برای گرامیداشت نخستین سالگرد جاودانگی رهبر جاوید حزب پان ایرانیست، روانشاد محسن پزشکپور، روز آدینه 9 دی ماه 1390 یاران پان ایرانیست و هواداران حزبی و میهن پرستان در دحل دفتر مرکزی حزب پان ایرانیست – پایگاه سیاوش – گرد هم آمدند.
رفتی و نگاه تو از شهر دل گذشت
|
من در حریم عاطفه پروانه ام هنوز
|
در باور حقیقت بی انتهای عشق
|
مجنون صفت به یاد تو دیوانه ام هنوز
|
روزی این حنجره آوازی داشت
|
به افق پنجره بازی داشت
|
قفس سینه اگر می شد باز
|
مرغ این غمکده پروازی داشت
|
شب همه شب به نوا سر می کرد
|
روز به زمزمه آغازی داشت
|
نغمه در نغمه غزل می پرداخت
|
پرده در پرده ز نو سازی داشت
|
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
|
چون شب آویز شب آوازی داشت
|
مرغک من شده خاموش ای کاش
|
می شد که نمی شد خاموش
|
چگونه با نگه من چگونه می شکنی
|
بگو به جان عزیزت بگو نمی شکنی
|
به جان آن مه افتاده در چه کینه
|
به آیه آیه غیرت به جان آیینه
|
بگو چگونه شکستی که عشق زانو زد
|
دوباره قامت آهت به ماه پهلو زد
|
تو رفتی و ز عروج تو آسمان خم شد
|
ستاره نه، ز تو خورشید ز آسمان کم شد
|
به یاد اشک نگاه تو آسمان بارید
|
چگونه سیل نگریم که سنگ هم نالید
|
خدا، ببین که به دل بذر کینه را کشتند
|
چه سان گلوی ندا را به خونش آغشتند
|
تو هم به بسر خاموش بی کسی رفتی
|
مها تو هم که به آغوش بی کسی رفتی
|
تو را شبیه گلی باز آرزو کردم
|
بیا بیا که به بوی تن تو خو کردم
|
بیا که بی تو گلستان به چشم من خار است
|
و شاخه شاخه درختان برای من خار است
|
ببین چگونه نگین زیر چکمه می میرد
|
گلوی زاغ از او جان تازه می گیرد
|
ببین زمین خدا خانه ریا شده است
|
هزار معبد دوز و کلک به پا شده است
|
اگر ندیدن رویت حکایت غم بود
|
اگرچه در دل من جای بودنت کم بود
|
چه خوب شد که ندیدی افول مردی را
|
سقوط برگ درختان و فصل سردی را
|
به گلرخان بهشتی چه تیشه ها زده اند
|
به دل به دین به خدا هم که پشت پا زده اند
|
صدا کنم که بیایی دوباره واله شود؟
|
و قطره قطره ببارم شبیه ژاله شود؟
|
صدا کنم که بیایی به باد تکیه کنی؟
|
دوباره هستی خود را به آب هدیه کنی؟
|
دعا کنم که بیایی دوباره جان بدهی؟
|
به گرگهای بشر از خود استخوان بدهی؟
|
دعا کنم که بیایی که تکه تکه شوی؟
|
به دست مردم بی مایه مثل سکه شوی؟
|
اگرچه در دل من از نبودت آشوب است
|
ولی همین که نبینی بلای جان، خوب است
|
بدان برای تو ایران همیشه دلتنگ است
|
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
|
همچنین سرور نجف آبادی نیز سروده هایی در این مراسم پیشکش نمودند.