رقابت كشورهاي اروپايي بر سر تصرف و غارت كشورها ، به جنگ خونين بينالمللي اول انجاميد و عثمانيها كه به متحدين پيوسته بودند در برابر متفقين شكست خوردند و اين امپراطوري از هم فرو پاشيد و تجزيه شد . . و عراق از دل آن جدا و در اختيار انگليسيها قرار گرفت و از اين مرحله به بعد ، كشور جديدالتأسيس عراق چون خنجري در پهلوي چپ ايران زمين به كانون توطئه عليه ايران تبديل گرديد و پروژه تجزيه خوزستان به حاكمان دست نشانده عراق محول گرديد .
نگاهي به روزنامههاي عربي در بغداد و قاهره در آن روز كه … پرده از توطئههاي بينالمللي عليه ايران برميدارد موید آن است که کانون توطئه جابه جا شده است :
يكي از نويسندگان عرب مينويسد : « … ساحل شرقي شطالعرب ( اروند رود ) صرفاً يك ناحية عربي است – در اين سرزمين سلسلههاي عرب مانند مشعشيان و بني كعب و سرانجام امراي محمره (خرمشهر ) كه بوسيله رضاشاه در سال 1304 سرنگون شدند حكومت ميكردند »
جالب است كه در مقايسه مقالات آن روز با دولتهاي عربي با نوشتهها و مصاحبههاي امروزي برخي از نويسندگان قومگراي ايراني در جرايد خوزستان به اين هماهنگي برميخوريم … ! بعنوان مثال آقاي بني طرف مينويسد : « … در جريان حمله صدام حسين به ايران و در جنگ انگليس و عثماني عليه ايران حاج جابر سردمدار دفاع از محمرة آن روز يا خرمشهر كنوني بود– يا قبل از آن مشعشيان به حمايت از دولت صفوي در مقابل افغانهاي مهاجم پرداخته و خوزستان را حفظ كردند .
خوانندة عزيز ، توجه دارند كه مستندات تاريخي و تحليلهاي نوسندگان امروزي از كجا سرچشمه ميگيرد …
و اما بقيه ماجراي توطئه تجزيه اينكه پس از درگذشت شيخ جابر ، پسرش شيخ مزعل جانشين او شد و از سوي ناصرالدين شاه به لقب « نصر السلطنه » مفتخر گرديد و فرماندهي توپخانه و نيروهاي مسلح خرمشهر به او واگذار شد . اما برادر وي شيخ خزعل ، ناجوانمردانه به قتل بردارش مزعل همت گماشت و خود در سال 1315 هجري ( 1897 ميلادي ) بجاي او نشست .
شيخ خزعل از توجهات دولت مركزي ايران برخوردار بود و حتي درجه امير توماني از مظفرالدين شاه دريافت كرد و طولي نكشيد كه حكمراني اهواز نيز از سوي دولت به او واگذار شد . خزعل ماليات منطقه را جمعآوري و به تهران ارسال ميداشت ولي با پيدا شدن نفت در خوزستان و ضعت حكومت قاجار ، گرايش او به سوي انگليسيها بيشتر شد . دولت بريتانيا كه در جذ ب نيروهاي محلي و استخدام آنها سخت كوشا بود شيخ خزعل را مورد حمايت مستقيم قرار داد و در سال 1912 قراردادي بين سروان پرسي زاخارياكاكس و شيخ خزعل به امضا رسيد ، در اين قرارداد كه سرآغاز همدلي يك تبعه ايراني با اتباع بيگانه بود چنين آمده است :
« … دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان آماده است تا حمايت لازم را از شما به عمل آورد بنحوي كه راهحل رضايت بخشي در صورت هرگونه تجاوز حكومت ايران به قلمرو شما به عمل آورد حقوق شما را نسبت به داراييتان در ايران به رسميت بشناسد …»
وسوسه انگليسيها ، ضعف دولت مركزي قاجار و هرج و مرج ناشي از دوران مشروطيت، شيخ خزعل را بفكر خودمختاري انداخت .
در سال 1914 ميلادي كه آغاز جنگ اول جهاني بود قرارداد ديگري بين خزعل و دولت انگليس به امضا رسيد كه براساس آن حفاظت از لولههاي نفت به خزعل محول گرديد .
دولت بريتانيا در جنگ جهاني اول سود سرشاري از نفت ايران برد ولي بدين حد اكتفا نكرده بر اين انديشه شد كه دست ايران را از خوزستان كوتاه كند ، انجام اين پروژه به شيخ خزعل سپرده شد .
خزعل در سال 1922 ميلادي با كمك كنسول انگليس در اهواز ، عشاير عرب و بختياري را متحد ساخت و داعية « عربستان آزاد » را براي اولين بار بطور رسمي اعلام و خود را امير عربستان خواند !!
هم زمان عوامل انگليسي در بغداد – قاهره و سوريه با درج مقالاتي كه سوژههاي آن از آرشيو MI5 تأمين ميشد بر تنور تجزيه خوزستان هيزم ميافزودند و اعراب خوزستان را كه هميشه در راه ايران جان بازي و فداكاري كرده بودند عليه استقلال كشور ميشورانيدند .
در واقع بايد تصريح كنم كه آثار مستشرقين وظيفه بگير از دولت بريتانيا ، اينك به كار آمده و خوراك جرايد عربي شده بود .
جريده بغداد با عنوان ( سياست عمومي آتيه محمره ) در حمايت از خزعل نوشت :
« … شيخ خزعل منتهاي سعي و كوشش خود را در تهية قشون معتنابهي صرف كرده و افرادش را با اسلوب جديد تعليم داده و با اسلحه جديد مسلح كرده اهل عارف تصور نميكنند كه اگر خداي نخواسته بين او و حكومت ايران خصومت جدي پيدا شود ، مقام امارت او متزلزل شود …»
پولهاي فراواني كه شيخ خزعل در جرايد خرج ميكرد عدهاي قلم بدست را سر سپرده او ساخته بود بطوري كه عيدالمسيح انطاكي يكي از نويسندگان مصري ، چاپخانهاي در قاهره تأسيس و در خدمت خزعل قرار داد و نام آن مؤسسه را (المطبعه الخزعليه ) گذاشت و مجلهاي بنام (العمران ) منتشر ميكرد كه سراسر ستايش از خزعل بود .
كار خزعل آنچنان بالا گرفت كه پس از كودتاي 1299 و روي كارآمدن رضاخان از پرداخت ماليات به دولت مركزي خودداري ورزيد و براي شكست رضاخان به نامهنگاري با احمدشاه كه در خارج به عيش و نوش مشغول بود پرداخت و با مدرس روابطي برقرار كرد …!
سردار سپه رضاخان براي ايجاد امنيت در سراسر كشور به سركوب ياغيان ، گردنكشان و تجزيهطلبان پرداخت و از مخالفت دولتهاي بيگانه بيمي به خود راه نداد ، به همين دليل اقدامات رضاشاه در پاكسازي كشور از عناصر بيگانه هرگز از ياد بيگانگان و بيگانه پرستان نرفت و تا امروز نيز همچنان مورد بيعنايتي اين دسته از تجزيهطلبان و قومگرايان قرار دارد و مورد هتاكي قلم بدستاني است كه ياد و خاطره شيخ خزعل را همچنان گرامي ميدارند . ..»
خزعل بدليل وابستگي به سياست استعماري انگليس و به جهت سرپيچي از اوامر دولت بايد تنبيه ميشد و رضاشاه در سفرنامه خوزستان به ماجراي خزعل اينگونه مينگرد :
« … من نميتوانستم در مركز مملكت بنشينم و ببينيم كه جرايد بينالنهرين ( عراق )و شامات (سوريه) خوزستان را يك ايالت عربي معرفي كرده خزعل عرب را امير بالاستقلال آن معرفي ميكنند …»
اينگونه انديشيدن كه با استقبال وطنپرستان مواجه بوده و هست ، قطعاً مورد بيمهري و بيعنايتي دشمنان استقلال ايران ميباشد و گرنه يكي از خدمات رضاشاه كه استقلال و وحدت ايران را تضمين كرد همين مبارزه با عوامل بیگانه و عناصر تجزيه طلب بود …»
حال اگر امروز برخي از نويسندگان با سوءاستفاده از سياست روز ، به سردارسپه ميتازند و ميهنپرستان را به پانآريائيزم متهم ميكنند جاي اين سؤال را باقي ميگذارد كه آيا خزعل نوكر انگليسيها بود يا نه ؟ اگر بود و اسناد و مدارك هم حكايت از تأئيد آن دارد چرا امروز مورد حمايت قومگرايان متعصب است ؟ و اگر اين كار ترويج پان عربيسم نيست پس چيست؟!
سردارسپه در مقام نخست وزير مسئول كشور و به عنوان كسيكه ايجاد امنيت و وحدت سياسي و ارضي كشور را براي برنامه هاي عمرانی ضروري ميدانست ، نميتوانست خوزستان يا هرگوشهاي ديگر از خاك وطن را در اسارت بيگانه رها كند … اگر كساني از طيف پان عربها معتقدند كه رضاخان را انگليسيها بر روي كار آوردند بايد پاسخ لازم را به تاريخ بدهند كه چگونه يك عامل انگليسي توانست پا بر حلقوم انگليسي ها نهد و قراردادهاي خزعل و انگليسها را زير پاهاي خود له كند و عليرغم خشم و اعتراض وزارت خارجه انگلستان به خوزستان لشگر كشد و بساط ننگين توطئه تجزيه خوزستان را برچيند …؟!
بهر حال سردارسپه ابتدا خزعل را به اطاعت فرخواند . اما پاسخ او چنين بود :
« … من اصلاً شخص شما را به رياست دولت نميشناسم – شما مرد غاصبي هستيد كه شاه قانوني و مشروطه مملكت را بيگناه بيرون كرده و پايتخت را اشغال كردهايد و غاصبانه بر قواي دولتي دست انداختهايد …»!!
ملاحظه ميفرمائيد كسيكه خود فرمان از انگلستان دارد ، رضاخان را غاصب مينامد !!
شيخ خزعل پس از ارسال اين جوابيه ، با اشاره اربابان ، كميتهاي تشكيل داد بنام « قيام سعادت » و آنگاه طوماري با امضاي 15 هزار نفر به جامعه ملل فرستاد و درخواست كرد كه از تجاوز رضاخان به قلمرو !! او جلوگيري شود و سپس نامهاي به كنسول انگلستان در اهواز نوشت و تقاضاهايش را بشرح زير بيان كرد :
1- يك نفر سرباز ايراني در عربستان (خوزستان ) نماند
2- تمام فرامين من تأئيد و تصديق شود
3- مالياتي كه بر عهده من است بايد به همان ميزان سابق باشد
4- انگلستان بايد قولهايي كه به من داده و قراردادهايي كه با من بسته عمل كند
5- تا من زنده هستم مصالح دولت انگلستان را حفظ ميكنم …!!
در اينجا يك سؤال از نويسندگان قومگرا داريم و آن اينست كه ، اگر كسي ، عامل دولت انگلستان را از سرير قدرت پايين بكشد و در برابر مطامع بيگانگان قد علم كند آيا « گفتمان نژادپرستانه » را به ايران تحميل كرده است ؟!
بهر روي سردارسپه تصميماش را در مورد خوزستان گرفته بود … او در سفرنامهاش مينويسد :
« … تصميم من تزلزل ناپذير و با هر قوهاي كه باشد عربستان مصنوعي را به همان اسم اصلي خود – خوزستان تبديل و آن ايالت را جزء لايتجزاي وطن خود خواهم ساخت و بيك عرب وطن فروش اجازه نخواهم داد به اتكاي جرايد بين النهرين و تبليغات خارجي خود را اميرمستقل خوانده يكي از بزرگترين ايالات ايران يا بارگاه سلاطين صاحبجاه را ملعبه دستهاي جنايتكار خود سازد …»
سرداسپه بهنگام عزيمت به خوزستان با مخالفت رسمي و کتبی سرپرستي لورن وزير مختار انگلستان در تهران مواجه شدکه نوشت :
« … دولت پادشاه انگلستان ، حال ناگزيرند اظهار نمايند كه ديگر نمي توانند به شيخ محمره و بختياريها فشار وارد آورند كه آنها به سكوت خود ادامه دهند . هرگاه عمليات فعلي كارگزاران ايران موجب وارد شدن صدمه و خسارات جاني به اتباع انگليسي گردد. دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان براي خود اين حق را حفظ ميكنند كه بهر نحو و طريق كه صلاح و مقتضي بداند از طرف خود اقداماتي براي حفظ و حراست جاني و مالي رعاياي انگليسي به عمل آورند …»
دومين يادداشت سفارت انگلستان در تهران كه عصر همان روز ارسال شد چنين است :
« … بايد خاطر آن جناب را مستحضر سازيم كه در ماه نوامبر 1914 دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان ، اطمينانهاي رسمي به جناب اجل شيخ محمره دادهاند كه در صورت وقوع تجاوزي از طرف دولت عليه نسبت به حوزه اقتدار معزياليه ، نسبت به حقوق شناخته شده او يا نسبت به اموال و علاقه ايشان در ايران ، حاضر خواهند بود . براي تحصيل راهحلي كه نسبت به خود ايشان و دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان رضايتبخش باشد به ايشان مساعدت لازم را بنمايند ، دولت عليه اعليحضرت پادشاه انگلستان جميع مساعي خود را به كار خواهد برد كه شيخ را در وضعيت فعلي و استقلال محلي نگاه دارد …»
سردارسپه ( بقولآقاي بنيطرف دستنشانده انگليسيها ) هر دو اين يادداشتها را به سفارت انگليس بازگردانيد و آن را خلاف حق حاكميت و استقلال ايران دانست . در همان روز وزارت خارجه كشور بدستور سردارسپه پاسخی بشرح زير به سفارت انگلستان فرستاد :
« … نظر اولياي دولت عليه در اين اقدام اين بود كه چون مضمون مراسلهها را كاملاً مخالف اصول قانوني بينالمللي و حق سيادت و استقلال ايران ميدانستند مراسله مزبور رد شود…»
دولت انگلستان با این گونه پاسخها مانوس نبود لذا حريفي چون رضاخان را سرسخت و غيرقابل انعطاف ميديد وبفكر مداخله نظامي افتاد و بصره را به انبار تسليحات مبدل كرد كه از آن طريق براي شيخ خزعل سلاح فرستاده شود … !
در اسناد وزارت خارجه موجود است كه در اين موقع انگليسيها درصدد يافتن بهانهاي بودند كه نيروهاي خود را به خوزستان اعزام نمايند … در اين اسناد آمده است :
« … اگر بهانهاي براي اعزام نيروهاي نظامي بدست نيايد و نيروهاي دولت ايران براي اشغال اراضي قلمرو شيخ ، ابراز عزم راسخ نمايند . آن وقت ما بايد شورش در ميان اعراب ايجاد كنيم تا در نتيجه شورش مذكور خطراتي براي لولههاي نفت به وجود آيد سپس با پياده كردن نيرو در اهواز نقشه وزير جنگ را باطل نموده و بر او سبقت جوييم …»!!
توجه برخي از نويسندگان قومگرا را كه مينويسند : « رضاشاه آمد تا انقلاب ملي دمكراتيك مردمان ايراني را از جاده صحيح آن منحرف سازد …» به نامة فوق جلب ميكنم ، آيا تجزيه طلبي شيخ خزعلها و سميتقوها و فرقه دمكراتها ، انقلاب ملي دمكراتيك بود كه رضاشاه آن را در هم كوبيد ؟
بهر صورت سردارسپه رضاخان وزير جنگ و نخست وزير ايران در 15 آبان 1304 عازم خوزستان شد و به خوابهاي آشفتهاي كه لردكرزن وزير خارجه انگليس ديده بود وقعي ننهاد و برخلاف رئيس الوزراهاي سابق كه از ترس انگلستان چشم بر اعمال خزعل بسته بودند ، با چشماني باز به سوي خوزستان شتافت تا شيخ خزعل صاحب مدال از پادشاه انگلستان را يا وادار به اطاعت از حكومت مرکزی نمايد و يا او وانديشهاش را در خاكهاي سوزان خوزستان دفن کند و داغ بيگانهپرستي را از چهرة طوايف وطنپرست عرب زبان بزدايد .
حاميان خزعل در رودررويي با سردارسپه عبارت بوند از : ايجي پيل كنسول انگليس در اهواز – پريدو كنسول انگليس در بوشهر – سرپرسي كاكس كميسر عالي بريتانيا در عراق ، لرد كرزن وزير خارجه انگليس و لورين وزير مختار انگليس در ايران – اما موند اودي كه مخالف سياست همكارانش بود نامهاي به مكدونالد در لندن نوشت و به حمايت از شيخ خزعل اعتراض كرد او نوشت : « … وحشتناك است كه سركنسول ما در بوشهر خود را مجاز ميبيند تا علناً پيشنهاد كند كه حكومت اعليحضرت به توطئه براندازي رئيس الوزراي ايران به پيوندد و شاه را به كشور فراخواند …»
در نامهاي ديگر از سرپرست ميز ايران به وزارت خارجه انگليس مينويسد و اشاره ميكند :
« … رضاخان شخصيتي بزرگتر از آن است كه مانند نخستوزيران سابق به سهولت از مسند پايين آيد …»
در اين رابطه وزارت خارجه از شركت نفت انگليس نظرخواهي كرد – پاسخ شركت چنين بود :
« … حتي اگر رضاخان از صحنه خارج شود احتمال ميرود كه مسوولان ارتش ، سياست كنوني را كه از حمايت عموم برخوردار است در مورد شيخ محمره ادامه دهند … »
دولت انگليس كه درصدد پيادهكردن نيرو در خوزستان بود پس از دريافت نامهها و گزارشهايي از شركت نفت و آقاي اودي و نيز پافشاري سردارسپه در سركوبي ياغيها . از ورود به سياست نظامي تهاجمي منصرف شد و طريق مسالمت در پيش گرفت و بناچار پيام زير را براي شيخ خزعل فرستاد .
« … خاطرش ميتواند آسوده باشد كه حكومت اعليحضرت پادشاه انگليس هر چه از دستش برآيد ميكند تا دولت ايران به حقوق و منافع او توجه وافي مبذول دارد ولي در عين حال ناچارم يادآور شوم كه تعهدات ما در قبال خزعل منوط است به وفاداري او از حكومت مركزي ، دوستانه از او بخواهيد از هرگونه عمل خشونتآميز كه بسيار به زيان مصالح خود او و ما است خودداري ورزد … »
شيخ خزعل كه خود را امير مستقل عربستان ميناميد در برابر عقبنشيني انگليسها تسليم شد و طي نامهاي به رضاخان از رفتار و كردار خود پوزش خواست ! – ولي سردارسپه حركت نيروهاي خود را متوقف نساخت و انگليسي ها بناچار براي حفظ آبروي از دست رفته خود بر آن شدند كه ديداري بين خزعل و سردارسپه برقرار كنند . اما رضاخان به كمتر از تسليم كامل خزعل و انحلال سپاه او راضي نميشد .
رضاخان سردارسپه به شيراز وارد شد . در آنجا نيز لورين وزير مختار دولت انگليس در ايران تلاش كرد كه رضاخان ديداري با شيخ خزعل در بوشهر داشته باشد . پاسخ رضاخان چنين بود :
« … من هرگز زير بار دخالت كشورهاي خارجي نميروم – در غير اينصورت قادر نيستم استقلال كشورم را حفظ كنم ، شيخ خزعل يك نفر رعيت ايران است و فقط زمامداران ايران ميتوانند او را تنبيه كنند يا ببخشند …»
سردارسپه در بوشهر با گادفريها وارد ، مستشار امور شرقي سفارت انگليس ديدار داشت و پس از مذاكراتي پذيرفت كه خزعل در مسافتي خارج از شهر اهواز يا خرمشهر به استقبال سردارسپه برود در نتيجه روز 15 آذر خزعل به استقبال رضاخان شتافت و عذر تقصيرات خود را خواست و قشون ايران به فرمانروايي سرتيپ فضلاله زاهدي تمام خوزستان را در اختيار گرفت و حاكميت ايران بر اين استان تحقق يافت .
بازگشت خوزستان به آغوش وطن بدون خونريزي انجام شد . رضاخان پس از بازديد تأسيسات نفتي به قصد زيارت عتبات به عراق سفر كرد در بازگشت مجدداً با خزعل ديدار نمود و روز 29 اسفند 1303 مصادف با عيد نوروز طي نامهاي او را بخشيد . سه ماه بعد به تهران خبر رسيد كه شيخ خزعل قصد سفر به بصره دارد ، رضاخان پيغام داد كه شيخ هنوز بدهيهايش را نپرداخته و لازم است براي فيصله بخشيدن به حسابهايش به تهران بيايد شيخ وحشتزده از عزيمت به تهران سرباز زد و در نتيجه رضاخان در ارديبهشت همان سال دستور داد شيخ را دستگير و به تهران اعزام دارند … اين فرمان اجرا شد و شيخ خزعل در يكي از خانههايش در تهران تحت نظر قرار گرفت .
لورين پس از اطلاع از ماجرا ، نامه خوشآمدي براي شيخ فرستاد ولي نگهبانان اطراف خانه او مانع پيك سفير انگليس شدند – روز بعد ، از ورود هاوارد هم جلوگيري شد – هاوارد نزد سردارسپه رفت و اجازه ديدار شيخ خزعل را طلب كرد اما رضاخان با فرياد گفت : « … خزعل تبعة ايران است و هيچكس نميتواند بدون اجازه صريح او خزعل را ملاقات كند … »
رضاخان به هاوارد گوشزد كرد كه نميتواند ديد و بازديد مقامات انگليسي را با آدمي كه تا چندي پيش ياغي بوده تحمل كند . ..!
خوانندة عزيز – اسناد و مدارك غيرقابل انكار در برخورد رضاشاه با بيگانگان در تاريخ اين كشور ضبط و ثبت شده است . رضا شاه اگر هر عيبي داشته ، وطنپرستي و عشق او به ايران و نفرتاش از بيگانگان قابل كتمان نيست – بيجهت نويسندگاني فرصتطلب و نان را به نرخ روز خور تلاش نكنند ،فداكاري يك سرباز وطن را براي ايجاد وحدت ملي و امنيت و آباداني كشور نايده انگارند و او را با خزعلها معامله كنند…!!
همه قومگرايان لبه شميشرشان متوجه رضاشاه است زيرا او حرامخواري از سفره بيگانگان را برچيد و به قدرتهاي ملوكالطوايفي خاتمه داد – از زبان پارسي بعنوان سنگر استقلال كشور حمايت كرد و هويت ملي را ارج نهاد و مرعوب قلم فرسايي روشنفكران جديدالولاده نشد و مصالح و منافع ايران را به هيچ قيمتي نفروخت …
و اما شيخ خزعل در تهران تحت مراقبتهاي انساني قرار داشت و در مهمانيهاي دربار و رجال كشور دعوت ميشد … ولي هيچكس او را به جرم خيانت به كشور و اقدام عليه امنيت ملي به دادگاه احضار ننمود زيرا حرمت طايفه كعب بر زمامداران ايران واجب بود … شيخ خزعل فرزند ناخلف قبيله كعب بود … خاندان كعب بويژه شيخ جابر براي استقلال ايران برابر انگليسيها جنگيده بودند ، مردان و زنان اين طايفه پرچم ايران را بر بالاي برج خرمشهر به اهتزاز درآورده و انگليسيها را مأيوس ساخته بودند … پس به حرمت آن جوانمرديها و وطنپرستيها، رضاخان از اعدام شيخ خزعل خودداري ورزيد . شيخ تا سال 1313 در تهران زندگي كرد و در همان سال درگذشت بهر روي شيخ عليرغم خصلت ايل و طايفگي خود به بيگانه دلخوش داشت و فريب ديپلماسي انگلستان را خورد . او هرگز قهرمان نبود و همچون يك قهرمان مبارزه نكرد و مانند يك قهرمان نزيست . دست او به خون بردارش آلوده بود .. هر چه بود .. قرباني يك توطئه بود كه ناكام شد و يك بار ديگر تلاش انگليسيها براي تجزيه خوزستان نقش برآب گرديد .