درباره کورش بزرگ و داستان ضحاک زیاد شنیده اید. بسیاری از هم میهنان تلاش دارند تا چهره ای پیامبرگونه از کورش بسازند و درسوی دیگر دشمنان ایران هستند که از هیچ توهینی به گذشتگان ما دریغ نمی کنند. نوشتار پیشرو گفتمانی دیگرگون و بدون هرگونه اغراق درباره کورش بزرگ است و ریشه یابی داستان ضحاک. دشمنان ایران هرآنچه را می توانند برعلیه کورش و هخامنشیان می گویند؛ از جنگ طلب بودن و گسترش فرهنگ میانرودان تا نبودن نام کورش در گواهان تاریخی دوره های اسلامی و از همه جالبتر یکسان انگاشتن آستیاگ پادشاه ماد با ضحاک ماردوش . برخی از وابستگان اندیشه چپ حتی تا آنجا پیش رفتند که ضحاک را نماینده طبقه ستمدیده در برابر بورژوای سرمایه داری و مافیای قدرت می نمایاندند(!) که با ویژگیهای جوامع پیش از صنعتی و بویژه جوامع دوران باستان نه تنها کوچکترین همخوانی ندارد بلکه بسیار طنزآمیز است. همچنین ادعای شگرفی که ازسوی برخی از دشمنان ایران باستان مطرح می شود اینست که متن استوانه کورش تنها یک پروپاگاندا بوده که شاه از آن بهره برداری کرده است! برای بررسی ادعاهایی چنین گزاف، نمی توان به نوشتاری دو یا سه رویه بسنده کرد و بایست به متن اسناد درجه یک وچندین کتاب معتبر پرداخت. با توجه به اینکه بسیاری از هم میهنان حاضر نیستند تا زمان و هزینه خویش را صرف چنین موضوعاتی کنند بنابراین در این نگاشته کوشش شده تا بگونه ای گویا و مستند گفتگو شود و از اینرو گفتمان پیشرو کمی بلند شده است. باری؛ در این نوشتار دو حوزه یادشده را واکاوی کرده و درپایان به سنجش پهلو به پهلوی دو داستان مورد نظر دست می زنیم تا به راستی نزدیک شویم: داستان مردی بنام کورش؛ و داستان آن کسی که ضحاک بود ...
بند نخست: برآمدن کورش تا پایان زندگی او
از دوره هخامنشی چند سند مستقیم برجای مانده که در حکم داوری نخست و دست اول هستند: کتاب یکم هرودوت ، کورش نامه گزنفون، لوحه نبونید و عهد عتیق از کتاب مقدس. گفتار کتاب مقدس درباره وی چنین است: « اکنون نیز کورش را برانگیخته ام تا به هدف دادگرانه من جامه عمل پوشاند. من تمام راههایش را راست خواهم ساخت. او بی آنکه انتظار پاداش داشته باشد شهر من اورشلیم را بازسازی خواهد کرد و قوم اسیر من را آزاد خواهد ساخت. این است کلام خداوند توانای بلندمرتبه » (عهد عتیق؛اشعیاء ؛باب 45 ؛آیه 13).
گسترش نیرومندی کورش از سقوط آستیاگ آغاز می شود. شایان یادآوری است که مورخان یونانی ماجرا را با اختلافاتی آورده اند؛ چنانکه برخی جنگ را کوتاه و برخی طولانی(سه سال) یادکرده اند. سالنامه نبونید تنها گزارش می کند که آستیا%( )7-7
دکتر کاوه فرخ ، مورخ نامدار و استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا به پشتوانه 30 سند و نوشتار مورخ بزرگ باستان تا سده اخیر در پاسخ به گفتار بی سند ایران ستیزان چنین می گوید: «کرزوس پادشاه لیدیا یورش خود به کاپادوکیه را در 547 پ.م برای نابودی امپراتوری تازه تاسیس هخامنشی آغاز کرد(کتاب یکم هرودوت : 77-76). کرزوس شکست خورد و سارد پایتخت لیدیه به تصرف کورش درآمد ... کورش با کرزوس با احترام برخورد کرد و کرزوس با وی به هگمتانه بازگشت و جایگاهی بالا در دولت کورش یافت(کتاب یکم هرودوت: 153-151؛ دیاکونوف: 88-36؛ مالووان: 419-392 ؛کارگیل: 116-97)... جنگ اصلی- با بابلیها- در اُپیس در ماه سپتامبر543 پ.م. درگرفت که کورش بدست سردارش گوبارو پشتیبانی می شد (برن:56-54) ... گفتمان بیشتر درباره جنگ اُپیس را از لوحه نبونید در زیر ببینید: سیپار در اکتبر543 پ.م. بدون جنگ تسلیم شد(یامائوچی:86). ورود کورش به بابل با جشن گرفتن ساکنان بابل همراه بود(گزنفون: 15-5-7 ؛ هرودوت:19). سالنامه نبونید نیز همین را بیان می کند: در روز سوم از ماه اراهشامنو کورش به بابل درآمدو آنها-مردم بابل- شاخه های سبز را پیشاپیش او گرفتند. کورش سپس بهترینها آرزوها را برای ساکنانش کرد و گوبارو را بعنوان فرمانروای بابلیان منصوب کرد(سالنامه نبونید؛ شماره3 :22-12 ). ورود آشتی جویانه کورش به بابل توسط مورخین بزرگی چون کرفتر، گراف، هیرش، گلیسون، یامائوچی یاد شده است ... -دکتر فرخ ادامه می دهد-بازسازی پرستشگاهها در میانرودان و مصر: پرستشگاههای اِنونماه در اور ، اِننا و... در میانرودان و پرستشگاه یهودیان در الفانتین در زمان کورش و با هزینه دولت وی بازسازی شد. همچنین پرستشگاههای ساییس و آمون در مصر با کمک کمبوجیه و داریوش در مصر بازسازی شد (کرالینگ:107 ؛ گاردنر:367-366 ؛ جیل و چاپل هیل: 70) ... سند مهم دیگر از غرب آناتولی و مرز یونان اروپایی است که بدست باستانشناسان فرانسوی در شهر باستانی لیکیه در سال 1978 میلادی بدست آمده است. این سند به سه زبان یونانی، لیکیان و آرامی بوده و فرمان درون آن نزدیک به متن منشور کورش است . در این سند آشکارا از حقوق مردم محلی سخن گفته و تلاش کرده تا نیازهای زندگی مادی مردم را پشتیبانی کند. این سند درپیوند با سال 358پ.م. و درست دو دهه پیش از یورش اسکندر به ایران بوده و به روشنی نشان می دهد که سیاست مدارای کورش تا آخرین روزهای امپراتوری وی ادامه داشت (برایس:127-115 ؛ متزگر:1979 ؛ تیکسیدور:186-181) ...
یک ترجمه نادرست بسان مدرک؛ مورخینی که از کورش انتقاد می کنند متنی را که ترجمه گرایسون از لوحه نبونید در سال 1966 میلادی بوده را گزینش می کنند. در ترجمه گرایسون از پیروزی کورش در نبرد اُپیس ، به دروغ واژه های کشتار(slaughter) و مردم(people) جایگزین شده است. پس از انتشار آن و با اعتراض بسیاری از پژوهشگران ، دکتر شاهرخ رزمجو متن را برای پروفسور ویلفرد لمبرت ، استاد دانشگاه بیرمنگام و نامدارترین کارشناس جهان در زمینه خطوط میخی فرستاد. وی یادآوری کرد که ترجمه گرایسون اشتباه بوده وترجمه درست چنین است: در ماه تیشری ، هنگامیکه کورش با لشکر اکد در اُپیس نبرد کرد ، در کرانه رود دجله ، سربازان اکد عقب نشینی کردند . او سربازان(soldiers) اکد را منهزم و شکست داد... باید یادآوری کرد که گرایسون شاگرد پروفسور لمبرت بوده است! ... تنها جاییکه در لوحه نبونید واژه کشتار (slaughter) آمده است آنجاست که نبونید می گوید: در ماه تاشریتو ، هنگامیکه کورش در حال نبرد با سربازان اکد در اُپیس بود، مردم برضد او-نبونید- شورش کردند، اما نبونید آنان را با کشتاری بزرگ پراکنده ساخت ... - پس چندان بی دلیل نبود که مردم بابل به پیشواز کورش رفتند- » (فرخ: 13-5).
اما برای کسانیکه با متون اسناد باستانی آشنا نیستند شاید شگفت آور باشد که چطور می شود که حاکم بابل اینچنین آشکار از کشتار و توحش خویش سخن گفته باشد. باید دانست که تا پیش از زمان کورش در میان فرمانروایان میانرودان ، کشتار غیرنظامیان و ویران کردن شهرها نه تنها ایرادی نداشت بلکه ماموریتی مقدس شمرده می شد. کتیبه های سارگون دوم، سناخریب و آشوربانیپال نمونه هایی بارز از فرهنگ خونریزانه آن زمان است . منشور سارگون دوم گوید: «بدون شکیبایی و برای گردآوردن همه نیروهایش، سارگون بسوی اشدود یورش برد . با آگاهی از آمدنش، یمنی –فرمانروای اشدود- به مرزهای جنوبی مصر گریخت و دیگر ظاهر نشد. اشدود، گات و اشدودیم محاصره وتصرف شد؛و خدایان یمنی، همسرش، پسرانش، دخترانش، گنجها ومردمانش به تاراج پیروزمندان درآمدند. سارگون بیگانگان را درشهر ساکن کرد »(احمدی: 5) .
سنگ نگاره سناخریب درباره تصرف اورشلیم و بابل می گوید: « من به تندی آنها را کشتارکردم. من گلوی آنها را مانند گوسفند بریدم. من زندگی آنها را مانند ریسمان بریدم. من خونشان را بر پهنای زمین جریان دادم. من لبهایشان را دوختم و غرورشان را ویران کردم ... پس از آنکه بابل را ویران کردم، خدایانش ،خدایانی که من خرد کردم، من مردمش را در هم شکستم... ترس و وحشت از آشور بر آنها فرود آمد... » (احمدی:6). احتمالا از شرح کتیبه آشوربانیپال در یورش به ایلام آگاهی دارید ؛ وی در کتیبه یورش به مصر نیز می گوید: « من همه شاهان را دستگیر کردم ، دستان و پاهایشان را با غل و زنجیر بستم ... و همه مردم سائیس ، پیندیدی ، سیل :/.. همه آنهایی که در شهرها باقی مانده بودند ... هیچ مردی نگریخت ، بدنهایشان را به ستونهای چوبی بستم . پوست بدنشان را کندم و دیوارهای شهر را با آنها مزین کردم » (احمدی:6)
اینها نمونه هایی است از شیوه ، منش و کارکرد حاکمان خاورمیانه در روزگار ترسناک باستان. پس بدیهی بودکه برخی از فرمانروایان میانرودان به سادگی از کشتارهمگانی مخالفانش سخن گویند . همچنین فراموش نکنیم که نه تنها در دوران باستان ، بلکه در جنگهای مذهبی سده های میانه و حتی در میان گروههای جهادی و بنیادگرای امروزی، کشتن کفار و مخالفین فکری شامل صواب و مغفرت نیز هست.
در ادامه و برای رسیدن به دیدگاه مناسب از اوضاع اندیشه و فرمانروایی ایرانیان در آن روزگار به ادامه واکاوی اسناد مهم می پردازیم. دکتر لینت میچل، استاد و مدیر مرکزمطالعات مدیترانه دانشگاه اکستر درپاسخ به گزاره مشهور گزنفون مبنی بر اینکه مردمان بگونه ای خودخواسته خواهان فرمانروایی کورش بودند؛ شرح جالبی از دیدگاه مورخین و نویسندگان بزرگ یونانی را برای ما بازمی گوید: « گزنفون نخستین کسی نبود که شخصیت کورش، پادشاه سده ششم پیش از میلاد پارس و ماد را که امپراتوری را از کرانه های آناتولی تا هند پایه گزارد بگونه ای آرمانی بیان کرد. از اوائل سده پنجم پ.م کورش در پندار یونانیها بسان پیشوای ایده آل و فرمانروای قانونمدار تجسم یافته بود. در نمایشنامه پارسیان آیسخولوس که در472 پ.م در آتن نگاشته شد... کورش خوشبخت ومهربان ترسیم شده است. در تاریخ هرودوت و کتاب سیاست ارستو ، کورش آورنده آزادی برای ایرانیان است. همچنین در کتاب قوانین افلاتون ، کورش شاهی نیک است که توازن میان بندگی و آزادی را با ایجاد آزادی و سروری بدست ایرانیان نسبت به دیگران نگاه می دارد. افزون بر آن او-کورش- اجازه می داد که ایرانیان اندازه ای از آزادی و برابری را داشته باشند و از اینرو ایرانیان در هنگام خطر احساس احترام و وفاداری نسبت به فرمانده هانشان داشتند ... کورشِ افلاتون دموکرات نیست اما ارزشهای دموکراتیک مانند آزادی و دادگری را پشتیبانی می کند » (میچل: 12). دکتر میچل از زبان یونانیان یعنی بزرگترین دشمنان ایران در آن زمان سخن می گوید و بدین سان مهر تایید را بر آنچه در استوانه و دیگر اسناد آمده است کوبیده و به نیکی نشان می دهد که بزرگترین مردان یونان در آن روزگار چگونه در حسرت داشتن مردی چون کورش بودند. گزنفون یونانی نگرش به این مرد را در میان مردمان آن روزگار چنین آورده است: « كورش، حتی امروزه بنابر سرودها و داستانهایی كه تاكنون در خاور زمین مانده است، طبیعتش ساخته شده بود ازچهره ای زیبا و قلبی از عشق به مردم ، دانش و مهربانی » (گزنفون:3). حتما با نگارنده هم ایده هستید که گزنفون یونانی کارمند دولت کورش یا محمدرضاشاه پهلوی نبوده است که چنین پروپاگاندایی را بیان کند !
متن کتاب «کورش بزرگ» که بدست جاکوب آبوت در سال 1878 میلادی نگاشته شد(یکسال پیش از پیداشدن استوانه کورش بدست هرمز رسام) نکاتی جالب در پی دارد که نشانگر بینش تاریخی سنتی به کورش است : « کورش بسوی شهر(بابل) پیش رفت. دسته ای بزرگ را در برابر دیوار شهر گزارد و دسته کوچکتر را مامور کرد که از بستر رود دجله وارد شهر شوند ... وی (کورش) سپس شمارگان زیادی از کارگران را بکار گرفت تا بستری جدید را برای رود حفر کنند. هنگامیکه این کانال جدید آماده شد در یک شب آب را بسمت کانال جدید هدایت کرد و جریان رود بسمت شهر متوقف شد. سربازان از بستر رود وارد شهر شدند و دیوار کوتاه کنار رود را نیز تصرف کردند و درحالیکه فرمانروا مشغول مهمانی و عیاشی بود، بگونه ای گیج کنند دریافت که شهر بطور کامل به دست ایرانیان افتاده است» (ابوت: 52). این همانجاییست که کورش با تاکید می گوید که سربازانش به آرامی وارد بابل شدند. تیزهوشی کورش و فرماندهانش از یکسو ، و عیاشی و بیعرضگی دشمنانش، شوند مهمی در پیروزیهای برق آسای وی بود. ابوت در ادامه اشاره می کند که هدف کورش از بازگرداندن بنی اسرائیل به سرزمینشان آن بود که مانعی در برابر مصریها ایجاد کند ، زیرا تا پیش از این میان مصریها با کلدانیان دشمنی ژرفی داشتند و اکنون که کورش فرمانروای کلدانیان شده بود می بایست به دفاع از آنان در برابر دشمنانشان بپردازد(ابوت:56) ابوت هوشمندانه پرده از رازی بر می دارد که برای درک شرایط آن روز مهم است و آن اینست که فرمانروای جدید میراث دار تمام دوستیها و دشمنیهای فرمانروای پیشین می شد وخواسته یا ناخواسته به جنگهای پیاپی کشانده می شد. شاید بتوان چنین گفت که کورش از آغاز در اندیشه پدیداری چنین شاهنشاهی بزرگی نبود اما وی میراث خوار نبردهایی شد که از مدتها پیش میان ساکنان فلات ایران با مردمان میانرودان و آسیای کوچک پیدا شده بود. اگر به تاریخ آن زمان بازگردیم سلسله ای پیاپی از نبردهای خونین را می بینیم. از سویی نباید از یاد ببریم که دولتهای نیرومند در درازای تاریخ همانند یکدیگر رفتار کرده اند. شاهنشاهی هخامنشی نیز از این قاعده جدا نبود. کورش و جانشینانش برای تامین امنیت مرزهای درون فلات ناگزیر از کنترل سرزمینهای پیرامون بودند زیرا سده های طولانی از یورشهای پیاپی دولتهای بابل و آشور به ایلام، پارس و ماد از باختر و سکاها از شمال گذشته بود. این کار پیشتر با درهم شکستن آشوریان و سکاهای قفقاز بدست هوخشتره(کیاکسار) آغاز شده بود و با شکست دادن بابل، لیدی و سکاهای فرارودان به دست ارتش هخامنشی به سدها سال تازش و غارتهای خونین فرمانروایان میانرودان پایان داده شد و تا تازش اعراب به ایران ، هیچ نیرویی از میان اقوام سامی در باختر و زردها در خاور نتوانست به درون سرزمینهای ایرانی دست یابد (بجز اسکندر که از فراسوی آسیا به ویرانی ایران پرداخت). در اینجا ارزش کار کورش و جانشینانش را بهتر در می یابیم. هخامنشیان با بخش بندی ساتراپی و دادن آزادی مذهبی و برقراری توازن در مدیریت کلان و محلی در سرزمینهای پیرو خویش و پاسداری از مرزهای مشترک همه تیره های شاهنشاهی، امنیت ، آرامش و آشتی را بسیار بیشتر از فرمانرواییهای کوچک پیشین برقرار کردند و به میزان زیادی از زد و خوردهای قومی و قبیله ای کاستند. سنگ نگاره داریوش در نقش رستم در اینباره می گوید: «... بدیهایشان را به نیک%:/..DB�ی بازگرداندم ، مردمان سرزمینهایی که یکدیگر را می کشتند دیگر یکدیگر را نمی کشند ، به یاری اهورامزدا من هرکس را در جای خود نشاندم و فرامین من بر آنان جاریست تا زورمندان از ناتوانان ندزدند... » (ورستاندیک:12). شاید کسی بگوید که گفتمان اینگونه هخامنشیان در سنگ نگاشته هایشان تنها ادعا باشد. درپاسخ باید توجه شود که آنها نیازی نداشتند چنین مهربان و انسان دوستانه سخن گویند زیرا در دوران پاسخگویی به افکار عمومی نمی زیستند بلکه فرمانروایان پیشین را نیز به یاد داشتند که چه میزان خشن سخن گفته بودند و کسی را یارای برابری با آنان نبود. در اینباره و در ادامه به ریشه فرهنگی و رفتاری هخامنشیان پرداخته خواهد شد. و اینک پایان زندگی کورش :
بجز هرودوت بیشتر مورخان باستان بر مرگ طبیعی کورش تاکید داشته اند. هرودوت روایات گوناگونی را بیان می کند اما بیشتر بر روایتی تکیه می کند که در آن آمده است کورش در نبرد با فرمانروای ماساژتها بنام تهمریش(تامریس-گویش یونانی) کشته شد و پیکر وی به پاسارگاد برده شد و کتسیاس گفته است که کورش در جنگ با سکاها زخم برداشت و در پاسارگاد درگذشت (پیرنیا:83). در مورد آنانیکه گفته اند که کورش در نبرد با سکاها کشته شد چند نکته مهم وجود دارد: اول اینکه هر خردمندی می داند که حمل پیکر مرده در بازه نزدیک به سه هزار کیلومتر درآن روزگار ودر دنیای پیش از صنعتی شدن کاملا موهوم است. دوم ؛پروفسور فرای میگوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است چراکه آسیای میانه بدست کورش افتاد و شهر سایرس چاتا (کورش شهر، سایروپولیس به یونانی) در دوردست ترین جای ساتراپ سُغد بوده که پیروزیهای خاوری وی-و نیز بر سکاها- را اثبات می کند(فرای:1995). سوم، روند رویدادهای پسین نشان می دهد که برخلاف ادعای مورخ یونانی کورش در نبرد با تهمریش پیروز شده بود: کمبوجیه تنها سه سال پادشاهی کرد و در این زمان نیز تنها به نبرد با مصریان مشغول بود. پس از وی نیز داریوش بزرگ در زمان سه سال با شورشهای پیاپی روبرو بود و بلافاصله در یادکرد این شورشها از آرام ساختن سکاها و دستگیری سکونخا فرمانده شورشیان سکا می گوید که ماساژتها نیز یکی از گروههای آنها بشمار می رفتند (چهره ایرانی سکونخا فرمانروای سکاها در بیستون آشکار است). از گفته داریوش در کتیبه بیستون پیداست که سکاها پیش از وی در گستره هخامنشیان بودند و این زمان تنها می تواند به روزگار کورش بازگردد زیرا در این سه سال داریوش زمانی برای مرزگشایی نداشت. وی در سنگ نگاشته نقش رستم از هرسه گروه سکاها که جملگی از تبار ایرانی بودند یاد می کند: «سکاهای تیزخود(تیگراخوتا)، هوم آشام(هائوماوارگا)، فرادریا(پارادرایا) » (ورستاندیک:12)
با این همه در پاسخ به پانترکها که سکاها را از تیره ترک می دانند و تهمریش را نیز بگونه ای مضحک ملکه ترکان می نمایانند(!) چند گواه و سند ژنتیکی را از سرزمین وتبار سکاها آورده می شود که روشن می کند سکاها آریایی و عموما بلوند و چشم آبی بوده اند: پژوهش ژنتیک باستانی در سایتهای زیونگ-نو(هیون نو) و اگین کول درشمال مغولستان نشان می دهد که نخستین نشانگان باشندگی زردهای چشم بادامی در این مناطق به 2300 سال پیش و بصورت آمیخته با آریاها (با مهاجرت از مرزهای شمالی تر) می رسد وتا پیش از این، سرزمینهای اخیر در حوزه نشیمن آریاهای سکایی بوده است(کیسر-تراکو:2003). وضعیت تباری در میان ساکنان سرزمین لیکیان در شمال چین ومرز خاوری بیابان گوبی نیز در آن زمان چنین بوده است(چاینادیلی:2100). همینطور آزمایش ژنتیکی وتبارشناسی بر روی پیکرهای پیداشده از کوهستان آلتایی در قزاقستان نامور به مومیاییهای سکایی -که فرتور آن در زیر می آید- ، سایتهای نووسیبیرسک و اولون-کورین-کول در جنوب روسیه و تاتارستان نشان از آن دارد که مردمان این سرزمینهای گسترده از زمانهای دور تا دو هزارسال پیش از آریاهای سکایی با موهای بلوند وچشم آبی بوده اند (کاری:2008). جدا از پژوهشهای یادشده، بررسیهای یادشده بر روی سایتهای کنار رودخانه تاریم در سین کیانگ چین بیانگر چیرگی سکاهای آریایی است(چون-زیانگ و همکاران:2010). اکنون اگر تمام پژوهشهای ژنتیکی در سرزمینهای خاور و شمال خاوری فلات ایران، فرارودان (ماوراءالنهر) ، جنوب روسیه، بیابان گوبی، مرکز وباختر چین تا روزگار اشکانی در چیرگی گروههای آریایی تخاری، سکایی و بلوندهای نورودیک بوده است و در دوره هخامنشی و آغاز اشکانی کوچکترین ردپایی از زردهای مغولی و تیره های پسین هون و ترک در این نواحی نبوده است بنابراین آنچه از سوی پانترکها درباره نبرد کورش با سکاها یاد می شود بسیار کودکانه و ناشی از تبلیغات تجزیه طلبانه کسانی است که از هر وسیله بی ارزشی برای تبلیغات ایدئولوژیک و فرقه ای خویش سود می جویند (برای اگاهی بیشتر از تبارشناسی سرزمین باستانی توران به نشانی ایمیل اینجانب که در پایان می آید پیام دهید تا متن کامل نوشتار مربوطه ارسال شود). فرتورهای زیر در پیوند با اجسادسکایی است که در مجامع باستان شناسی جهان بسیار شهرت دارد . پیکره های اخیر به شوند جایگیری در کورگانهای یخ زده وآغشته به نمک سالم مانده است: