بگذار ... بگذار ایرانی پس از یکصد و پنجاه سال گمراهی بانگ حقیقت را بشنوی بگذار از تو بپرسم ای فرزند ایران ، ای بلوچ « ای کرد » « ای قفقازی » « ای تاجیک» ای افغانی و ای فـرزند ایران و تو ای تهرانی میهن بزرگ و پر افتخار چه شد... ؟ از تو میپرسم سرزمین با عظمت و واحدی که اجدادت در آن با شوکت و اقتدار می زیستند ؛ سرزمینی که نیاکان تو نخستین پایه های بنای فرهنگ بشری را در آن استوار ساختند و از قلب آن مشعل بینش و دانش را فرا راه بشر گمراه گرفتند کجاست ؟ تعجب میکنی ؟ حق با توست . تو را اعمال بیگانه کور وکر بار آورده اند « حقایق را تاکنون ندیده » راستی را تا حال نشینده ای ... افسوس بر حال تو « بر حال تو وهموطنان تو » ...
تو ای افغانی بی شک می گوئی وطن بزرگ و پرافتخارم افغانستان زنده و مستقل است! تو ای برادر ما « ای هم میهنی که به دروغ نام قطعه خاکی را ایران گذارده ای » بیگمان میگوئی میهن باستانی من ، کشور کوروش و داریوش همچنان به زندگی خود ادامه میدهد . و تو ای هم میهن اسیر شده ی قفقاز آیا جمهوری های کوچک کوچک را میهن خود میدانی و بر غربت برای جنگ های میهنی ! به میدان نبرد ، به حفظ عظمت ملت ظالم و جبار روس می شتابی ؟
بلوچ ... ای ایرانی زنجیر شده و اسیر ، ای فرزند پریش و دلبند میهن زنده بودن پر از رنج و محن را به نام زندگی ادامه می دهی ...
بگو ، به ما بگو این زیست سراسر بدبختیو بندگی شایستاه توو هم میهنان تو است ؟!
نه ..... !
هم میهنان بیدار شوید ... فریاد مارا که بر خاسته دلهای پر درد ماست بشنوید . فریاد خواهران و برادران خود را که به زیر تازیانه ظلم و شقاوت بیگانه به تنگ آمده اند و از فرط تحمل زجر و مصیبت جان بر کف نهاده اند با گوش جان درک کنید . گوش کنید... آوای ما ... فریاد ما شما را فرا میخواند . گوشها را باز کنید شیشه های رنگین را از مقابل دیدگان خود بردارید . زنجیرهای اسارت را بگسلید حلقه های عبودیت را پاره کنید به پا خیزید ما شما را به سوی زندگی می خوانیم ... وطن تو بزرگ و با قاتدار بود . تا تاریخ به یاد دارد تا زمانه به خاطر می آورد میهن تو مهد دانش و کانون معرفت به شمار می رفت سرزمینی بزرگ که رودهای گسترده بسیار در دامان دشتهای فراوان و فراخ آن جریان داشت . سرزمینی که کوههای بزرگ در گوشه و کنارش دیده میشد و دریاچه های متعدد هر سویش پراکنده بود جنگلهای بسیار دامنه کوهسارانش را می پوشانید و آبشارهای بی شمار از تخته سنگ هایشفرو می ریخت آفتابی مطبوع آسمانی صاف و قشنگ مناظر زیبا و دلکش مواهب طبیعی بی شمار نعمات خداداد بسیار داشت و دارد .
بزرگ و وسیع ، آماده زراعت ، مستعد صنعت و متناسب برای تجارت بود و هست
سرزمین میهن تو چقدر بزرگ و مقدس و پر ثروت بود .
این امواج خروشان دریاها چه قرون متمادی که بر کرانه های میهن پر افتخار تو غلطید و این قلل کوههای سر به آسمان کشیده بیاد می آورند چه سر افرازی های بسیار که هزاران سال در سراسر ایران عزیز تو آشیان گزیده بود .
از هزاران سال پیش تاکنون ملتی واحد از یک نژاد قوی و نیرومند که هوش و درایت خدادادی و ذکاوت و فطانت طبیعی داشت در این سرزمین زندگی میکرد افرادش قوی، نیرومند ، با هوش و زرنگ ، چابک و بزرگ منش بودند قدهای بلند ، شانه های پهن ، صورتهای بر افروخته ، چشمان درشت ، پیشانی های گسترده مختص آنها بود . نیاکان تو که در روزگاران گذشته در سراسر این فلات وسیع زندگی میکردند آن وقت که بشر در ظلمت محض و جهالت مطلق غوطه میزد پایه های نخستین دانش بشری را ریختند به علم آشنائی یافتند ، دروازه های تمدن را به روی انسان سرگردان گشودند .
در ان تیرگی بی دانش مشعل فرهنگ را بر افروختند و بشر نادان را به سوی سعادت و روشنی رهبری کردند .
قرنها رنج بردند ، زحمت کشیدند ، خون دل خوردند تا برفراز رنج زمان های بسیار بنای دنیائی بیدار را استوار کردند مردمی که به صورت یک ملت واحد درسراسر این سرزمین وسیع زندگی میکردند . خود را مسئول میدانستند که برای اولین بار پرچم دانش را به احتزاز در آوردند . طبیعت به آن ملت شایسته فرمان داد تا تمدن بشری را پایه ریزی کند و دانش انسانی را رو به کمال رهنمون شود نیاکان تو ، ای ایراینی چه شایسته فرمان طبیعت را به بستند .
در راه انجام این وظیفه چه زحمت ها که کشیدند ، چه قربانی ها که دادند .
نگاه کن به زیر هر پایه و ستونی از این کاخ وسیع تمدن اجساد بسیار از نیاکان خود را می بینی این بود فرمان تاریخ و این بود هزارها سال رنج گذشتگان و این است ....... این است زندگی پر از ننگ و تباهی ما ..... ؟ !!
به تو نگفته اند ـ برای تو ننوشته اند ... اما بدان : نیاکان تو بودند که برگزیده ترین فرهنگ و انسانی ترین تمدن ها را بوجود آوردند آنها چقدر وطن بزرگ و واحد خود را دوست داشتند آنها چقدر ملت متشکل و متحد خویش را عزیز می شمردند .
تو ای افغانی می خواهی بدانی « چه سرزمین بزرگ و پر ثروتی داری که خود از آن غافلی ؟ افغانستان کنونی جزء کوچکی از سرزمین میهن واقعی تو بیش نیست . ای برادر ما .... مایلی به وسعت حقیقی میهن خود واقف گردی ؟ توجه نما ! ایران کنونی نیمی از آن میهن بزرگ و باستانی ات نمی باشد .
تو ای قفقازی ، می خواهی خود را بشناسی ؟ توجزء ملتی هستی که شهرستان های شمالی آن قفقاز کنونی میباشد ، ای ایرانی که به زیر چنگال های اسارت بیگانه خفقان گرفته ای ، توکه در جوار خرابه های پایتخت و قلب میهن دیرین خود زندگی میکنی . تو که می توانی هر غروب آفتاب طاق با عظمت کسری را زا زیر پرده های خون و جنایت تماشا کنی و ابهت میهن باستانیت را از عظمت شکسته طاق کسری درک کنی.
سخت ترین شرایط زیست ننگین را ادامه میدهید شما ..... ای گروه برادران و خواهران ما که هر یک به زیر ضربات تازیانه قساوت یکی از دول خونخوار اروپائی ناله میکند .
شما که در پشت سرخود تاریخ چند هزار ساله درخشان و مقابل خویش آینده تاریک و ظلمانی مشاهده می نمائید شما که به زیر زنجیر های اسارت گردن خم نموده اید و در منجلاب جنایات و خیانتهای مشتی عناصر خائن و بیگانه پرست آرام و قرار از کف داده اید .
شما که مقهور ظلم ظالم و خدعه های بیگانه شده اید و به تحریک دشمنان ملت بزرگ ایران هریک سنگ میهن کوچک و ناچیز دروغین را دانستهع و نداسته بر سینه می کوبید گوش کنید ما هم از شمائیم .... ما هم مثل شما در تحت همین شرایط جان فرسا زندیگ می کنیم ماهم با شما علی رغم گفته های دشمانا « در همه چیز » « در تاریخ» « خون » تمدن و فرهنگ آری در همه چیز شریک و انباز هستیم مثل شما خون ما را هم زالو وار می مکد در این محیط تاریک و گنداب متعفن هم شلاقها به حرکت می آید و بر بدنهای فرسوده و رنج کشیده ما کوفته می شود مثل شما حقوق حقه ما را گرفته و می گیرند و چکمه های خود را برروی حلقوم ما مدتهاست می فشارند .
سرهای ما را با پتک می کوبند در برابر اظهار وجود ما زندانهای سیاه زنجیرهای گران « حبسها و تبعیدها » زجر وئ شکنجه « مرگ و نیستی » بدبختی و بیچارگی سرنوشتی است که مثل همه شما « همه شما » ای مردمان ایران زمین ما را استقبال می کند ما نیز چون شما برروی سرزمینی که در سینه اش ثروت و نعمت بیکران نهفته است در فقر بی چیزی غوطه می زنیم و با مرگ تدریجی و رقت باری دست به گریبان هستیم .
اما ... گوش کنید ... ما و شما فریاد میزنیم ... ما زنده ایم و زندگی می خواهیم زندگی برای ما چیست ؟ زندگی زنده بودن نیست زنده بودن زندگی می خواهد ، زندگی بندگی نمی باشد .
شرایط زندگی ما نمی تواند مثل شرایط زندگی ما نمی تواند مثل شرایط زندگی یک انسان مبتدی که هنوز برروی صخره ها و سینه جنگلها زیست می کند جلوه گر باشد شرایط زندگی مالاز مثل شرایط زندگی عالیترین بشر موجود خود نمائی کند طریقه زندگی کردن بستگی تام با چگونگی زندگی گذشته و تاریخ تمدن خواست و آرمان هر ملت و جامعه دارد دنیا محق نیست ملتی را که واجد علی ترین تاریخها ، عمیق ترین تمدنها و برگزیده ترین آرمانها است ، به یک فقر و فلاکتی دچار سازد .
موجود عالی زندگی عالی می خواهد موجود عالی کیست ؟ موجود عالی و ملت پیشرو به این شاخص شناخته نمی شود که تنها اسلحه و قدرت را در دستهای خود ببیند و دنیا را به خاک و خون کشد ملت عالی و پیشرو باید برای پیشرفت فرهنگ بشری برای ایفاء نقش طبیعی خود و بر پا ساختن فرهنگ جهان و نجات نوع انسان از زنجیره های ظلم و نادانی مبارزه و نبرد کرده باشد این ما بودیم که برای تعالی جامعه انسانی به سوی حوادث و خطرات بی شمار در طی تاریخ طولانی خود شتافته ایم و عالیترین پایه ها را برای تمدن جهانی برپا ساختیم دنیا چگونه می تواند در برابر این همه خدمات بزرگ حق ناشناسی کند و طبیعت چه طور ممکن است ناظر این اعمال دشمنانه ملل سفاک و خون آشام باشد ؟ هرگز ! طبیعت ما را رهبری می کند که برای تأمین زندگی و سر افرازی که هم آهنگ با شرافت و حیثیت تاریخی و اجتماعی ملت ارجمند ایران باشد مبارزه کنیم .
تحمل این زندگی ننگین تنها ظلم به ملت ایران نیست بلکه تخطی از ناموس طبیعت و سرباز زدن از فرمان الهی است که همیشه متوجه ملت ما بوده و هست .
پس باید مبارزه را برای ایجاد وضع عالی و شایسته آغاز کرد زیرا اولین شرایط ایجاد زیست سرافراز برای یک ملت سرافراز مبارزه است و بس موجود عالی نمی تواند سکون و مکث داشته باشددر جازدن و سپس بقهقرا رفتن روش و سرنوشت موجودهای پست و محکوم به فناست .
موجود عالی باید در همه حال نبرد کند به سوی جلو به سمتعظمت و بزرگی خود را رهبری کند و برای خود هر ان زندگی عالی تر و شرافتمندانه تر از روزگاران گذشته به وجود آود توقف ملت پیشرو و تسلط ادبار و نکبت بزرگی او تنها زیان جبران ناپذیر این دوری گزیدن از اصول مبارزه زندگی نیست بلکه سبب ایجاد وقفه ای در گردش چرخ تمدن جهان و پیشرفت کاروان زندگی شایسته بشر است .
در این هنگام که هدف به دست آوردن زندگی شرافتمندانه و برگرداندن چرخ تمدن از مسیر خود می باشد از شروع و ادامه ی نبرد هر قدر خونین و سهمگین باشد نباید هراسی داشت چه زیست سرافراز اساسی جز فداکاری افراد آرمان خواه و بیدار ندارد برای محو پلیدیها برای سیر سریع تمدن ، برای اصول به یک آرمان شرافتمندانه و مقدس راهی جز ستیز با بدیها و موانع نیست .
ایجاد سکون و وقفه در این ستیز مقدس یعنی تقویت نیروهای اهریمنی ، یعنی تسلط زشتی بر نیکی و قبول فشار و سنگسنس سرنوشت اهریمنی . پس نبرد حتمی است و اکنون که سالهای متمادی میگذرد و نیروهای .
اهریمنی دشمنان ملت ایران ریشه و قدرت گرفته اند نبرد بسی خونین و طولانی خواهد بود اما سرنوشتی جز استقبال این نبرد خونین برای تأمین حیات شرافتمندانه نداریم .
گفتیم که ما از پشت دیوارهای آهنین و ضخیمی که اطرافمان را احاطه نموده است از زیر سرنیزه هائیکه برروی حلقوم ما قرار گرفته ، « از سینه دنیائی مصیبت و سختی ، دنیائی فقر و بدبختی که پیکر خسته ما را در دهان خود فرو میکشد فریاد خویش رابا صدای رسا به گوش شما می رسانیم .
گوش شما خواه ناخواه روزی این فریاد را خواهد شنید دیدگان شما زمانی این سطور را می خواند و یکایک این کلمات را از نظر می گذراند تو ای هموطن دور افتاده ، در دور ترین نقطه فلات ایران ، روزی خواهد رسید که آهنگ نبرد را درک کنی و فرمان وجدان خویش را گردن نهی . آن روز ... رستاخیز برای محو بدبختی هاست .