايجاد پيوستگي معنوي همراه با ايماني اطمينان بخش بنمايد.
سخن ما، اين نيست كه سنن و ترادسيون هاي قديم، اعم از ايمان مذهبي و رسوم اجتماعي همه صحيح و لازم بود و قيام عليه آن سنن و آداب كاري غلط و نابجا بوده است بلكه مي گوييم: آن سنن و آداب هرچه بودند، فرد را اقناع مي كردند و افرادي با آن طرز فكر براي خود، كمبود و بلاتكليفي و سرگرداني احساس نمی كردند؛ رشته اي از تلقينات و انبوهي از سرمشقهاي زنده براي آنان استوار مي ساخت كه زندگاني همين است و جز اين نيست.
اگر خوش بودند و يا اگر رنج مي كشيدند آن را واقعيتي اجتناب نا پذير مي دانستند. مكتبهاي مهاجم ازاين جهت كه بطلان انديشه هاي سابق را به ثبوت رساندند، دچار اشتباه نشدند بلكه ازاين جهت كه نتوانستند ايمان پايدار و تازه اي در ميان مردم بوجود آورند، دچار قصور و كوتاهي شدند.
خلاصه اكنون پس از گذشتن از عصر ايدئولوژي كه بشريت را در برابر رنگارنگ ترين تابلوهاي انديشه بشري قرار داد، به زماني رسيده ايم كه بذر دير باوري و شك و ترديد نسبت به همه چيز ثمر خود را پديد آورده است و اكنون در برابر اجتماعي قرار گرفته ايم كه خود سيماي مشخصي ندارد بلكه افراد با سليقه ها و عقايد گوناگون بر آن حكومت مي كنند و در برابر افرادي قرار گرفته ايم كه نسبت به همه چيز بي اعتقادند و از مفهوم وظيفه بي خبر مي باشند: وظيفه نسبت به اجتماع، نسبت به خانواد، نسبت به نسل آينده و نسبت به ميهن، به گوش نسلهاي امروز، نغمه هايي كهنه و از مد افتاده جلوه مي كند؛
در ميان اين فضاي فكري، تنها آنان كه سود را برترين حقيقت مي دانند به سبب حكومتي كه بر همه ابزار و وسايل و امكانات دارند، رهبری جامعه را به دست گرفته اند و بلاي بي ايماني و بلاتكليفي را وسيله سود جويي خود قرار داده اند و دائما همين نكته را كه نسلهاي كنوني، بهتر از هر حقيقتي بدان آشنا هستند، مايه تلقينهاي خويش قرار مي دهند و بر آتش سرگرداني و دلهره و بي تكليفي ميدمند.
تربيت و عقايد نسل كنوني را آثار پرفروش بوجود مي آورند، آثار پرفروشي كه در پي بهتر ساختن ما نیستند بلكه از پليديهاي زمان ما مايه مي گيرند و تيزتر ساختن شعله فساد را وسيله سودجويي خود مي يابند. آري، چنين است وضع رواني عصر ما!!!
دراين ميان ناسيوناليسم بشارتي بزرگ و براي پايان دادن به سرگرداني و بي تكليفي و براي باز گرداندن بشريت به سرزمين وظيفه هاي نجات بخش است. ناسيوناليسم با توجه به واقعيت ها به حيات و زندگي فردي معني می بخشد. ناسيوناليسم فرد را از كابوس تنهايي به جهان هستي ها باز مي گردادند؛
تو تنها نيستي، تو مانند برگها و گلهاي درختان بر شاخه ها و ساقه ها و ريشه هاي سخت و استواري بستگي داري، تو نمي تواني و نبايد به هر سو، بي هدف و مقصود در حركت باشي، بلكه تو در ميان راههايي از وظايف بزرگ بستگي داري، تو نمي تواني و نبايد به هر سو، بي هدف و مقصود در حركت باشي ، بلكه تو در ميان راههايي از وظايف بزرگ پديد آمده اي و آن زمان با طبيعت و سرشت خود، هماهنگ خواهي بود كه در راه اين وظايف قدم گذاري.
ناسيوناليسم پيام آور همه بدبختها، محروم ها، سرگردان ها و اصحاب دلهره و بی تکلفی عصر ما می باشد. ایمان و زندگی پراطمینان که در این سده ها از مردم دریغ شده است با بشارت و ندای ناسیونالیسم به میان مردم باز می گردد. سرگردانيها، فسادها، نابسامانيها، فريب خوردگي های عصر ما دارويي جز آيين طبيعي ناسيوناليسم ندارد.
ناسيوناليسم بر آمده ازناموس حيات است و از آنجا كه ملتها كه برترين مخلوق تكامل يافته زنده هستند نبايد نابود شوند در اين زمان كه خطرهايي فراوان نسل و نژاد بشريت و شيرازه حيات جوامع راتهديد مي كند، لازم است كه از سرچشمه لايزال حيات بخش ايزدي پرتوي آشكار گردد و از پراكندگيها جلو گيرد. لازم است آيين استواري درخور فهم مردم اين زمان، راه را بربديها فرو بندد.
ناسيوناليسم اين بشارت روزگار و اين آيين نجات بخش عصر ما است .ناسيوناليسم، افراد را بيدار ميكند، آنان را در جاي خود قرار مي دهد، جايي در ميان ملت و راهي به سوي عظمت و تكامل و ترقي ملت. براي ما وظيفه اي مقدس و كاري پر از شادي و سرور است كه مبشّر اين آيين اجتماعي باشيم آييني كه زمان ما در انتظار آن است آييني كه مشكلات اجتماعي و رواني جامعه ما را حل مي كند.
ما براي نخستين بار، پس از زماني كه ليبراليستها و اصحاب «عقل فرد مطلق» ريشه هاي ايمان را خشك ساختند، در وجود خود ايماني قطعي و باوري استوار احساس مي كنيم. ما در احساس اين وظيفه ومسئوليت هيچ ترديدي نداريم كه بايد همگان را در راه خدمت به ملت بسيج كنيم و همه سازمانهاي اجتماعي را از نو، در راه وصول به آرمانهاي ملت خود تجهيز نماييم .