کمتر رهبری را می توان یافت که در جامعه ی خشونت طلب و تبعیض آمیز خود دکترین خود را در عمل و حقیقت بر صلح جویی و عدم خشونت پایه ریزی کرده باشد.
ماندلا 27 سال از زندگی خود را به دلیل مبارزه علیه نژاد ستیزی و تبعیض در زندان و سلول گذراند، پس از آزادی از زندان کینه ای بر دل نداشت و همواره بر صلح جویی و عدم انتقام جویی و آشتی ملی تاکید داشت. او نه تنها برای سیاه پوستان مبارزه کرد بلکه برای سفید پوستان آفریقای جنوبی هم چون پدری بود؛ تا آنجا که منش او جهانی شد تا شاید راهنمایی باشد برای سایر رهبران ملت های جهان. به راستی که ماندلا، گاندی و لوترکینگ زمان بود!
او که پس از پیروزی مبارزاتش توانست قدرت را در دست بگیرد و پس از محقق شدن آرمان های انسانی اش قدرت را واگذار کرد، چرا که به آرزوی خود رسیده بود و بیشتر از این ماندن در قدرت را شایسته نمیدانست و این بسیار زیبا بود برای ملتش و اینگونه بود که در قلب ها ماندنی شد. ماندلا که هیچگاه از آرمان انسانی اش نایستاد، در آن دوره که کشور خود را در رنج بیماری ایدز می دید آرام نگرفت و تلاش فراوان برای مبارزه با این بیماری در پیش گرفت و همواره اندیشه ی ملت و کشورش را در دل داشت. و در نهایت برنده ی بر حق جایزه ی صلح نوبل شد؛ چرا که توانست مبارزات ملت ها و رویداد های پس از پیروزی را با معادله ای تازه به جهانیان معرفی نماید.
و اما چه بسیار تفاوت است میان ماندلا و رهبری که خود را ابر قدرت جهان میداند و در ادعای مبارزه برای صلح "بمب هسته ای" بر سر مردم ژاپن میریزد.
شاید بتوان دو سفر ماندلا به ایران را افتخار آمیز برشمرد، اما چرا از سفر سومش به ایران خودداری کرد؟ آیا شرایط درونی ایران را شایسته نمی دانست؟
او به ملت ها و دولت ها یاد داد که می توان در فضایی به دور از خشونت، به دور از تبعیض و به دور از درجه بندی شهروندان، در فضایی مملو از دوستی و صلح همه ی حرف ها را شنید و با هم به تفاهم رسید، باشد که این چنین باشیم.
به راستی که می توان اندیشه ی صلح و انسان دوستی ماندلا را در اندیشه ی همه انسانی "ناسیونالیسم" جست و جو نمود.