ماندانا زندیان ـ شما در ارزیابی سه نسل از روشنفکران ایران ـ از فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان؛ تا تقیزاده، علیاکبر داور و ملکالشعرای بهار؛ و در نهایت دکتر پرویز ناتلخانلری، دکتر محمد معین، غلامحسین مصاحب و صادق هدایت ـ گفتهاید: «اینها کارشان این نبود که فقط به اظهارات منفی بپردازند و همۀ کوشش خود را در گلایه و اعتراض خلاصه کنند. رفتار منفی عموماً در دورههایی پیش میآید که وضع موجود چندان مناسب پیشرفت نباشد و با آرزوهای صاحبنظران سازگاری نداشته باشد، حتی در چنین اوضاعی نیز وطنپرست واقعی میکوشد تا کاری که به عهده گرفته است، یا به او سپرده شده درست انجام بدهد.» ۱
به نظر میرسد «روشنفکری» در جامعۀ ایران در دوران محمدرضا شاه پهلوی، بیشتر به تعریف ژان پل سارتر، یعنی نارضایتی، مخالفت و اعتراض، نزدیک شده بود. ۲
تعریف شما از روشنفکر چیست؟
دکتر احسان یارشاطر ـ اصطلاح «روشنفکر» در زبان فارسی نسبتاً تازه است و بخصوص در دورۀ محمدرضا شاه پهلوی رواج گرفت. پیش از آن، به کسانی که به صورتی عمیقتر از معمول به مسائل، خاصه مسائل اجتماعی، میاندیشیدند «صاحبنظر» میگفتند.
اصطلاح روشنفکر پس از آشنایی ایرانیان با غرب وارد زبان فارسی شد. بیتردید مهمترین حادثۀ فرهنگی و اجتماعی که در قرون اخیر در ایران رخ داده، آشنایی با تمدن غرب است؛ بسیاری از افکار مشروطهطلبان، بویژه قانونمندی و ضرورت حکومت قانون، اقتباسی بود از حکومت قانون در مغرب زمین. پیش از آن افکار اجتماعیِ ایرانیان در ضرورتِ «عدل» خلاصه میشد و آنچه از پادشاه یا امیر خوب انتظار میرفت «عدالت» بود. در دورۀ محمدرضا شاه که اصطلاح روشنفکر رواج بیشتری یافت، عملاً روشنفکر به کسانی گفته میشد که اقتباس از تمدن غرب را پذیرا باشند و با یک زبان اروپائی، هر چند مختصراً، آشنایی داشته باشند. طبقۀ معمم، عموماً، روشنفکر خوانده نمیشدند. روشنفکر به کسانی گفته میشد که کت و شلوار ـ که از اروپا اقتباس شده بود ـ بپوشند، کراوات یا پاپیون بزنند، از وضع موجود ناراضی باشند و برتری تمدن اروپایی را، اگر به صورت ضمنی هم باشد، بپذیرند. اعضای انجمن «ایران جوان» در زمان رضا شاه که کسانی مانند علیاکبر داور و دکترعلیاکبر سیاسی و نظایر آنها در آن عضو بودند، و نیز امثال تقیزاده و دهخدا که افکار نو و گاه انقلابی داشتند و اصلاح وضع موجود را لازم میشمردند، بعداً روشنفکر تلقی میشدند
به نظر من، روشنفکرها عملاً کسانی بودند که دردِ وطن داشتند و به اوضاع ایران میاندیشیدند و راههایی برای اصلاح امور به نظرشان میرسید، که البته نتیجۀ آشناییِ آنها با تمدن غرب بود و این افکار را در سخنرانیها یا مقالات یا کتب خود میپروردند. این روشنفکرها حقیقتاً در سیر فرهنگی و سرنوشت ایران مؤثر بودهاند؛ و زبان هم که آیینۀ اندیشه و فرهنگ گویندگان آن است، بتدریج تغییر میکرد.
ورود لغات تازه به زبان، عوض شدن سبک نگارش، پرهیز از به کار بردن الفاظِ بسیار برای معنیِ کم، پرهیز از افراط در بهکار بردن لغات عربی به منظور اظهار فضل، فشرده نوشتن و لفظ و معنی را متعادل کردن، و مطلب را بدون مقدمههای زائد و به صورتی آراسته ادا کردن توسط کسانی مانند قائم مقام فراهانی، نشانههایی از پیشرفت طرز فکر جامعه بود. نثر زبان فارسی بتدریج سادهتر و رساتر و خوشآهنگتر شد. نمونههای خوب آن را در نثر جوان و آراستۀ احمد بهمنیار و سعید نفیسی و یا نثر استوار و معتدل امثال اقبال آشتیانی و مجتبی مینوی و مالاً در نثر شیوا و خوشآهنگ پرویز ناتل خانلری و امثال غلامحسین یوسفی میتوان دید.
با زیاد شدن عدۀ خوانندگان و پیشرفت تعلیم و تربیت و رواج گرفتن داستان کوتاه و رمان نویسی تقلید زبان گفتوگو در نوشتهها و حتی به کار بردن زبان عامیانه در داستانهای کوتاه و رمانها در نوشتههای امثال صادق چوبک، انحصار نثر «کتابی» شکسته شد و صور مختلف زبان مورد استفادۀ نویسندگان قرارگرفت.
م. ز ـ با این توضیح، و در ادامۀ پرسش پیش، رابطۀ روشنفکری را با آزادیخواهی چگونه میبینید؟
دکتر یارشاطر ـ به طوری که قبلاً گفتم، روشنفکران غالباً نسخهای برای اصلاح جامعه نوشته و حاضر دارند، وضع موجود را نمیپسندند و زبانشان به انتقاد باز است. در ایران وکشورهای مشابه، این گونه انتقادها به انتقاد از دولت میکشد و چون دولتها عموماً در ایران و کشورهای نظیر ایران، در خاورمیانه و آمریکای لاتین، مستبدند، به انحاء مختلف در خاموش کردن روشنفکران و انتقاداتشان میکوشند. برای آنکه روشنفکران در جامعه تأثیر داشته باشند، باید از فشار و آزار دولتها در امان باشند و این با وجود دولتهای استبدادی امکانپذیر نیست. اما اگر تا حدی آزادی بیان و انتقاد وجود داشته باشد و تحمیل خودسانسوری زبان مصلحین و روزنامه نگاران و روشنفکران را نبندد، قدرت اظهار نظر خواهند داشت.
م. ز ـ گفتهاید: «قرن نوزدهم قرن اعتلای ملیتگرایی در اروپا بود و این نیز در ایران خالی از اثر نبود. قدرت یافتن رضاشاه و اقدامات او برای آنکه کشور را به صورتی منظم و قانونمند و بارونق در بیاورد و هم چنین توجه به تاریخ ایران باستان و مفاخر گذشته، همه موجب تقویت ملیت ایرانی و آگاهی از هویت ملی گردید.»۳ این آگاه شدن از هویت ملی، در کنار اقدامات رضاشاه چه اندازه مرهون پشتیبانی و همراهی جریانهای روشنفکری بود؟
دکتر یارشاطر ـ ملیت و ملیتگرایی در خاورمیانه و میان مسلمانان نتیجۀ انعکاس تمدن اروپایی و ملیتگرایی در اروپا بود. آنچه پیش از آن برای مردم معنی و مفهوم داشت، این بود که مسلمانان «امت اسلام»اند، و همۀ مفاهیم و وظایف و نظرهای اجتماعی در اسلام خلاصه میشد. آشنایی با تمدن اروپایی و ظهور روشنفکریِ آشنا با ملیتگراییِ مردم اروپا، بخصوص در فرانسه و آلمان، دخالتهای روسیه و انگلیس در امور ایران و ضعف ایران را در برابر آن دو کشور آشکار میکرد و وطنپرستان را میآزرد.
رضاشاه زمانی روی کار آمد که مقدمات ملیتگرایی در انقلاب مشروطیت فراهم آمده بود و ایرانی بودن برای ملیتگرایان غالباً افتخاری به شمار میرفت و یا اقلاً این طور ادعا میشد. مشروطهخواهان حکومت قانون و آزادی را برای اصلاح امور کشور لازم میشمردند. رضاشاه در حقیقت وارث دستاوردهای جنبش مشروطه شد و سعی کرد که قدرت نظامی خود را پشتیبان این دستاوردها قرار دهد، جز آنکه آزادی با روش حکومت او امکان چندانی نداشت، ولی حکومت قانون از پشتیبانی کامل او برخوردار بود.
درست است که رضاشاه تحصیلات چندانی نداشت، ولی فوقالعاده تیزهوش بود و مردم و کشور خود را خوب میشناخت. از طرف دیگر، او به دلیل عضویت در زمرۀ قزاقهایی که تربیت نظامی آنها توسط فرماندهان روسی انجام میگرفت، اندکی از طریق تماس با روسها با تمدن غرب آشنایی داشت. به هر حال رضاشاه با هوش طبیعی، و نه با سواد، دریافت که دوران ادارۀ کشور به شیوۀ قاجاریه و با نفوذ فوقالعادۀ طبقۀ معمم به سر آمده و مملکت بیش از هر چیز نیازمند نو شدن است.
در آن زمان چند نفر درس خوانده و فرنگ رفته و آشنا به تمدن غرب، افرادی مانند محمدعلی فروغی، سیدحسن تقیزاده، حسین علاء، علیاکبر داور، علیاکبر سیاسی و چند نفر دیگر از نظایر آنها در صف مقدم کارگزاران دولت قرار گرفتند. عدهای از آنها مثل دکتر علیاکبر سیاسی و علیاکبر داور انجمنی به نام «ایران جوان» به منظور تهیۀ طرحهایی برای اصلاح امور کشور فراهم آوردند و در ملاقاتی با رضاشاه از پشتیبانی او اطمینان یافتند، و ایران با سرعتی شگفتانگیز شروع به تغییر و تجدد کرد. توضیح این اقدامات و جزئیات آن را دکترامین بنانی در کتاب خود به انگلیسی با عنوان The Modernization of Iran, 1921-1941 به درستی و با دقت شرح داده است.
م. ز ـ به این ترتیب آیا میتوان گفت رضاشاه پذیرا، پشتیبان و همراه ایدهها و طرحهای روشنفکران همروزگار خود بود و میکوشید به شیوۀ خود آن ایدهها را عملی کند؟
دکتر یارشاطر ـ صددرصد همین طور است. رضاشاه تمام آرمانهای انقلاب مشروطیت را قبول و پشتیبانی کرد. مثلاً در مملکتی که تنها قانون، قانون شرع بود؛ دانشکدۀ حقوق و محاکم گوناگون را با اقتباس از آنچه در فرانسه معمول بود تأسیس و فرد مطلع و شایستهای مثل علیاکبر داور را به وزارت دادگستری منصوب نمود. مکتبخانهها از اعتبار افتاد و دبستانها و دبیرستانها و دانشکدههای مختلف با برنامههایی متأثر از آنچه در اروپا، بخصوص فرانسه بود، تأسیس شد و مرد با کفایتی مثل علیاصغر حکمت را به وزارت معارف که مسئول تعلیم و تربیت در کشور بود منصوب نمود.
رضاشاه میخواست با سرعتی فوقالعاده ایران را از وضع قاجاریِ آن بیرون بیاورد و به یک کشور اروپایی نزدیک کند. البته این برنامه نمیتوانست در دوران حکومت او صددرصد انجام بگیرد، چون نه جامعه آمادگیِ کافی داشت، و نه رضاشاه فرصتِ کافی. رضاشاه شانزده سال بیشتر حکومت نکرد ولی کارهای مثبت هیچ یک از پادشاهان ایران را نمیتوان با کارهای او قابل قیاس دانست. شاید بتوان اردشیر ساسانی را با او مقایسه کرد. ولی اردشیر فرصت خیلی بیشتری داشت. البته جای تأسف است که کارنامۀ درخشان رضاشاه را تندخوئی و استبداد او و هم چنین اجبار ملاکان مازندران به فروختن املاک خود به او، هر چند هم به قصد آبادان کردن آنها بوده باشد، تا حدی لکهدار کرده است.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که در ایران اغلب کارهایی که انجام شده، به دست سلاطین مختلف ولی مستبد بوده است، چنان که در مورد داریوش هخامنشی و اردشیر و شاپور اول و شاپور دوم و خسرو انوشیران ساسانی و ملک شاه سلجوقی و عضدالدوله دیلمی و غازانخان مغول و شاه عباس صفوی مشاهده میشود.
م. ز ـ تأثیر جریانهای روشنفکریِ شکل گرفته در انقلاب مشروطیت تا اواسط دوران رضاشاه بر فرهنگسازی و بهویژه بر توسعۀ زبان فارسی، در دورانهای پس از آن تا روزگار ما چگونه و بیشتر در چه گسترههایی بوده است؟
دکتر یارشاطر ـ من مطمئن نیستم مفهومی به اسم «فرهنگسازی» در ایران پیش آمده و رواج یافته باشد. ولی توجه به این واقعیت مهم است که ایران اگر چه کشوری مسلمان است، بر خلاف دیگر ممالک خاورمیانه و مصر که با وجود تمدنهای فوقالعاده درخشان، مثل تمدن بینالنهرین در عراق یا تمدن فراعنه در مصر، پس از روی آوردن به اسلام، زبانشان عربی و ملیتشان نیز عربی شده است؛ ایران با اینکه به ناچار و بیشتر به زورِ شمشیر به اسلام روی آورد، هویت ایرانیاش را حفظ کرد، زبانش عربی نشد، پادشاهان پیش از اسلام و مفاخر آن را از یاد نبُرد و همواره از گذشتۀ خود یاد کرد و شاهنامۀ فردوسی را گرامی شمرد و آن را روایت فخرآمیزی از گذشتۀ خود دانست.
حفظ زبان فارسی با وجود گرویدن به اسلام و عربی بودن کتاب آسمانیاش، ایران را در مقولهای غیر از مقولۀ سایر کشورهای اسلامی قرار میدهد. این کشورها هر چند بعضیشان، مانند عراق و سوریه و مصر، صاحب تمدنهای کهن و بسیار درخشان بودند، پس از قبول اسلام تمدن دیرین خود را مانند زبان اصلیشان به کلی از یاد بردند و زبان عربی و ملیت عربی و فرهنگ اسلامی را برگزیدند. از ممالک مفتوحۀ اسلامیدر قرن اول هجری، یگانه کشوری که زبان اصلی و هویت ملی خود را حفظ کرد ایران بود. در حقیقت از آنجا که زبان فارسی از ارکان استقلال ملیت ایرانی است، توجه به آن از ملیگرایی اثر دارد. ادبیات فارسی عرصۀ هنرنماییِ ایرانیان بوده است. البته بعدها به مینیاتور هم توجه شد و ایرانیان معتقدند مینیاتور ایرانی برتر از بسیاری همتاهای خود است. همین امروز حدود هفتاد درصد آثار زیبایی که زیر عنوان «هنر اسلامی» در موزههای جهان ارائه میشود متعلق به ایران است. (مگر در ساختن شیشههای منقوش که مردم سوریه در آن گوی سبقت را ربودهاند.)
توجه به زبان فارسی و بخصوص شاهنامه برای خیلی از روشنفکران نوعی ستیز با زبان عربی و غیرمستقیم تا حدی با اسلام بود. بسیاری از روشنفکران به خلاف عالمان دین که ورود اسلام را به ایران نعمت میشماردند، آن را حادثهای ناستودنی بهشمار میآوردند، زیرا بهنظر آنها تازیان مسلمان دولت ملی و ایرانیِ ساسانی را از میان بردند و مذهبی بیگانه را جانشین مذهب اصیل ایران کردند، که حال مزایای آن روشنتر به نظر میرسید و افراد را در تعیین سرنوشت خود و انتخاب راستی و درستی و طرد دروغ و نادرستی مختار میدانست، و پیروزیِ نهاییِ خیر و نیکی، و شکست و اضمحلالِ هر گونه بدی و آفریدههای اهریمنی را در آخر زمان وعده میداد.
تاریخی که ما در شاهنامه داریم، قرنها پیش از آنکه دانشمندان غربی با خواندن کتیبههای هخامنشی و آثار دیگر و کاوشهای باستانشناسی تاریخ واقعی ایران را روشن کنند، تاریخ واقعی ما محسوب میشد. قسمتی از آنکه تاریخ پیشدادیان است، کاملاً اساطیری است. سپس تاریخ کیانیان میآید که بعید نیست هستهای از حقیقتِ تاریخی در آن وجود داشته باشد، ولی به صورت کنونی آن هم کم و بیش اساطیری است. شخصیتهای شاهنامه چون جمشید و کیخسرو و کیکاوس و سیاوش برای مردم ایران حقیقی به نظر میآیند و کم نیستند خوانندگانی که بر مرگ سیاوش و سهراب اشک ریختهاند. یعنی عامۀ ایرانیان این شخصیتها را بیشتر از فرهاد، مهرداد، و بلاش اشکانی و هرمز اول و دوم و سوم و شاپور سوم و یزدگرد دوم ساسانی میشناسند.
م. ز ـ دکتر نصرالله پورجوادی ـ استاد فلسفه و بنیانگذار مرکز نشر دانشگاهی ـ گفته است: «این تصور که اگر فردوسی نبود، زبان فارسی نمیماند، اشتباه است و نادیده گرفتن قدرت و صلابت زبان فارسی است. اینطور نیست که یک شاهنامه آمده و زبان فارسی را حفظ کرده است. صد سال پیش از فردوسی، نوشتار فارسی رایج شده بود و هم چنین زبان فارسی جواز خودش را از لحاظ دینی گرفته بود. هنگامیکه فقهایی از اهل بخارا به ترجمه قرآن به زبان فارسی فتوا دادند، زبان فارسی مشروعیتش را بازیافته بود و پیش از فردوسی رواج داشت و از یاد نبریم که شاهنامه ۱۵۰ سال بعد از سرایش آن رواج پیدا میکند و شناخته میشود و مورد توجه قرار میگیرد. آن هنگام دیگر زبان فارسی میخش را کوبیده بود و تثبیت شده بود.»۴
نظر شما در این باره چیست؟
دکتر یارشاطر ـ البته زبان فارسی و شعر فارسی با فردوسی شروع نمیشود. فردوسی متعلق به قرن دهم و یازدهم میلادی است. رودکی که در سال ۹۴۰ میلادی، یعنی نیمۀ اول قرن دهم، درگذشته است، یکی از شاعران ممتاز دورۀ سامانی است. متاسفانه بیشتر آثار او از میان رفته است، ولی دو قصیده که از او باقی است، یکی در وصف پیری و ناتوانی و یاد روزگار جوانی و ایام سعادتمندی، و دیگری در مدح امیرخلف بانو، امیر سیستان، با مقدمهای دربارۀ باده و طرز ساختن مِی، و نیز غزل کوتاهی که با این بیت شروع میشود:
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
و نیز شش بیت پیوسته که پیداست در رثاء کسی و تسلیت گفته است و با این بیت شروع میشود:
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همیباری
و یک دو بیتی فصیح در موعظه که با این بیت شروع میشود:
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چون نکو بنگری همه پند است
به هر حال شاعران دیگری نیز مانند ابوشکور بلخی و شهید بلخی و کسائی و منجیک ترمذی و مرادی و بسیاری دیگر پیش از فردوسی به زبان فارسی شعر گفته بودند. ولی نبوغ فردوسی را بدون تردید نمیتوان نادیده گرفت. شاهنامه زبانی فاخر و توانا دارد که فردوسی با آن همه نوع مطلب، از داستانهای حماسی و عشقی و پند و اندرز گرفته، تا توصیف صحنههای نبرد و لشکرهای متخاصم و نیز نبرد با دیوان و جز اینها را به آسانی، و عموماً بدون به کاربردن لغات عربی، در نهایتِ فصاحت و شیوایی بیان کرده است.
درست است که این زبان توانا نتیجۀ نبوغ فردوسی است، ولی نبوغ هرگز در شوره زار سبز نمیشود. پورجوادی درست گفته است؛ پیش از فردوسی، بلعمیدر دورۀ سامانی تاریخ خود را به فارسی تألیف کرد. یعنی نهضت پروردن و پَر و بال دادن به زبان جوان فارسی که ریشه در زبان فارسیِ میانه دارد آغاز شده بود. فردوسی چون قلۀ سر به آسمان کشیدهای در میان رشته کوههای دیگر عظمت خود را نشان میدهد.
م. ز ـ آیا میتوان نتیجه گرفت که شاهنامه فردوسی به گسترش امکانات زبان فارسی و غنای متنهایی که پس از آن نوشته شد، کمک کرده است؟
دکتر یارشاطر ـ کاملاً همین طور است. زبان توانای فردوسی امکانات زبان فارسی را توسعه داد. این امکانات را در آثار نسل پس از فردوسی میتوان دید. البته این در آثار معاصران فردوسی مثل عنصری و فرخی و نسلی که پس از او آمدند، مثل بیهقی و گردیزی و شاعران دورۀ سلجوقی مثل انوری و امیرمعزی نیز آشکار است. مسئلۀ مهم این است که به هر حال زبان فارسی سیر طبیعی خود را آغاز کرده بود. کمال آن را در نثر بیهقی و شعر شاعران سلجوقی میتوان دید. مورخان دورۀ مغول که تربیت شدگان دورۀ سلجوقی و خوارزمشاهی بودند، آثار فصیح، ولی کمی دشوار مثل «تاریخ جهانگشا»ی جوینی و «جامع التواریخ» رشیدالدین فضلالله بهوجود آوردند. اما پس از آن سیر نزولی آثار ادبی آغاز میشود تا آنکه در زمان صفویه به نثری مصنوع و خالی از لطف میانجامد.
م. ز ـ اگر بپذیریم زبان پدیدهای پویاست که همیشه رو به تکامل دارد و جای بهکرد؛ و ساختارهای برکشیده شده در شعر یا نثر میتوانند به زبان فارسی بیفزایند؛ بدین معنا که هر متن خوب، امکانِ آفرینشِ متنِ خوبتر را فراهم میآورد، با وجود متنهای درخشانی که نام بردید، دلیل سیر نزولی آثار ادبی در آن دوران چه بود؟
دکتر یارشاطر ـ در اینکه زبان دائماً کم و بیش درحال تحول است تردیدی نیست، اما این تحول میتواند در راه بهتر و تواناتر شدن زبان، و یا در راه تنزل زبان باشد ـ از راه پُرگویی و قلمبهگویی و پیچیدهگویی و نارساگویی. زبان صاف و پاکیزه و توانایِ بیهقی پس از گذشتن دوسه قرن به نثرصفوی منجر شد که غالب خصوصیات نامطلوب زبان را داراست. اشتغال به مسائل مذهبی و ترویج تشیع، فرصتِ کافی برایِ بروزِ ذوقِ سلیم در زبان نمیگذاشت و در نتیجه نثرصفوی نثرمطبوع یا مطلوبی نیست، و تا نفوذ امپریالیسم اروپایی موجب نهضتی برای سادهتر نوشتن و خوشآهنگ نوشتن به وجود نیاورده بود، نثر فارسی از قید تعقیدات و پرگوییهای نثر صفوی خلاصی نیافت.
م. ز ـ تأسیس فرهنگستان ایران در سال ۱۳۱۴ و به ریاست محمدعلی فروغی چه تأثیری بر زبان فارسی داشت؟ و آیا دورههای بعدی فرهنگستان ـ فرهنگستان زبان ایران، تأسیس ۱۳۴۷، و فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تأسیس ۱۳۶۸ ـ در همان مسیر و به سوی همان اهداف حرکت کردهاند؟
دکتر یارشاطر ـ فرهنگستان ایران به دنبال توجه به ملیت و تأکید بر اینکه ما ایرانیان از ملل عرب نیستیم؛ و در نتیجه توجه بیشتر به زبان فارسی به عنوان یکی از ارکان ملیگرایی ایرانیان، تأسیس شد. در این هنگام اصرار در به کاربردن لغات فارسی و پرهیز از لغات رایج عربی دانشمندان معتدل مثل محمدعلی فروغی و سیدحسن تقیزاده را به مقاومت در برابر افراط در به کار بردن لغات مهجور فارسی واداشت.
از طرف دیگر، همان طور که شاعر از شعر گفتن لذت میبَرَد، یک نثر نویس هم از نوشتن نثر خوب و آراسته و خوشآهنگ، لذت میبَرَد. فرهنگستانِ اول با این توجه و برای گسترش امکانات زبان فارسی کار خود را شروع کرد. ولی احساسات ملی مشوق پرهیز از حتی بعضی لغات رایج عربی در میان ملیگرایان گردید. همین احساسات که در میان عدهای از ملیگرایان تندرو که حملۀ اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان و فرونهادن مذهب زردشتی را ضایعهای بزرگ میشمردند؛ وجود داشت، و حتی اگر ابراز نمیشد، در ته ذهن برخی از وطنپرستان به دشمنی با زبان عربی میانجامید، به کوششی برای پاک کردن زبان فارسی از لغات و اصطلاحات عربی، حتی اگر کاملاً جاافتاده و رایج بودند، کشید. اخراج لغات عربیگاه مستلزم به کار بردن لغات مهجور فارسی بود. این احساسات در عدهای به فارسی سره نوشتن و لغات و قوانین تازه برای زبان فارسی وضع کردن منجر گردید، چنان که سیداحمد کسروی، مورخی فاضل و کاملاً آشنا با زبان عربی، زبانی وضع کرد با قواعد تازه که فهم آن همیشه آسان نبود و حال آنکه قبلاً فارسیِ خوشآهنگ و روشنی مینوشت. ولی واقعیت این است که بعضی لغات عربی معادل فارسیِ دقیقاً هم معنیِ خود ندارند و اصرار و افراط در حذف لغات عربی از غنای زبان فارسی کم میکند. مثلاً ما در زبان فارسی دوازده کلمه از مشتقات ریشۀ سه حرفیِ «علم» را به کار میبریم که خیلی هم خوب جاافتادهاند و بسیار هم به کار میآیند؛ مثل عالم، علوم، معلوم، علیم، تعلیم، معلم، تعلم، اعلام، استعلام، علامه، لایعلم. زبان فارسی پُر از لغات عربی است، و پذیرفتن و حق تَوَطُّن پیدا کردنِ این لغات در زبان فارسی، به نظر من، یک اتفاقِ خوب برای زبان ماست. این همه قصیدههای بلیغ و زیبای فارسی، بدون لغات عربی که به کمکشان گاه قافیهای را تا حتی صد بار تکرار میتوان کرد، اصلاً امکان سرودن نمییافت. اینکه منشأ این لغات از کجا بوده، اهمیت ندارد. نیمیاز لغات زبان انگلیسی هم از زبان فرانسه آمده، ولی هیچ انگلیسی زبانی با این لغات دشمنی ندارد. حیف است غنای زبان را به علت ضدیت با عرب یا اسلام آسیب زد.
م. ز ـ با این وجود، موافقاید که نفس واژه سازی ـ نه الزاماً در برابر هر واژۀ عربی ـ اگر اصولی و آگاهانه باشد، و به گفتۀ شما به زیاده روی نکشد، مفید است و به تواناتر کردن زبان فارسی کمک میکند؟
دکتر یارشاطر ـ بله، برای اینکه زمان و اوضاع تغییر میکند و این تغییرات و آنچه به دنبال تغییرات رایج میشود، به پدید آمدن مفاهیم تازه میانجامد که ادای آنها ممکن است نیازمند لغات تازه باشد. تحول زبان نتیجۀ تحول فکر است.
خوب است افرادی که زبان فارسی را خوب میشناسند و احیاناً با یکی دو زبان خارجی هم آشنایی دارند، بدون زیاده روی و مبالغه، برای مفاهیم تازه، مثلاً مفاهیم تازه در روانشناسی از قبیل «ناخودآگاه» یا «نهاد، پد نهاد وهم نهاد» (تز، آنتی تز و سنتز) در فلسفه، لغات تازه بسازند. ولی باید توجه داشت که لغات تازه باید بتوانند جای خود را باز کنند و رایج شوند، در غیر این صورت خود به خود حذف میشوند. روزنامهنویسها در ساختن چنین لغاتی و تشخیص استقبال مردم از آنها، تواناییهای قابل توجهی دارند. دکترصدرالدین الهی یک نمونۀ قابل ذکر است. نثری دارد روان و رسا و توانا که اعتدال را در ساختن لغات تازه نگه میدارد. تصور میکنم اصطلاح «بزرگ بانو»یِ شعر فارسی برای سیمین بهبهانی از ساختههای موفق اوست.
البته از همان آغاز کار فرهنگستان هم کسانی مثل محمدعلی فروغی و تقیزاده به اصل اعتدال توجه داشتند. فروغی برای توجه همکارانش در فرهنگستان و دیگران رسالهای با عنوان «پیام من به فرهنگستان» منتشرکرد، که نشان دهندۀ یک منطق سالم، اعتدال فکری و حسن ذوق فوقالعاده است و هنوز هم میشود از خواندنش لذت و فایده برد.
م. ز ـ توجه و تأثیر دورانهای گوناگون فرهنگستان را بر خط فارسی چگونه ارزیابی میکنید؟
دکتر یارشاطر ـ فرهنگستان اول به خط فارسی توجهی نداشت. شاید برای آنکه خط پهلوی که پیش از خط عربی در ایران مرسوم بود، از خط عربی هم بدتر است. مثلاً یک حرف در الفبای آن با چهار صدا خوانده میشود ـ «لام» و «میم» و «ر» و صامت. یا مثلاً اگر «س» و «ی» را کنار هم بنویسند، که چند دندانه تشکیل میشود، هر دو دندانۀ کنار هم را میتوان به ده دوازده صورت خواند.
ذبیح بهروز، نویسندۀ نمایشنامه «جیجک علیشاه» و مثنوی فکاهی «معراج نامه»، زمانی خطی اختراع کرده بود که از روی شکل لب و دندان و زبان به بچهها میآموخت، ولی آن هم از بچههای دور و بر خودش فراتر نرفت.
در حقیقت خط فارسی هیچ وقت پیشرفت نکرد. عیب خط فارسی این است که حروف صدادار که فاقد حرکات است ندارد و گذاشتن زیر و زبر هم عملاً مرسوم نیست و اصولاً با وجود نقطههای بعضی حروف، زیر و زبر، خط را شلوغ میکند. حُسن بزرگ خط فارسی مناسب بودنش برای تندنویسی است ـ به همان دلیل که حروف صدادار ندارد؛ و این برای ثبت مذاکرات مجلس یا اجتماعات دیگر بسیار سودمند است و از این گذشته موجب صرفه جویی در وقت و در کاغذ میشود.
م. ز ـ ولی در زمینۀ خط فارسی ـ همین خطی که ما استفاده میکنیم ـ شاید بشود با توجه کردن به دستور خطی که فرهنگستان زبان فارسی در همین روزگار ما تنظیم و تصویب میکند، از این هرج و مرج در شکلِ نوشتنِ کلمات، که حتی میان متنهای نویسندگان بنام دیده میشود، جلوگیری کرد ـ مواردی مانند کتابام، یا حتی کتاب.ام (با نقطه میان اسم و ضمیر مالکیت) در برابر کتابم؛ یا خانهی در برابر خانۀ؛ کَشتیای در برابر کَشتییی؛ یا پیوسته و یا ناپیوسته نوشتن اسامیجمع یا مرکب. مصوبات فرهنگستان زبان فارسی با جزئیات دقیق بر سامانۀ فرهنگستان و نیز به صورت کتابچههایی که مرتباً روزآمد میشوند، هر دو رایگان، در دسترس است. آیا پذیرش و رعایت این قوانین میتواند به خط فارسی نظم بیشتری دهد؟
دکتر یارشاطر ـ به نظر من رعایت این قوانین خیلی مفید است. حتی خواندن متن فارسی را سادهتر میکند. من همین اواخر در کتاب زندگی نامۀ سیمین بهبهانی که در ایران منتشر شده، دیدم مثلاً نوشته: آرزویی، یا خانهی.
خوب است فرهنگستان دربارۀ این مسائل بحث کند و نتیجه بگیرد و مردم هم خوشبین باشند و اعتمادکنند و بپذیرند. خط فارسی همان طور که گفتم مورد توجه فرهنگستان اول نبود. زمانی که پهلبد وزیر فرهنگ شد و صادق کیا که ریاست فرهنگستان را به عهده داشت، معاون او بود، فرهنگستان جزوههایی منتشر میکرد با عنوان «پیشنهاد شما چیست؟» که در آنها مسائلی را، مثل آنچه شما میگویید، مطرح میکرد و برای عدهای میفرستاد. ولی کسی چندان اعتنایی نمیکرد.
جلب توجه و اعتماد مردم به پذیرفتن چنین پیشنهاداتی جدیت و استمرار میخواهد. البته اعضای فرهنگستان همیشه افراد دانشمندی بودند و عضویت در فرهنگستان مایۀ افتخار به شمار میرفت. هرکس هم که برای عضویت انتخاب میشد به تقلید از فرانسه در نخستین مراسم عضویت خطابهای دربارۀ نظریات خود میخواند. حضور افرادی مثل فروغی و فروزانفر در فرهنگستان نمیگذاشت پیشنهادات نسنجیده از آن بیرون بیاید.
م. ز ـ ظرفیت زبان فارسی برای توسعه یافتن و واژه سازی متناسب با تمدن و فرهنگ امروزی را چگونه میبینید؟
دکتر یارشاطر ـ زبان فارسی از لحاظ قدرت اشتقاق بیاندازه ضعیف است. زبانهای باستانی ایران مثل اوستائی و فارسی باستان از این قدرت بهره داشتند. امروز ما فقط چند قاعدۀ معدود برای اشتقاق داریم، مثل ساختن صفت از وصل کردن «الف» به آخر صیغۀ امر افعال، مثل گویا، شنوا، روا، دانا؛ و هم چنین ساختن صفت فاعلی با افزودن «نده» به آخر صیغۀ امر، مثل کننده، داننده، شنونده، رونده، پوینده؛ هم چنین ساختن اسم مصدر با افزودن «ش» به آخر صیغۀ امر افعال، مثل کنش، روش، دهش.
این ضعف اشتقاق بیشتر آشکار میشود وقتی آن را با قوّت اشتقاق در زبان عربی بسنجیم. در زبان عربی از یک ریشۀ «کَتَبَ» میتوانید چندین لغت بسازید، مثل کاتب، مکتوب، کتیبه، کتاب و از ریشۀ «علم» عالم، معلوم و چندین مشتق دیگر که ذکر آنها گذشت. ما در زبان فارسی چنین امکانی نداریم و اگر از لغات عربی استفاده نکنیم از نیروی کامل زبان بازماندهایم. زبان عربی از این حیث خیلی تواناست و ما از این توانایی برای غنای زبان فارسی بهره میبریم. به نظر من تا زمانی که ساختمان زبان، فارسی بماند، لغت از هر جا وارد زبان شود، به شرط آنکه به احتیاجی جواب بگوید و جا بیافتد، خوب است، مثل لغات «ایده، پروژه، سوژه، رادیو، تلویزیون، تلفن، پست، تاکسی، کافه، راپرت، آباژور، سلول و اشکاف (از روسی)»، که ما پذیرفتهایم و به کار میبریم و هیچ صدمهای به زبان ما نمیزند.
م. ز ـ آیا برای ساختن و یافتن واژه میتوان به برکشیدن و زنده کردن برخی واژههای متون کلاسیک فارسی، حتی دست بردن در دستور زبان فارسی برای کمک به واژه سازی فکرکرد؟
دکتر یارشاطر ـ این کار را چند نفر امتحان کردند ـ افرادی مثل کسروی و غلامحسین مصاحب و چند نفر دیگر. از طرف دیگر افرادی مثل احمد آرام که همیشه در کار ترجمه بودند، و باید در برابر لغاتِ یک زبان دیگر لغت مناسب فارسی میگذاشتند، تلاشهایی برای ساختن لغت فارسیِ تازه از ریشۀ لغات غیر فارسی داشتند، مثلاً بهخاطر دارم که احمد آرام «اُکسیدن» را برای اکسیده شدن مناسب میشمرد. در کلاس اول متوسطه مدیر مدرسهای که من در آن تحصیل میکردم مرد فاضلی بود و یک بار بهجای هیدروژن «مولد الماء» را که ترجمۀ لفظی هیدروژن است بهکار برد.
به نظر من این تلاشها خوب است؛ ولی شرطشان هم چنان این است که لغت تازه بعد از مدتی جا بیافتند. اصولاً هر لغتی که جا بیافتد و مرسوم شود، زبان را توسعه داده است. زبان راکد نیست و مانند جوی آب، که چون روان است، بالاخره راه خود را میکند و پیش میرود؛ موانع را دور میزند و پویایی خود را حفظ میکند ـ مثل تصویری که سایه (هوشنگ ابتهاج) ساخته: «جویی که به سفر دریا میرفت»
م. ز ـ داریوش همایون با یادآوری این بیت نظامی: «هر خط اندیشه که پیوستهاند/ بر پَرِ مرغانِ سخن بستهاند» تاکید کرده است که «زبان سرسری الکن، نوشتهای که کمترین وقت و هرچه بر قلم آید در آن صرف میشود هزینههائی در تکامل ذهنی مردمان دارد. ذهن انسانی نیازمند ورزش و نظم و گوناگونی است و زبان که خود فراورده ذهن انسانیست بزرگترین شکلدهنده آن نیز هست.»۵
به نظر شما آیا فضاهای اینترنتیِ سپرده شده به «زبان سرسری الکن، نوشتهای که کمترین وقت و هرچه بر قلم آید در آن صرف میشود» در دراز مدت میتوانند بر زبان فارسی و سنجههای خوانندۀ آن مؤثر باشند؟
دکتر یارشاطر ـ حتماً میتوانند مؤثر باشند. ذوق عمومی لغات تازه وارد را سبک سنگین میکند. لغاتی در زبان جا میافتد که هم نیاز آشکاری را برآورده میکند و هم ذوق عمومی آنها را میپذیرد. وسائل ارتباط جمعی مثل رادیو و تلویزیون و آنچه در اینترنت منتشر میشود به دلیل استفادۀ زیاد توسط بسیاری افراد، و نیز به دلیل اینکه جنبۀ رسمیتری دارد و مردم تصور میکنند که آنچه به کار میبرند موجه است، میتوانند در توسعه دادن یا آسیب رساندن به زبان مؤثر باشند. البته همیشه افراد آگاه و صاحب نظری در جامعه بودهاند که چشم مردم به آنها بوده، مثلاً فروغی، سعید نفیسی، دکتر خانلری، دکتر فروزانفر… مردم همیشه به آنچه این افراد استفاده میکردند، خوش آمد میگفتند و معمولاً آنچه اینها به کار نمیبردند، از رواج میاقتاد.
در این روزگار، ما نمیتوانیم جلوی آزادی اینترنت و بلاگرها را بگیریم، ولی میتوانیم با ارائۀ آثار درست و خوش آیند، توجه عموم را به ابداعات و ابتکارهای خوش آیند جلب کنیم.
این حرف بسیار درستی است که زبان زاییدۀ فکر است و هر چه فکر توسعه پیداکند، زبان تواناتر میشود و زبانِ توانا فکر را نظم میدهد.
م. ز ـ فاصلۀ میان زبان گفتاری و نوشتاری در زبان فارسی در مقایسه با زبانهای اروپایی پیشرفته چگونه است، و آیا لازم است در این باره گامهایی برداشت؟
دکتر یارشاطر ـ به نظر من این فاصله به طور طبیعی در زبان پیش میآید. البته امکان دارد در دورانهایی، بخصوص پس از انقلابها، زبان گفتاری رسمیت پیدا کند و زبان کتابی و ادبی بشود. این اتفاق در انقلابهای کمونیستی در آسیای مرکزی و اروپای شرقی افتاد و زبان مردم، زبان رسمیکتابی شد. در دورۀ سامانیان هم زبان فارسی کم کم رسمی و در برابر زبان پهلوی فراگیر شد.
ترکیب زبان گفتاری وکتابی، در ضمن، در نوشتن بعضی متون مثل زندگینامهها ـ نمونهاش زندگینامۀ سیمین بهبهانی که اخیراً چاپ شده و در داستانها ـ نمونۀ خوبش داستانهای صادق چوبک ـ کاربرد دارد. به نظر من لازم نیست در این باره کاری کرد. برای اینکه کسی زبان نوشتاریاش بهتر شود، و از آراستگی و خوشآهنگی بهره داشته باشد، خواندن آثار خوب فارسی تنها راه موفقیت است. باید «گلستان» و «کلیله و دمنه» و «تاریخ بیهقی» و «پیام من به فرهنگستانِ» فروغی و مقدمهای که فروغی به صورت نامه به دوستی در اول خلاصهای که از شاهنامه ترتیب داده است، آورده و مقالات پرویز خانلری و غلامحسین یوسفی و جلال متینی و شاهرخ مسکوب را خواند و مکرر خواند. البته خواندن اشعار فصیح نیز به نوشتن نثر شیوا کمک میکند.
م. ز ـ ممکن است کمی دربارۀ شکل گیری ایدۀ «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» و تأثیر حضور این مؤسسه بر زبان فارسی و فرهنگ ایران، صحبت کنید؟
دکتر یارشاطر ـ چقدر خوشحالم که این سؤال را مطرح کردید. در مصاحبههای زیادی که در همۀ این سالها دربارۀ مسائل مختلف با من صورت گرفته، حق «بنگاه ترجمه و نشر کتاب»، به هیچ وجه ادا نشده: شاید به دلیل اینکه تمام انتشارات آن به زبان فارسی بوده است و حال آنکه کاری که این مؤسسه انجام داده است تاثیر فوقالعاده در نشر، تهذیب و ویراستاری کتب و رابطۀ ناشر با مترجم و مؤلف داشته است.
«بنگاه ترجمه و نشرکتاب» به این ترتیب شروع شد که من به طور کاملاً تصادفی در جایی خواندم که در ترکیه عدۀ بسیار زیادی از آثار مهم ادبی مغرب زمین را به زبان ترکی ترجمه و منتشر کردهاند و حال آنکه از ادبیات به اصطلاح کلاسیک دنیا تنها دو نمایشنامه از شکسپیر ـ یکی «تاجر ونیزی» ترجمۀ ابولقاسم قراگوزلو و دیگری «هملت» ترجمهُ مسعود فرزاد ـ به فارسی برگردانده شده بود. من دیدم که ما خیلی از دنیا عقبایم و تصمیم گرفتم در این باره کاری بکنم. البته باید بگویم که من دچار کسالتی هستم که هر وقت میبینم کاری که باید انجام بگیرد، انجام نگرفته، خیال میکنم وظیفۀ من است آن کار را آغاز کنم و به انجام برسانم. به هر حال من عمیقاً به فکر افتادم که ترتیبی بدهم که آثار ادبی طراز اول دنیا به کمک مترجمین ممتاز به فارسی ترجمه شود. ولی این کار، به آن شکل که من در ذهن داشتم، سرمایهای میخواست که از عهدۀ من خارج بود، مترجم خوب رایگان ترجمه نمیکرد و من در نظر داشتم نه تنها کار به دست مترجمین شایسته انجام بگیرد، بلکه هر ترجمه را فرد دیگری که زبان اصلی را خوب بداند و فارسی را فصیح بنویسد، با اصل مطابقه کند. چاپ خوب و تمیز هم هزینه داشت.
من در آن زمان در دورۀ دوستانهای شرکت داشتم که امیر اسدالله علم که در آن زمان رئیس املاک و مستغلات پهلوی بود، و معاونش جعفر بهبهانیان و دکتر پرویز ناتل خانلری و جهانگیر تفضلی در آن شرکت داشتند. من در یکی از این دورهها این فکر را برای عَلَم شرح دادم و گفتم که برای این کار سرمایه لازم است و پرسیدم آیا او میتواند در این باره کمک کند. آن زمان ثریا شهبانوی ایران بود. عَلَم گفت که تصادفاً پادشاه مدتی است در نظر دارد برنامههایی برای مشغول کردن ملکه ترتیب داده شود. قرار شد در این باره با دربار گفتوگو کند و پیشنهاد نماید که شهبانو نظارت در این برنامه را به عهده بگیرد. همین کار را هم کرد و دربار پذیرفت که سرمایۀ اولیۀ مورد نیاز را برای شروع کار در اختیار من بگذارد. این مقدمۀ تشکیل «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» شد که در آغاز بیش از یک تن، یعنی خود من، کارمندی نداشت.
من با عَلَم تنها یک شرط کردم، و آن اینکه کسی از دربار برای انتخاب کتب به بنگاه ترجمه و نشر توصیهای نکند و مثلاً کتابی در شرح حال رضاشاه برای بنگاه ترجمه نفرستد. عَلَم پذیرفت و من گفتم برای عملی شدن این فکر بهتر است خود او رئیس هیئت مدیرۀ بنگاه شود و بهبهانیان هم که معاونش بود عضو هیئت مدیرۀ بنگاه باشد تا خیالمان راحت باشد که کسی در کار ما دخالت نمیکند؛ و تأکید کردم که در صفحۀ اول کتابهای بنگاه عباراتی مثل «در این عصر فرخنده که…» یا «به فرمان اعلیحضرت…» و یا هر گونه ذکر از شاهنشاه چاپ نخواهد شد. عَلَم قبول کرد و راستی این است که در تمام مدتی که رئیس هیئت مدیره بود، هیچ نوع دخالتی در اجرای این برنامه انجام نگرفت.
یادم هست جلال آلاحمد کتاب «مائدههای زمینی» آندره ژید را ترجمه کرده بود و فرستاده بود به دربار و خواسته بود که به بنگاه توصیه شود آن را چاپ کند. همان زمان دایی آلاحمد بیمار و در بیمارستان میثاقیّه بستری بود. فقیر آدمی بود و با «بنگاه» سر وکار داشت و تنقیح و طبع کتابی از متون فارسی به او واگذار شده بود. یک روز من برای عیادت او به بیمارستان رفتم و تصادفاً آلاحمد را آنجا دیدم. به او گفتم شما خجالت نمیکشید از یک طرف درس آزادی به مردم میدهید و از یک طرف کتابتان را میفرستید به دربار که چاپ آن را توصیه کنند؟ کتاب را درست ترجمه نکردهاید و اغلاط بسیار دارد، و من از چاپ آن معذورم.
در واقع من ترجمه آلاحمد را داده بودم به سیروس پرهام که زبان فرانسه را بهتر از او میدانست و خواسته بودم که چنان که رسم بنگاه بود آن را با اصل مقابله کند. او هم با دقت متن را با اصل مطابقه کرده بود و به من گفته بود آن ترجمه پر از غلط است. بعد از این جریان من به پرهام گفتم از آنجا که زحمت خواندنِ دقیقِ کتاب را کشیده و آن را با متن فرانسه مقابله کرده، وقت بیشتری بگذارد و خودش کتاب را ترجمه کند. او هم چنین کرد و ما کتاب را با ترجمۀ او چاپ کردیم.
به هر حال بنگاه تشکیل شد و بعدها برای من در کنار حقوقی که برای تدریس در دانشگاه دریافت میکردم، حقوقی هم از سوی بنگاه مقرر شد. من از همان اول اعتقاد داشتم بنگاه ترجمه را باید با شیوهای تجاری اداره کرد. یعنی باید کتابهایی را چاپ کرد که در عین اعتبار، خوب هم به فروش بروند تا از درآمد فروش آنها بتوان کتابهای دیگر چاپ کرد. میخواستم بنگاه که با یک سرمایۀ اولیه شروع به کار کرده بود، بتواند روی پای خودش بایستد. با هر نوع اتلاف مال و ولخرجی که مرسوم عدۀ زیادی از ادارات دولتی بود سخت مخالف بودم و صرفه جویی در کار را ضروری میشمردم.
اولین همکاری که گرفتم، عبدالله سیار بود. سیار را از مدتها پیش به واسطۀ سعید نفیسی میشناختم. آن زمان سعید نفیسی میخواست کتاب لغتی را که پدر دانشمندش، ناظم الااطباء، تالیف کرده بود و کتاب لغت بسیار مفیدی است به چاپ برساند. با آنکه من شاگردش نبودم، از من خواسته بود صفحات کتاب را از روی نسخۀ اصلی بنویسم و به مطبعه برای حروفچینی بسپارم و بعد هم شخصاً برای غلط گیری به مطبعه بروم. حروفچینی و صفحه بندی آن کتاب در مطبعۀ رنگین و به دست عبدالله سیار انجام شد. در نتیجه من با کار او آشنا شدم و او را مردی دقیق و امین و با سلیقه یافتم. بعدها که بنگاه ترجمه و نشر کتاب را تاسیس کردم از سیار دعوت کردم تا اگر مایل است برای شرکت در یک امر فرهنگی سودمند عضویت بنگاه را بپذیرد و او پذیرفت. در تمام سالهایی که بنگاه دائر بود سیار که از متخصصین ممتاز طبع و نشر در ایران بود، معاونت فنی بنگاه و ریاست دایرۀ طبع و نشر را به عهده داشت.
برای آنکه «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» که ناشری تازه بود، جای خود را به زودی و به درستی باز کند، من تصمیم گرفتم که نه یک کتاب، بلکه پنج کتاب را با هم منتشر کنم و بهترین مترجمین را برای آنها انتخاب کنم. از جمالزاده و دکتر خانلری و دکتر محمود صناعی که دکترای روانشناسی از انگلستان داشت و نثر فارسی را بسیار خوب مینوشت و دکتر مهری آهی، استاد زبان روسی در دانشگاه تهران، و ادوارد ژوزف از آسوریهای ایران که فرانسه و انگلیسی و فارسی را خوب میدانست و بعدها کتابهایی در تصوف منتشرکرد برای ترجمۀ چند کتاب اول دعوت کردم. داستان «ویلهلم تل» اثر شیلر نویسندۀ مشهور آلمان را به جمالزاده که سالها در آلمان زندگی کرده بود و همسر آلمانی داشت سپردم؛ «تریتسان و ایزوت» از داستانهای کهن فرانسه را به دکتر خانلری سپردم؛ پنج رسالۀ افلاطون را هم به محمود صناعی دادم تا سه رساله از میان آنها انتخاب و ترجمه کند. دکتر مهری آهی را برای ترجمۀ کتاب «پدران و پسران» اثر تورگنیف دعوت کردم و ترجمۀ کتاب «بابا گوریو» اثر بالزاک را به ادوارد ژوزف سپردم.
ولی پیش از اینکه کتابها منتشر شود یک علامت مشخصهای برای انتشارات بنگاه بر اساس نقش بُزی با شاخهای مدور و مقتبس از نقش یکی از سفالینههای کهن شوش برگزیدم. بعد فکر کردم که انتشارات بنگاه باید شکلِ معینی داشته باشد که هم تکرار شود و هم چشمگیر و خوش آیند باشد. برای آنکه شرح مختصری دربارۀ مؤلف و نیز درباره مترجم که هر دو مورد علاقۀ خوانندگان خواهد بود به دست داده شود، تصمیم گرفتم که کتابها همه روپوشی داشته باشند که روی جلد مقوایی بیاید و چنین روپوشی دو فضای مناسب به دست میداد یکی در داخل جلد در طرف راست، برای شرح حال مؤلف؛ و یکی در داخل جلد طرف چپ، برای شرح حال مترجم.
از محمود جوادیپور، که نقاش توانا و خوشذوقی بود و در دانشکدۀ هنرهای زیبا تدریس میکرد، دعوت کردم که طرحی برای پوشش جلد کتب ارائه کند. او هم با چند خط افقی و عمودی طرح خیلی جالبی تنظیم کرد و این طرح در تمام ترجمههای آثار کلاسیک که بنگاه منتشر میکرد به کار میرفت.
هم زمان دنبال یک لوگو، یعنی علامت مشخصۀ ایرانی که در همۀ کتابها به کار برود، میگشتم. همان موقع در نخستین بیینال نقاشی در ایران، یک نقاش جوان ارمنی به نام بهنام ملکونیان را ملاقات کردم که کارش به نظرم خیلی خوب آمده بود. آنچه برای لوگو در نظر داشتم برایش گفتم و خواستم طرحی برایمان درست کند. او هم طرحی ساخت که شرح آن رفت. البته با مقداری تغییر، لوگویی شد که روی کتابهای بنگاه نشست. ضمناً برای اینکه فروش کتابهای بنگاه در گرو قبول کتابفروشیها نباشد و بنگاه بتواند کتابهای خود را برای فروش مستقلاً ارائه کند، کتابخانۀ کوچکی در میدان بهارستان نزدیک دانشکدۀ ادبیات و دانشسرای عالی تأسیس کردم به نام کتاب فروشی «الفبا». با فرانسه هم مکاتبه کردم که ما کتابفروشی تازهای تأسیس کردهایم و میتوانیم کتابهای فرانسوی را به نمایندگی ناشران آنها در دست خواستاران قرار دهیم.
به این ترتیب یک روز صبح مردم بیدار شدند و دیدند پنج جلد کتاب متحدالشکل ترجمه شده از چهار زبان توسط بهترین مترجمانی که میشناختند در پیشخوان کتابفروشیهاست. این به راستی پدیدۀ بیسابقهای در انتشار کتاب در ایران بود و به اصطلاح مثل توپ صدا کرد و همۀ اهل کتاب، در تهران و شهرستانها، دانستند که موسسۀ تازهای برای نشرکتاب با اصولی معین و دقتی مخصوص پا گرفته و نوبر نشریات خود را به بازار آورده. این سال ۱۹۵۴ یعنی دو سال نیم پس از بازگشت من از انگلستان بود. آن زمان تنها سه چهار ناشر حرفهای در ایران کار میکردند. معروفترین آنها «ابن سینا» و «امیر کبیر» بودند و هیچ کدام علامت مشخصه نداشتند، و کتابهایشان اگر هم مجموعهای تشکیل میداد یک شکل نبود. ولی علامت مشخصه و خیلی نکات دیگر را از بنگاه ترجمه و نشر کتاب آموختند و به کار بردند.
هنوز هدف اصلی من این بود که آثار ادبی معتبر دنیا یعنی کلاسیکهای ادبی را به ترجمه برسانم و منتشر کنم. نخستین اثری که در «مجموعۀ ادبیات خارجی» ترجمه شد، «ایلیاد» هومر توسط سعید نفیسی، استادی پرکار و سریعالقلم، بود. وقتی به او گفتم که واقعاً موجب شرمساری است که حتی «ایلیاد» به فارسی ترجمه نشده است، دعوت مرا پذیرفت و کتاب را ترجمه کرد. بعداً آن را دکتر عبدالحسین زرین کوب و بنده مشترکاً با اصل فرانسوی مقابله کردیم و به مطبعه فرستادیم.
از همان اول قرارمان این بود که کتابهایی که اصل آنها به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی و یا روسی باشد، باید از زبان اصلی به فارسی ترجمه شوند ولی کتابهایی به زبانهای دیگر مثل سوئدی و نروژی و یونانی را میتوان از ترجمۀ آنها به یکی از چهار زبان فوق ترجمه کرد. دلیلش هم این بود که در آن زمان در ایران شاید هیچ کس با آن زبانها آشنایی نداشت. بنگاه پیش از آنکه منحل شود مجموعاً ۶۳ جلد از ادبیات خارجی به ترجمه رساند؛ منتهی یکی دو تای آنها بیش از یک جلد بود، از جمله ترجمۀ «زندگی مردم نامی» اثر پلوتارک در چهار جلد منتشر شد. بعضی از بانوان ایرانی نیز مثل فرنگیس نمازی (همسر فخرالدین شادمان) و عظمینفیسی در ترجمۀ این مجموعه شرکت داشتند.
«مجموعه ادبیات برای جوانان»
پس از مدتی متوجه شدم که جوانان کتابهای مناسب به جز کتابهای درسی برای خواندن ندارند. «مجموعۀ ادبیات برای جوانان» به این منظور و بیشتر بر اساس کتابهایی که در غرب، بخصوص به زبان انگلیسی، برای جوانان ترتیب داده شده بود، مانند متن ساده شدۀ بعضی از نمایشنامههای شکسپیر، منتشر گردید. مجموعاً ۳۵ جلد کتاب با جلد نرم و قیمت نسبتاً ارزان برای جوانان منتشر شد. اینها کتابهایی بود که بخصوص برای شاگردان کلاسهای سه سال اول دبیرستان مناسب بود.
پس از مدتی متوجه شدم که شاگردان کلاسهای چهارم و پنجم و ششم نیز محتاج کتابهای جیبی هستند که کمیسادهتر از کتابهای ادبیات برای جوانان باشد. این مجموعه نیز با جلد نرم و قیمت ارزان به خوبی پیش رفت و مجموعاً ۲۲ کتاب در این مجموعه به طبع رسید.
«مجموعه کتابهای کودکان»
چند تن تذکر دادند که برای کودکان هیچ کتابی وجود ندارد. حق هم داشتند. چند تن از متخصصان مثل لی لی آهی و زینت و مجیدکشاورز، بخصوص، برای این مجموعه کمک کردند. هوشمند فتح اعظم نیز با ذوق سرشار طبیعی و قریحۀ شاعرانهاش به غنای این مجموعه کمکی شایان کرد. بعضی از کتابهای کودکان قصههای معروف برای کودکان بود که با نثری مناسب و نقوش کودک پسند منتشر شد. مجموعاً ۱۹ کتاب در این مجموعه به طبع رسید.
«مجموعه ایرانشناسی»
بنگاه پیوسته در حال توسعه بود و نیازهای جامعه را راهنمای خود قرار میداد. پس از آنکه مجموعههای ادبیات برای بزرگسالان و جوانان به راه افتاد به نظر من رسید که حق این است که ما کتابهای مهم ایرانشناسان غربی را که به پیشرفت ایرانشناسی کمک کردهاند و ترجمۀ آنها برای بهتر شناختن ایران و فرهنگ و تاریخش سودمند است، به فارسی ترجمه کنیم. «مجموعۀ ایرانشناسی» به این ترتیب به وجود آمد. اولین کتابی که در این رشته منتشر شد ترجمۀکتاب گیریشمن به نام «ایران» بودکه تاریخ ایران را از روزگار پیش از تاریخ تا سقوط ساسانیان بخصوص با توجه به کاوشهای باستانشناسی و نتایج آن توصیف میکرد. سپس ترجمۀ کتاب معروف اشپولر به آلمانی به نام «ایران در نخستین دوران اسلامی» بود. ازکتابهای بسیار مهمیکه در این مجموعه منتشر شد ترجمۀ «مقدمۀ ابنخلدون» که شهرت جهانی دارد، توسط محمد پروین گنابادی با مقابلۀ دکتر عباس زریاب خوئی و استاد محمد فرزان صورت گرفت. «مقدمۀ ابنخلدون» که آن را بنیانگذار جامعهشناسی شمردهاند، یکی از مهمترین آثاری ست که بنگاه منتشر ساخت. مجموعاً ۵۵ اثر مهم ایرانشناسی در این مجموعه ترجمه و منتشر شد. آخرین آنها کتاب «تمدن ایران ساسانی» تالیف ولادمیر لوکونین از زبان روسی توسط عنایت الله رضا بود. ازکتابهای دیگری که در این مجموعه چاپ شد «سفرنامه ابن بوطوطه»؛ و «مروجالذهب» و «التنبیه و الاشراف» دوکتاب مهم مسعودی بود. اما اکثریت کتب این مجموعه ترجمه از آثارغربی بود.
«مجموعه متون زبان فارسی»
پس از آنکه «مجموعۀ ایرانشناسی» پیشرفت کافی کرد، بنگاه دست به نشر مجموعۀ بسیار مهم دیگری زد، یعنی «مجموعۀ متون زبان فارسی». در تهذیب و ویراستاری متون کهن فارسی دانشمندان ایران پیرو سبک و روش علامه محمد قزوینی که کتابهای جهانگشای جوینی و مرزبان نامه و چند کتاب دیگر را به دقت تصحیح کرده بود، بودند و این روشی بود که در اصل از دانشمندان اروپایی مثل براون و نیکولسن اقتباس شده بود و مبتنی است بر جمعآوری همۀ نسخ معتبر اثری و مقابله و مقایسۀ آنها با یکدیگر و به دست دادن نسخهای که امید میرود نزدیکترین صورت ممکن به اصلی که مؤلف ترتیب داده بود باشد. نسخ خطی زبان فارسی که به چاپ نرسیده بود بسیار بود. بنگاه شروع به تهذیب و چاپ این گونه متون کرد. اولین متنی که انتخاب کردیم، دیوان قصیده سرای بزرگ ایرانی، انوری، بودکه چاپ در خور اعتمادی نداشت. این کار را به مدرس رضوی، رجوع کردیم که بهخوبی انجام داد. اصرار داشت که اشعار رکیک انوری را هم از دیوان حذف نکنیم. من این را دون شأن بنگاه میدانستم و نپذیرفتم و تصور نمیکردم که روزی بیاید که آثار عبید زاکانی را به اهتمام محمد جعفر محجوب در همین مجموعه منتشر کنم. از کتابهای مهمیکه به صورت نهائی در این مجموعه منتشر شد کتاب «سیرالملوک یا سیاستنامه» تالیف خواجه نظام الملک به اهتمام هوبرت دارک و «داراب نامه» به اهتمام دکتر ذبیح الله صفا بود. مجموعاً ۴۸ اثر مهم ادب فارسی در این مجموعه به طبع رسید.
«مجموعه کتابهای تاریخ و فلسفه»
بعدها «مجموعه کتابهای تاریخ و فلسفه» را هم شروع کردم ولی چون خودم در ایران نبودم و پیدا کردن مترجم خوب هم سخت بود، این دو پیشرفت چندانی نکردند. پس از امیراسدلله عَلَم، جعفر شریف امامی به ریاست «بنیاد پهلوی» منصوب شد و ریاست هیئت مدیرۀ بنگاه ترجمه و نشرکتاب نیز در عهدۀ او قرار گرفت.
«مجموعه چهرۀ ملل»
این مجموعه در حقیقت یک مجموعۀ جغرافیایی بود و منظور از آن این بود که اطلاعات جغرافیایی در بارۀ کشورها، ایالات و شهرها، در صورت امکان در جامۀ داستان یا گفتوگو عرضه شود بهطوری که خوانندگان با رغبت بخوانند. جمالزاده و کریم کشاورز این منظور را به ترتیب برای اصفهان و گیلان خیلی خوب رعایت کردند و قصه مانندی پرداختند که اطلاعات لازم دربارۀ منطقۀ مورد نظر در آن گنجانده شده بود. توفیق دیگران کمتر بود. مجموعاً ۲۸ اثر در این مجموعه انتشار یافت.
«مجموعه داستانهای ملل»
این مجموعه برای آشنائی بیشتر با چهرۀ ملل و ذکر داستانهایی که معرف احوال و روحیات هر یک از ملتها باشد، بنیان گرفت. مجموعاً ۱۸ اثر در این مجموعه انتشار یافت و از جمله داستانهای ژاپنی، افسانههای ایرانی، داستانهای چینی، داستانهای یوگوسلاوی، داستانهای سنگالی، داستانهای هندی، داستانهای مکزیکی، داستانهای یونان باستان، و افسانههای الجزایری.
«مجموعه سرگذشت بزرگان»
این مجموعه برای آشنایی جوانان با بزرگان دنیا تأسیس شد، با این امید که سرمشقهای مناسبی برای زندگی فراروی جوانان، برای تقلید و پیروی از آنان قرار داده شود. از این تازهترین مجموعه فقط پنج اثر در سرگذشت مادام کوری، گرترود بل، توماس ادیسون، کاپیتان اسکات و دیوید لیوینگستون ملقب به شیر آفریقا به طبع رسید.
از مجموعههای دیگر «هنر و هنرمندان» و «کتب علمی» و «آیینۀ ایران» بود که دیرتر از سایر مجموعهها تأسیس شد و عمر بنگاه به انتشار جز چند اثری از هر یک کفاف نداد. همین زمان (۱۹۵۸) من از سوی دانشگاه کلمبیا برای تدریس به عنوان «استاد مهمان» دعوت شدم. شریف امامی فردی به نام حسن ذوقی، یک فرهنگی قدیمی، را برای رجوع کاری به او به بنگاه فرستاد. ذوقی مدیر دبیرستانی بود که شریف امامیدر آن تحصیل کرده بود. من ابتدا با کمی بدبینی عدهای از صفحات کتابی را که زیر چاپ بود، برای تصحیح و آزمایش به او دادم. وقتی صفحات را برگرداند در کمال تعجب دیدم کارش خیلی خوب و دقیق است و بعدها با شناخت بیشتر دریافتم که اخلاقاً هم یک فرشته است. مردی امین و مسئولیتشناس و دقیق بود. او را به معاونت خود برگزیدم. تمام سالهایی که من در آمریکا بودم، او با دقت و دلسوزی بر کار بنگاه نظارت داشت و همکاری و دوستی ما تا زمانی که او بر اثر سرطان خون درگذشت، ادامه یافت. زمانی که در آمریکا بودم ذوقی و من به وسیله تلفن و نامه با هم در ارتباط بودیم و تابستانها هم که به ایران میرفتم با هم به کارها رسیدگی میکردیم.
جای تأسف است که پس از افول بنگاه موسسۀ دیگری دست به کار ادامۀ برنامۀ منظمی با مقاصد روشن نزد.
م. ز ـ «انجمن کتاب» و نشریۀ «راهنمای کتاب» با چه فاصلۀ زمانی از تأسیس بنگاه ترجمه پا گرفتند و ذهنیت و هدفِ کاری که در آنها ارائه میشد چه بود، که نمیخواستید در بنگاه ترجمه شکل گیرد؟
دکتر یارشاطر ـ انجمن کتاب سال ۱۹۵۶ تأسیس شد. من معتقد بودم که کتاب را باید بدون واسطه و بدون ضرورتِ گذشتن از هفت خوان رستم به دست خوانندگان رساند. علیرغم مخالفت بعضی از دوستان و همکاران، به مردم اعتماد کردم و در بنبستی در خیابان شاهرضا کتابخانهای تأسیس کردم تا مردم بیایند و بدون وثیقه هر کتابی میخواهند بیدردسر از آن قرض بگیرند. من همیشه باور داشتهام که باید کار درست را از راه درست و بدون پیشداوری و فکر منفی به مردم ارائه داد. شاید چند جلد کتاب هم هیچ وقت به ما برنگشت، ولی بیشتر مردم کتاب را میبردند، مطالعه میکردند و به کتابخانه پس میدادند. بعد از موفقیت این طرح، تصمیم به تأسیس کتابخانههای سیار گرفتم. با رئیس شرکت نفت، منوچهر اقبال، صحبت کردم و او راضی شد برای این کار وانتی از طرف شرکت نفت در اختیار ما قرار دهد؛ و به این ترتیب کتاب بردن به دهات را شروع کردیم. وانت را پر از کتاب میکردیم و میبردیم به دهات و درست مثل تهران، بدون واسطه و وثیقه به مردم کتاب قرض میدادیم. بعدها وزارت فرهنگ و هنر هم این کار را دنبال کرد. یکی دیگر از ابتکارهای «انجمن کتاب» که در ایران سابقه نداشت، نشر فهرست سالیانۀ کتابهایی بود که در ایران چاپ میشد.
پیش از آن، شخصی به نام خان بابا مشار، طی چند سال، فقط از روی علاقۀ شخصی و بدون اینکه کسی از او بخواهد، عنوان تمام کتابهای فارسی را که در ایران چاپ شده بود، همراه اسم نویسنده و سال طبع، بر روی کارتهای جداگانه یادداشت کرده بود. در همان زمان تقیزاده رئیس انجمن ملی یونسکو بود و من منشی انجمن بودم. تقیزاده توسط شخصی در جریان این کار خان بابا مشار قرار گرفت و از آنجا که شخص خیلی دقیقی بود، برای امتحان مجموعۀ او، نام چند کتاب از جمله چند کتاب نایاب را به طور تصادفی از او پرسیده بود و دیده بود حقیقتاً او برای هر کتاب فارسی کارتی مستقل با اطلاعات درست و کامل دارد. تقیزاده انگار که دنیا را به او داده باشند، با خوشحالی و هیجان، مشار را قانع کرد که این کارتها را برای چاپ در اختیار او بگذارد و به این ترتیب دو جلد کتاب، در برگیرندۀ فهرست تمام کتابهای فارسیکه تا آن زمان در ایران منتشر شده بود، چاپ شد. ولی چاپ سالیانه و منظم کتابشناسی در «انجمن کتاب» به مباشرت ایرج افشار ادامه یافت. بعد هم که من به آمریکا آمدم از او خواهش کردم مسئولیت آن را به طور کامل به عهده بگیرد.
«انجمن کتاب» همچنین بهترین کتابهای هر سال را برمیگزید و اسامیآنها را منتشر میکرد. یک کلوپ کتاب هم درست کرده بودیم که کتابهای خوب را انتخاب و اعلام میکرد تا هم مردم آنها را بخوانند و هم به فروش کتابهای خوب کمک شود.
کم کم من متوجه شدم که جای مجلهای مخصوص انتقاد کتاب خالی ست. به منظور برطرف کردن این نقص مجلۀ «راهنمای کتاب» به کمک ایرج افشار و عبدالحسین زرین کوب و مصطفی مقربی تأسیس شد.
دکتر خانلری ناراضی بود و سعی کرد مرا قانع کند که نقد کتاب را در مجلۀ سخن تقویت کنم. ولی من معتقد بودم نقد کتاب یک کار تخصصی است و مجلۀ تخصصیِ خودش را میخواهد. آن زمان در ایران تقریباً هیچ کس نقد کتاب نمینوشت. اگر هم کسی مطلبی در این زمینه مینوشت بیشتر به ساختار و دستور زبان متن میپرداخت و کلیت کتاب و مضمون و مفهومش مورد بررسی قرار نمیگرفت.
برای جلب اطمینان خوانندگان و هم چنین جلب همکاری معاریف ادب و تاریخ و علم در ایران اسامی آنها زیر عنوان «هیات راهنمایان» در هر شماره طبع میشد. اسامی ذیل در شمارۀ ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند) ۱۳۴۰ به عنوان «هیات راهنمایان» به ترتیب حروف الفبا قید شده است: احمد آرام، دکتر مهدی بیانی، احمد بیرشک، ابراهیم پورداود، سیدحسن تقیزاده، سید محمدعلی جمالزاده، دکترکمال جناب، ابراهیم خواجه نوری، دکتر رعدی آذرخشی، فؤاد روحانی، ادوارد ژوزف، محمد سعیدی، دکترمحسن صبا، دکتر ذبیحالله صفا، دکترمحمود صناعی، نصرالله فلسفی، دکترعباس قریب، مسعود کیهان، دکتر حسین گلگلاب، دکتر غلامحسین مصاحب، دکتر یحیی مهدوی، دکتر حسن مینوچهر، دکتر محمود نجمآبادی، سعید نفیسی، و دکتر محسن هشترودی.
مجلۀ «راهنمای کتاب» به زودی بسیار موفق شد و شهرت گرفت، تا جایی که خرج خود را به واسطۀ مشترکینش در میآورد و این را بیشتر مدیون سردبیر آن ایرج افشار بود. افشار هم باسواد بود، هم تجربه داشت؛ چون در مجلات پدرش، دکتر محمود افشار، کار کرده بود، هم خیلی دقیق و خوش قول بود. البته گاهی من کمکهایی جداگانه برای انجمن و مجلۀ راهنمای کتاب میگرفتم، مثلاً یک بار شرکت نفت قبول کرد صد جلد مجله را یک جا از ما بخرد. یک بار هم من با دکترخداداد فرمانفرمایان، رئیس سازمان برنامه و بودجه، صحبت کردم و او از طرف سازمان، دویست هزار تومان به انجمن کتاب کمک کرد که صرف مجله شود.
راهنمای کتاب به عنوان نشریۀ «انجمن کتاب» به همت ایرج افشار تا انقلاب اسلامی منتشر شد و پس از انقلاب افشار مجلۀ «آینده» را که پدرش بنیان گذاشته بود و منتشر میکرد احیا نمود و به جای «راهنمای کتاب» و با همان سبک و محتوا منتشر کرد.
م. ز ـ با وقوع انقلاب اسلامیدر سال ۱۳۵۷، بنگاه ترجمه و نشر کتاب و انجمن کتاب و مجلۀ راهنمای کتاب تعطیل، و کتابهای آنها به شرکت انتشارات علمی و فرهنگی منتقل شد. با این همه، ایرج افشار تا زمانی که ممکن بود، چنان که گفتید، به آنچه در مجلۀ راهنمای کتاب میکرد، در شکل تازهای از مجلۀ آینده که سالها پیش به همت پدرش منتشر میشد، ادامه داد، مقالات ارزشمند بسیاری در گسترۀ ایرانشناسی به مجلات کلک و بخارا سپرد.
نگاه شما به این سرسپردن به تلاشهای فرهنگی و در نیامیختن با سیاست، که در عین سودمندی بسیار، میتواند به کمرنگ شدن کنشهای اجتماعی بیانجامد، چگونه است؟
دکتر یارشاطر ـ ایرج افشار نمونۀ خیلی خوبی برای این بحث است. افشار با وجود مشکلات تصویب در وزارت ارشاد و مشکلات گرانی و گاهی پیدا نشدن کاغذ، کار خودش را میکرد. من معتقدم آدمیزاد تا زمانی که زنده است باید بکوشد و راهی برای رد شدن از موانع بیابد و پیش برود. ایرج افشار تا زمانی که توانست راهنمای کتاب را اداره کرد، بعد «آینده» را شروع کرد و همان طور که گفتید، در حقیقت، راهنمای کتاب را به این اسم ادامه داد. بعد هم که مشکلات کاغذ و گرانی از حد گذشت و ادامۀ «آینده» دیگر ممکن نبود، آثار سودمند خود را در مجلات دیگری مثل «بهارستان» منتشر میکرد و بخصوص مجلۀ «کلک» که علی دهباشی بنیاد گذاشته بود و بعداً جانشین آن، مجلۀ «بخارا»، را ازهمکاری خود برخوردار کرد. بخصوص یادداشتهایی که در دو مجلۀ اخیر به نام «پارههای ایرانشناسی» منتشر میکرد، بینهایت سودمند بود و خوانندگان ایرانی را با آنچه در زمینۀ ایرانشناسی در کشورهای غربی میگذشت آشنا میکرد. همچنین مشاور «دانشنامهُ ایرانیکا» بود و به تقاضای من برای تألیف مقالات پاسخ مثبت میداد و ضمناً برنامهای که پدرش، دکتر محمود افشار، برای نشر آثاری دربارۀ زبان فارسی و مسائل ایرانشناسی بنیان گذاشته بود سرپرستی میکرد؛ و تا روزی که درگذشتِ نابهنگام او دنیای ایرانشناسی را از وجود ذیقیمت او محروم کرد، همۀ این امور و همچنین نشر «فرهنگ ایران زمین» را که بیشتر رسالههای فارسی چاپ نشده و مقالات ایرانشناسی را منتشر میکرد، ادامه داد.
کارهای زنده یاد ایرج افشار از بهترین و درستترین نمونههای کوششهای فرهنگی و علمیاست که نتایج ماندگار دارند. البته این نوع کارهای حرفهای منافی اعتقادات و کوششهای سیاسی و اجتماعی نیست چنانچه ایرج افشار نیز با انتشار آثاری دربارۀ دکترمحمد مصدق و الهیار صالح و سیدحسن تقیزاده به پیشرفت یا شهرت گرفتن عقاید اجتماعی آنها کمک کرد.
م. ز ـ با در نظر گرفتن دشواری و محدودیت ارتباط با داخل کشور ایران، پس از انقلاب اسلامی، شما برای مدخلهای «ایرانیکا» که نتیجۀ آخرین تحقیقات علمیو روشمند بر هر مقوله است، چه میکنید؟
دکتر یارشاطر ـ به نظر من هرکه کاری را با هدف معینی شروع میکند، باید از مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید نهراسد؛ بلکه در صدد رفع آنها برآید، مثل رودی که در مسیر خود ممکن است به صخرهای و یا گودالی و یا مانع دیگری بربخورَد، ولی به مسیر خود ادامه میدهد و مشکلات را پسِ سر میگذارد.
در ایران حتی اگر تحقیقات علمی به کلی موقوف شود، مانند تحقیقات علوم اجتماعی که ممنوع شده است، باز اهل دانش باید به کوشش خود ادامه بدهند و این مشکلات را دلیلی برای ترک کوششهای علمی نشمارند.
ما البته مایلیم که دانشمندان داخل کشور در تألیف مقالات «ایرانیکا» شرکت کنند ـ با شرط رعایت قواعد و رسوم آن، مثل مستند و مستدل بودن مقالات و رعایت دقت و بیطرفی مطلق علمی. ولی اگر به دلایلی نتوانند، ناچار به استفاده از دانش دانشمندان غیر ایرانی میشویم. اصل این است که اثری قابل اعتماد و مبتنی بر آخرین تحقیقات به خوانندگان ارائه نماییم.
م. ز ـ دربارۀ همکاری با دانشجویان دورۀ دکتری در ایران و استفاده از رسالههای آنها برای نوشتن بعضی مقالات «ایرانیکا» چه فکر میکنید؟
دکتر یارشاطر ـ البته پژوهشگران و نامزدهای دکتری در رشتههای علوم و ادبیات در ایران میتوانند برای تألیف مقالات «ایرانیکا» بسیار مفید باشند، بخصوص اگر بتوانند مقالات خود را به زبان انگلیسی بنویسند. ولی باید توجه کرد که نوشتن بیشتر مقالات «ایرانیکا» به دانستن بیش از یک زبان خارجی احتیاج دارد و در بعضی از آنها دانستن عربی و حتیگاه ترکی ترکیه ضروری ست. برای استفاده از دانشمندان ایرانی باید بتوانیم آزادانه با دانشمندان ایرانی تماس حاصل کنیم و بهترین آنها را برای منظور خود انتخاب نمائیم. سابقاً واگذاری مقالات را در ایران بر حسب مورد توسط دکتر احمد تفضلی و سعیدی سیرجانی انجام میدادیم که با هزار تأسف باید گفت که هر دو ـ یکی در تصادف و دیگری در زندان ـ کشته شدند.
احمد تفضلی شاید بهترین دانشمندی بود که در این دوران در ایران به وجود آمد. یک سخنرانی در اینجا کرد و بعد در راه بازگشت، دانشگاه سن پطرزبورگ به او دکترای افتخاری داد. این اولین بار بود که این دانشگاه به یک دانشمند شرقی دکترای افتخاری داد. در امور علمی فرهنگستان بسیار مؤثر بود. مقالات کمنظیرش نه تنها به فارسی، بلکه به فرانسه و گاه، مثل مقالاتی که برای «ایرانیکا» مینوشت، به انگلیسی منتشر میشد. مردی خلیق، فروتن، پاک نهاد و به راستی مایۀ افتخار ایران بود.
سعیدی سیرجانی هم که برای ما تحقیقات محلی و جز آن میکرد، انسانی شریف و وجودی فوقالعاده بود. ما بعضی از نوشتههای او را برای آنکه بتواند دین خود را به ناشران آثار خود در ایران بپردازد چاپ کردیم، از جمله مجموعهای از آثار او با عنوان «در آستین مرقع» و قسمتی از اشعار او به نام «افسانهها»؛ و همین بلای جان او شد. نسخ آن را توسط مسافری ـ ابوالقاسم تفضلی ـ که به ایران میرفت، برای او فرستادیم، غافل از آنکه ابولقاسم تفضلی که مدتی ممنوعالمعامله بود و در صدد مساعد کردن دولت با خود است، کتابها را تحویل مقامات دولتی داد و موجب توقیف و مآلاً قتل سعیدی سیرجانی در زندان شد و ایران از نویسنده و شاعری کم نظیر و مبارزی بیباک محروم گردید.
البته در ایران چند دانشنامۀ معتبر به طبع میرسد. یکی «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی» که زیر نظرکاظم موسوی بجنوردی است و سبکی هم که او و همکارانش انتخاب کردهاند، همان سبکی است که همۀ دائرهالمعارفهای علمی به کار میبرند، یعنی برخوردی علمی و بیطرف با مسائل دارند و مطالب را بر اساس مدارک کتبی ارائه میدهند، هر چند با بعضی محدودیتها درکشوری که مذهب رسمی دارد و بعضی مذاهب دیگر را باطل میشمارد روبه رو هستند. اخیراً انتشار ترجمۀ انگلیسی مقالات این دائرةالمعارف را نیز شروع کردهاند که کار سودمندی ست و دسترسی به نتیجۀ زحمات آنها را در غالب نقاط دنیا ممکن میسازد. دیگری «دانشنامهُ جهان اسلام» است که زیر نظر دکتر حداد عادل نشر میشود و برخی از مقالات آن از تفصیل مخصوص برخوردار است.
این دو دانشنامه برای آنکه اسلام را در همه صورتش موضوع تحقیق قرار دهند به اسلام در ایران یا حتی خاورمیانه اکتفا نکردهاند، بلکه اسلام را در همۀ عالم موضوع مقالات خود قرار دادهاند و این اندکی از اعتبار آنها میکاهد. زیرا یافتن متخصص برای بعضی کشورهای اسلامی، مثل اندونزی و تونس و الجزیره، در ایران آسان نیست.
از «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی» ترجمۀ عربی نیز منتشر میشود. این به نظر من اتلاف وقت و مال است زیرا در کشورهای عربی کمتر کسی ممکن است برای مسائل اسلامی به دائرهالمعارفی که در ایران، که مذهب رسمیاش تشیع است، منتشر میشود رجوع کند؛ بخصوص که دائرةالمعارفهای عربی برای احتیاجات آنها وجود دارد. این مطلب در مورد ترکیه نیز صدق میکند، که ترجمۀ «دائرةالمعارف اسلام» را با اضافات لازم به زبان ترکی منتشر مینمایند.
بسیاری از ما پرسیدهاند و میپرسندکه «دانشنامۀ ایرانیکا» چرا به فارسی منتشر نمیشود. دلیلش این است که غرض اصلی از «دانشنامۀ ایرانیکا» شناساندن تاریخ و تمدن فرهنگ کشورهای ایرانی به سایر نقاط دنیاست و اگر فارسی بود در سایر نقاط دنیا کمترکسی به آن رجوع میکرد. البته تردید نیست که «ایرانیکا» سرانجام روزی به فارسی نیز ترجمه و طبع خواهد شد. اما این کاری ست که باید در ایران انجام بگیرد، ولی فعلاً با سیاستهای دولت اسلامیسازگار نیست؛ بیطرفیِ مطلقِ «ایرانیکا» نتایجی داردکه در ایران کنونی پذیرفتنی نیست.
م. ز ـ با وجود بیطرفی کامل «دانشنامۀ ایرانیکا» در همۀ موارد از جمله مذهب، و نیز پرداختن به مذهب شیعه در گسترهای کامل و آگاهی دهنده، مشکل حکومت کنونی ایران با «ایرانیکا» چیست؟
دکتر یارشاطر ـ حرف شما دقیقاً و صد در صد درست است. هیچ جای دیگر، حتی در دائرهالمعارفهای ایرانی، این قدر درست و دقیق دربارۀ مذهب شیعه نوشته نشده است. زیرا در ایران محدودیتهایی وجود دارد که «ایرانیکا» از آنها فارغ است. مثلاً آنچه در ایران دربارۀ عمر و عثمان و معاویه و یزید نوشته میشود با وجود کوشش در بیطرفی از مخالفت عمومی با این افراد مختصراً متاثر است.
این سؤال شما، سؤال خود ما هم بود که دلیل مخالفت دولت اسلامی با «ایرانیکا» چیست. به ما گفتند چون ما دربارۀ جنبش بابی و مذهب بهائی مقالاتی منتشرکردهایم با ما مخالفاند. گفتیم ما در «ایرانیکا» از هر چیزی که اثری بر جامعه داشته و عدۀ زیادی را تحت تأثیر خود قرار داده باشد، با ارائۀ مدرک و رعایت بیطرفی، نوشتهایم. این هم واقعیتی است که در ایران اتفاق افتاده و امروز طبق «دائرةالمعارف بریتانیکا» هفت میلیون و نیم بهائی در دنیا هست و ما نمیتوانیم این را نادیده بگیریم. البته این توضیحات برای اینها فایده ندارد؛ مثلاً از ما ایراد گرفتند که چرا در بارۀ باب ۵۵۰۰ کلمه نوشتهایم، دربارۀ امام محمد باقر ۱۳۷۵کلمه. محترمانهترین توضیحی که میشد داد، این بود که باب موجب نهضت تازهای شد که عدۀ بسیاری جان خود را برای اعتقاد به او از دست دادند و سرانجام منجر به مذهب بهائی شد که امروز عملاً در همهُ کشورها عدهای معتقد دارد و این معتقدان طبعاً به کشور ایران که موطن پیامبر آنها بوده است احترام میگذارند و خیلی از آنها آثار فارسی این مذهب را تحصیل میکنند؛ ولی از امام محمد باقر جز نقل احادیثی از پیغمبر پس از پنج نسل کار مهم دیگری منقول نیست. مهم این است که ما به دلیل برخوردهای خصمانۀ دولت اسلامی با «ایرانیکا»، دربارۀ مذهب شیعه بد نمینویسیم. برخورد ما با هر مقوله همیشه علمی و منطقی و بیطرفانه است.
مسئله این است که اگر «ایرانیکا» به علت انتخاب بزرگترین دانشمندان در هر رشته برای تألیف مقالات و رعایت کامل بیطرفی و ارائۀ مسائل به صورت مستدل و مستند، این طور سندیت پیدا نمیکرد و مورد توجه دانشمندان و دانش پژوهان قرار نمیگرفت، شاید اصلاً برای حکومت اسلامی مهم نبود. سران حکومت اسلامی معتقدند که هر کس با آنها نیست، بر ضد آنهاست؛ و انتظار دارند ما برای انتشار مقالاتمان از وزارت ارشاد مجوز بگیریم، که البته ما این کار را نمیکنیم و معتقدیم که عطر آن است که خود ببوید. اعتبار مقالات ایرانیکا نزد دانشمندان و افراد بیطرف نتیجۀ روشی کاملاً علمی است که بر مقالات حکومت میکند.
م. ز ـ فکر انتشار «ایرانیکا» در اینترنت، علاوه بر چاپ آن، چگونه آغاز شد و آیا امکان دسترسی به مقالات «ایرانیکا» تا کامل شدن آن، و پس از آن نیز به طور رایگان وجود خواهد داشت؟
دکتر یارشاطر ـ «ایرانیکا» در ابتدا فقط به صورت دفترهایی با جلد نرم و با مقالاتی که به ترتیب حروف الفبا مرتب شده بودند چاپ میشد و هر شش دفتر بصورت مجلد نسبتًا قطوری صحافی میشد و برای فروش در اختیار خواستاران قرار میگرفت. با پیشرفت امکانات اینترنت به فکر افتادیم از این فضا برای انتشار مقالاتی که خارج از ترتیب الفبایی دعوت میشدند، استفاده کنیم تا هر وقت نوبت الفبائی آنها رسید به دفترها و مجلدات منتقل گردند. بعد وقتی متوجه استفادۀ فراوان از این مقالات، بخصوص توسط جوانان شدیم، تصمیم گرفتیم تمام مقالات «ایرانیکا» را به صورت اینترنتی منتشر کنیم و مقالاتی را که قبلا روی کاغذ چاپ و منتشر شده به صورت اینترنتی در بیاوریم تا استفاده از همۀ مقالاتی که انتشار یافته، چه آنها که چاپ شده و چه آنهائی که فقط بصورت اینترنتی منتشر شده رایگان در اختیار خواستاران قرار گیرد.
در حال حاضر تمام مقالات «ایرانیکا» در اینترنت به طور رایگان در دسترساند. این یک حرکت مهم است. شما برای استفاده از نسخۀ الکترونیکی دائرهالمعارف اسلام، به عنوان نمونه، باید پول بدهید، یا مثلاً دانشگاهتان آبونه باشد تا شما اگر محصل یا معلم آن دانشگاهید، به اعتبار آنها به آن دسترسی پیدا کنید. ما فکر کردیم در ایران و دیگر ممالک خاورمیانه فرستادن پول یا استفاده از کارت اعتباری کار دشواری است و میتواند به صرف نظر کردن از «ایرانیکا» منجر شود. انتشار «ایرانیکا» کار بسیار پرخرجی است چون ما نه تنها برای هر مقاله مبلغی میپردازیم، بلکه بیش از آن برای ویرایش آن پرداخت میکنیم و اگر اصل مقاله به زبانی غیر انگلیسی بوده باشد مخارج ترجمه نیز بر آن اضافه میشود. از این گذشته دایر نگاه داشتن برنامۀ اینترنتی مستلزم مخارجی است. من فکر کردم که ما همۀ مخارج را میپردازیم برای مختصر وجهی که مثلاً یک دانشجوی ایرانی یا تاجیکی یا هندی یا پاکستانی یا ارمنستانی برای استفاده از مقاله خواهد پرداخت، این مراجعان را دچار دردسرهای پرداخت با کارت اعتباری نکنیم و دسترسی به «ایرانیکا» بهصورت مجانی از کسی دریغ نشود.
م. ز ـ آیا ایرانیکا در حال حاضر به میان راه رسیده است؟
دکتر یارشاطر ـ بله، از نصف گذشته است. بزرگترین مشکل ما پیدا کردن مؤلفینی است که صلاحیت نوشتن برای «ایرانیکا» داشته باشند. بخصوص دربارۀ موضوعاتی که حتماً باید نویسندهاش را در ایران پیدا کرد ـ مثلاً مقالۀ داغ زدن حیوانات را سعیدی سیرجانی نوشت. کسی را فرستاده بود کرمان تا تمام جزئیات کار را با دقت بررسی کند و جواب سؤالهای مورد نظر او را هم بگیرد؛ و در نهایت مقالۀ خیلی خوبی دربارۀ این موضوع نوشت که منحصراً در «ایرانیکا» میتوان یافت.
م. ز ـ برای ادامۀ کار «ایرانیکا» بعد از خودتان چه فکر کردهاید؟
دکتر یارشاطر ـ این سئوال بسیار خوبی است و سالها مرا به خود مشغول داشته بود. «بنیاد علوم انسانی» آمریکا نیز که سالهای متمادی ست به ما کمک میکند، وقتی من ۷۵ سالم شد همین سئوال را کردند. من سالها دنبال جانشینی برای خود میگشتم. آخرش پروفسور نیل مکنزی از استادان کم نظیر انگلیسی را که در دانشگاه گوتینگن تدریس میکرد و به همۀ زبانهای لازم از ایرانی و غیر ایرانی تسلط داشت در نظر گرفتم. ولی او از بخت بد دچار حملۀ قلبی شد و درگذشت. سرانجام به این نتیجه رسیدم که هیچ کس بهتر از ویراستاران ارشد کنونی «ایرانیکا» یعنی دکتر کریستفر برونر، دکتر احمد اشرف و محسن آشتیانی که سالها به ویراستاری «ایرانیکا» مشغول بودهاند و راه و رسم آن را خوب میشناسند، نیست. قرار شد که پس از من کمیتهای مرکب از این سه ویراستار به ترتیب برای ایران پیش از اسلام (کریستوفر برونر) و علوم اجتماعی (احمد اشرف) و تاریخ و ادبیات (محسن آشتیانی) عهده دار ویراستاری مقالات «ایرانیکا» و انتشار آن شوند. البته هیئت مدیره که اکثریت آن استادان دانشگاهاند و هیئت امناء بنیاد دانشنامۀ ایرانیکا که همه علاقمند به کار «ایرانیکا» هستند، از کمک لازم به ویراستاران خودداری نخواهند کرد.
م. ز ـ چگونه میتوان از «ایرانیکا» پشتیبانی کرد؟
دکتر یارشاطر ـ مهمترین راه پشتیبانی از «ایرانیکا» هنوز هم پشتیبانی مالی است. برای تألیف مقالات یا برای ترجمۀ مقالات بر اساس تفصیل آنها باید مبلغی پرداخت نمود، همچنین انتشار چاپی و الکترونیکی مقالات هر یک هزینۀ مخصوص خود را ایجاب میکند. خرج عمده حقوقی است که باید به کارمندان «ایرانیکا»، از جمله ویراستاران پرداخت. عایدات در مقابل همۀ این مخارج یکی کمکی است که تاکنون «بنیاد علوم انسانی» آمریکا در نتیجۀ گزارشهای بسیار مثبتی که راجع به کار «ایرانیکا» دریافت داشتهاند، میپردازد، و دیگر کمک مالی افرادی است که از راه فرهنگ دوستی به یاری ما میآیند. سابقاً که وضع اقتصاد بهتر بود گاهی مهمانیهایی ترتیب داده میشد و بلیطهای آن به فروش میرفت و آنچه از مخارج مهمانی زیاد میآمد به صندوق «ایرانیکا» پرداخت میشد، ولی از سال ۲۰۰۸ که وضع اقتصاد دگرگون شد، نتوانستیم این گونه مهمانیها را ترتیب بدهیم و تماماً به کمکهایی که افراد و موسسات از راه فرهنگ دوستی به ما میکردند، و هنوز هم گاهی میکنند، تکیه داشتیم. اما این گونه افراد به تدریج خسته میشوند و یا مصارف دیگری برای کمکهای خود پیدا میکنند. در طی سالهای گذشته، و از سال ۲۰۰۹ منحصراً، فروش بعضی آثار هنری که اینجانب داشتهام، کارگشای ما بوده است. آخرین اثری از این قبیل که برای پرداخت مخارج «ایرانیکا» فروش رفت، مجسمۀ بزرگی از رودن، پیکر تراش معروف قرن نوزدهم فرانسه (به نام بوسه) بود که در موسسۀ کریستیز به حراج گذاشته شد و خوشبختانه به قیمت بسیار خوبی و بیش از انتظار همه یعنی مبلغ شش میلیون دلار فروش رفت و از نوامبر ۲۰۰۹ تاکنون مخارج «ایرانیکا»، از جمله حقوق کارمندان، از این مبلغ پرداخت شده است.
کمکی که افراد برای ادامۀ کار «ایرانیکا» میتوانند بکنند، کمک مالی است که سادهترین صورت آن بهوسیلۀ چک است، در وجه Encyclopaedia Iranica Foundation. این نوع کمکها از مالیات معاف است. برای توضیح بیشتر و راههای مختلف دیگر برای کمک به «ایرانیکا» از قبیل روزی یک دلار میتوان به سایت «ایرانیکا»، یعنی www. iranicaonline. org رجوع کرد.
مهر یکهزار و سیصد و نود و دو خورشیدی
(سپتامبر دوهزار و سیزده میلادی)
***
۱ ـ گفتوگو با استاد احسان یارشاطر، «خدمت به میهن، سنت روشنفکری دوران رضاشاهی»؛ نشریه تلاش، سالپنجم، شماره۳۱ ـ تیر/مرداد۱۳۸۴ (ژوئن۳۰۰۲)
۲ – Drake, David; “Sartre, Jean-Paul–criticism and interpretation”, Vol. 9, No. 2, December 2003, Publication: Sartre Studies International
3 ـ گفت وگو با استاد احسان یارشاطر، «خدمت به میهن، سنت روشنفکری دوران رضاشاهی»؛ نشریه تلاش، سال پنجم، شماره ۳۱ ـ تیر/ مرداد ۱۳۸۴ (ژوئن۳۰۰۲)
۴ ـ گزارش خبرگزاری ایسنا از همایش «حکمت فردوسی»، «اساتید فلسفه از فردوسی می گویند»؛ تارنمای تاریخ ایرانی، تیر۱۳۹۱
۵ ـ داریوش همایون، «زبان رو به گسترش ما»، آوریل ۱۹۹۳ ؛ پیشباز هزارۀ سوم/ رساله هائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ؛ نشرتلاش، آلمان، اوت ۲۰۰۹
ـــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از فصلنامه ره آورد، شماره ۱۰۴، پاییز ۱۳۹۲
منبع : بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطه خواهی