مصدق اسناد خانه سدان را مغفول گذاشت

كشف اسناد خانه سدان؛ زمينه‌ها و پيامدها درگفت‌وگوي «جوان» با دكتر حسين واعظي

مصدق اسناد خانه سدان را مغفول گذاشت

 

63 سال پيش درچنين روزهايي، درپي سوء ظن به خانه «ريچارد سدان» نماينده شركت نفت ايران و انگليس در تهران، اسنادي مهم از آن خانه به دست آمد كه بعدها براي اثبات دخالت گسترده انگليس به ايران، بسيار به كار آمد. با اين همه به نظر مي‌رسد كه از يافته‌هاي اين خانه استفاده بايسته صورت نگرفت و نهايتاً اين رويداد به‌سان يك واقعه تاريخي ثبت گشت. درگفت‌وشنودي كه پيش روي شماست، جناب دكتر حسين واعظي از فعالان نهضت ملي ايران و اعضاي سابق حزب زحمتكشان، به بازگويي خاطرات و تحليل‌هاي خويش در اين‌باره پرداخته است.

رويدادكشف «خانه سدان» و استخراج اسناد آن، از وقايع شاخص و در عين حال مغفول دوران نهضت ملي است، با اين همه به نظر مي‌رسد كه در آن دوره از اين منبع مهم اطلاعات، به شكلي بايسته بهره‌برداري نشد و در نهايت تنها به يك رويداد تاريخي مبدل گشت. از ديدگاه شما علت اين رخدادچيست؟ چرا اين منبع به درستي مورد استخراج قرار نگرفت.

همانطوركه شما به درستي اشاره فرموديد، اين اتفاق از رويدادهاي مهم و تاريخي اين كشور است كه انسان نمي‌تواند فراموش كند. بگذاريد حرف آخر را اول بزنم؛ باور كنيد اگر به من بگويند در تمام عمر سياسي خودت يك «اشتباه سياسي»، اگر نخواهيم بگوييم «خيانت» را به ما نشان بده، من كاري را كه دكتر صديقي در حق اين مملكت كرد، مثال مي‌زنم.

چرا؟

وقتي خانه سدان كشف و در آن باز شد، سه دفترچه در صندوق آن خانه بود. درآغاز متصديان، در صندوق را باز نمي‌كردند. دكتر بقايي مي‌گفت: «در آن را باز كنيد». گفتند: «اسناد خصوصي خانه سدان است». بقايي گفت: «هر چه را خصوصي است پس مي‌دهيم، ولي هر چه عمومي بود، متعلق به شركت نفت است». دكتر بقايي يك نفر را مأمور كرد برود كليدساز بياورد و قفل را باز كنند. اينها وقتي مي‌بينند كار به اينجا كشيد، خودشان كليد صندوق را مي‌آورند.

چه كساني دربرابر باز شدن صندوق مقاومت مي‌كردند؟

يكي‌شان كنسول سفارت انگليس در تهران بود. اسنادشان در مجموعه مكشوفات خانه سدان هست. دفترچه‌ها را كه پيدا كردند، معلوم شد كتابچه رمز تلگرافات شركت نفت است، يعني رمز همه تلگرافاتي كه اينها مخابره كرده بودند، اينجا بود و مشخص بود كه اين گنجينه مهمي از اطلاعات محرمانه است. دو روز بعد دكتر بقايي به مرحوم دكتر صديقي مي‌نويسد: ما چنين كاري كرده‌ايم و شما تلگرافات را جدا و اطلاعاتشان را به ما بدهيد. ايشان در كمال وقاحت جواب داده بود: «دستور دادند، ما همه آنها را سوزانديم!»

چه كسي دستور داده بود؟

قاعدتاً دكتر مصدق. ما 50 سال است داريم به يكديگر انگ مي‌زنيم كه تو انگليسي هستي يا تو حقوق‌بگير دولت انگليس هستي! اگر اين اسناد رو شده بودند آيا چيزي براي كسي مخفي مي‌ماند؟ آقاي دكتر صديقي كه رئيس پست و تلگراف بود چه عجله‌اي داشت كه در عرض دو سه روز اين تلگراف‌ها را بسوزاند؟ در آن دوره قاعده اين بود كه تلگراف‌ها را ده سال به ده سال مي‌سوزاندند. مخصوصاً تلگراف‌هايي را كه جنبه ديپلماتيك داشتند، به اين سادگي امحا نمي‌كردند. حال سؤال اينجاست كه چه كسي اين كار را كرده است؟ آيا صديقي به‌تنهايي اين كار را كرده است؟ آيا با دستور دكتر مصدق كرده است؟ طبيعتاً دكتر مصدق نمي‌توانست از اين ماجرا بي‌خبر باشد. يكي از بزرگ‌ترين خيانت‌هايي كه به تاريخ اين مملكت شده، سوزاندن همين اسناد مهم و مرتبط به خانه سدان است. آن وقت هر جا در تاريخ كه مي‌خوانيد مي‌بينيد نوشته‌اند آقاي دكتر صديقي معلم اخلاق، جامعه‌شناس خدمتگزار و... حالا آن مسائل بعدي و شكنجه متهمان قتل افشارطوس به جاي خودش.

شما در اين گفت‌وگو، داستان را از سؤال اصلي يا نقطه حساس آن آغاز كرديد. بهتر است مقداري به عقب برگرديم. برحسب آنچه شما از متوليان كشف اين خانه به ويژه دكتر بقايي شنيده‌ايد، آنها چطور متوجه وجود چنين خانه‌اي شدند؟

دكتر بقايي دوستي به اسم پاكروان داشت. در شركت نفت مترجم بود. يكي از دوستان دكتر او را معرفي كرد كه اين آدم ملي است. نهايتا اين آقا هم جزو كساني است كه به دكتر نزديك شد و از شركت نفت اطلاعاتي مي‌آورد. جزو صاحب منصبان شركت نفت بود. يك بار خبر آورد كه تمام اسناد جاسوسي شركت نفت در خانه سدان است وتمام كارهاي خصوصي شركت نفت و نامه‌نگاري‌هاي محرمانه آن، در اين خانه انجام مي‌شود. از آنجا به بعد، دكتر بقايي آنجا را زير نظر گرفت. يكي از كارهايي كه زاهدي درآن دوره به نفع نهضت ملي كرد، گرفتن خانه سدان است. آن موقع او رئيس كل شهرباني بود.

چطور راضي شد در خانه‌اي كه به هر حال متعلق به خارجي‌ها و طبعاً مصونيت ديپلماتيك داشت بريزند؟

از دادگستري قاضي‌اي به اسم وثوقي را خواستند. او هم آن موقع خاطراتش را نوشت و احتمالاً بعدها نگذاشتند چاپ شود. وثوقي از دادگستري و مأموري از شهرباني رفتند و به‌طور رسمي خانه را تصرف كردند. بقايي به زاهدي گفته بود اگر تو بخواهي از مصدق اجازه بگيري، او اجازه نخواهد داد، ولي اگر رفتي و خودت اين كار را كردي و بعد به او اطلاع دادي، خوشحال هم مي‌شود!

و حمايت هم مي‌كند...

بله، همين طور هم شد. بعد كه اين خانه را گرفتند، به دكتر مصدق اطلاع دادند و او هم در برابر كار انجام‌شده قرار گرفت وظاهرا حمايت هم كرد. اهالي خانه از زماني كه پي بردند خانه تحت نظر است تا زماني كه خانه تصرف شد، مشغول سوزاندن اسناد بودند.

پس بخش زيادي از آنها به دست نيامد.

همين طور است. بقايي مي‌گفت: وقتي رسيديم، ديديم نيمي از اسناد، نيمه‌سوخته است كه مقداري از آنها را از سوخته شدن نجات داديم. اولين سندي كه در آنجا به دست آمد مربوط به يكي از اقوام دكتر مصدق يعني خواهرزاده و داماد او آقاي دكتر احمد متين‌دفتري بود كه درآن دوره سناتور هم بود!

رويكرد دكتر مصدق به اسناد خانه سدان گنگ و مبهم است. چندان به مكشوفات اين خانه، توجه و استناد نمي‌كرد. از ديدگاه شما علت اين امر چيست؟

اصلاً موافق نبود. دكتر مصدق در شرايطي گير افتاده بود كه چاره‌اي براي گريز نداشت، چون وقتي به شوراي امنيت سازمان ملل رفت، بدون اين اسناد نمي‌توانست دخالت انگليس در اوضاع ايران را ثابت كند. به هرحال هيئت ايراني درآن سفر قصد داشت تا ثابت كند انگليس كه به ظاهر تنها در شركت نفت ايران دست دارد، در تمام مسائل ايران دخالت مي‌كند و يكي از مدارك آن، همين اسناد خانه سدان بود و دكتر مصدق نمي‌توانست با اين كار مخالف باشد. اگر مخالفت مي‌كرد كه همه چيز اظهر من الشمس مي‌شد، اما به اين دليل كه دستور سوزاندن تلگرافات شركت نفت را داد، معلوم مي‌شود باطناً راضي به برملا شدن محتواي اين اسناد نبود.

بحث بر سر اين است كه اين اسناد را نه چندان تحويل گرفت، نه به آنها استناد كرد. چرا؟

بله، تحويل نگرفت. البته دكتر بقايي مي‌گفت خيلي ابراز خوشحالي كرد، اما دكتر مصدق خيلي راحت هم گريه و غش مي‌كرد! و از اين صحنه‌سازي‌ها بسيار داشت. دكتر مي‌گفت: ما خيلي ملاحظه دكتر مصدق را مي‌كرديم و مي‌گفتيم پيرمرد است، نبايد به او شوك وارد شود و نبايد بگذاريم اين قضيه يكمرتبه به او منتقل شود. روز قبل از آن در روزنامه شاهد مقاله‌اي نوشتم با اين عنوان كه «ابولهب هم از قريش بود»، بنابراين اگر داماد شما هم لو رفت ناراحت نشويد. عموي پيغمبر(ص) هم جزو كفار بود، بنابراين خيلي ناراحت نباشيد. ما زمينه را براي بيان مطلب به دكتر مصدق آماده كرديم، ولي وقتي اين اسناد رو شدند، اصلاً عين خيالش نبود! به همين دليل اولين كاري كه آقاي دكتر مصدق كرد بردن متين‌دفتري به سفر شوراي امنيت بود.

يعني از يك طرف مي‌خواست اثبات كند انگليس در امور ايران دخالت مي‌كند و از طرف ديگر كسي را كه به جاسوسي متهم بود برداشته و با خودش برده بود. كار متين‌دفتري در هيئت چه بود؟

به عنوان مترجم! در صورتي كه اگر مترجم مي‌خواستيم غلامحسين مصدق بود كه بسيار بهتر از متين‌دفتري زبان مي‌دانست. زبان اصلي متين‌دفتري، فرانسه بود. وقتي دكتر بقايي با آمدن او مخالفت كرد، آقاي دكتر مصدق براي اينكه او را حتماً ببرد به مجلس سنا گفت: دو نماينده بفرستيد و يكي از نماينده‌هاي شما هم متين‌دفتري باشد. سناتورها گفتند: اگر متين‌دفتري بايد باشد، پس مسعودي هم بايد باشد! سناتورها يك آوانس از مصدق گرفتند و مسعودي و متين‌دفتري را با هم فرستادند. يكي از مسائلي كه در تاريخ فقط به آن اشاره شد و كسي پي آن را نگرفت، همين مسئله وقايع مربوط به آن سفر است. وقتي داشتند از آنجا برمي‌گشتند، دكتر بقايي مي‌گفت: دكتر مصدق ما را به پاويون خودش در هواپيما خواست و گفت: «به شما مژده بدهم كه امريكايي‌ها قول 120 ميليون دلار كمك به ما را داده‌اند. چه كسي؟ مك‌گي معاون دائمي وزارت خارجه امريكا». دكتر مي‌گفت وقتي به قاهره رسيديم ديديم هيچ كس از سفارت امريكا نيامده است، در حالي كه بايد مي‌آمدند. در قاهره بوديم كه از راديو شنيديم آقاي مك‌گي استعفا داد و به عنوان سفير به تركيه رفت. در ظرف اين دو سه روز مك‌گي را از وزارت خارجه برداشتند.

چرا؟

علت اين است كه مك‌گي قول داده بود به ايران كمك كند، كسي هم اين خبر را به انگليسي‌ها داده بود. در آن جلسه هم كه جز مك‌گي، دكتر مصدق و دكتر متين‌دفتري به عنوان مترجم كسي نبود. مطلب خيلي روشن است. انگليس‌ها كه رابطه خيلي نزديكي با امريكايي‌ها داشتند، به آنها اعتراض كردند كه: شما از يك طرف مي‌گوييد با ما دوست هستيد و از طرف ديگر معاون وزير امور خارجه‌تان به ايراني‌ها قول وام مي‌دهد! امريكايي‌ها براي اينكه ثابت كنند چنين اجازه‌اي را نداده‌اند، مك‌گي را از وزارت خارجه برداشتند. اصلاً علت بردن متين‌دفتري در اين هيئت همين بود كه تمام جزئيات را به انگليسي‌ها خبر بدهد، چون در ارتباط او با انگليسي‌ها كه ترديدي وجود ندارد و اسنادش موجود است، بنابراين بديهي است آقاي دكتر مصدق ـ كه خودش هم فراماسون است ـ او را همراه ببرد. متأسفانه در ايران، روي فراماسون بودن دكتر مصدق كاري نشده است. دكتر مصدق به نفع انگليس‌ها كارهايي كرد كه تاريخ ايران نمي‌تواند جواب آن را بدهد. اگر فقط تيتروار به مسائل اشاره مي‌كنم براي اين است كه با تراكم اطلاعات مواجهيم. آيا تا به حال از خودمان در‌باره غرامتي كه به انگليس‌ها داديم، سؤال كرده‌ايم؟ شركت نفت كه ايراني بود 70، 80 تا شركت وابسته داشت. طبق قرارداد دارسي ما در تمام اين شركت‌ها سهم داشتيم و بايد درصدي از درآمد آن به ايران مي‌رسيد و تا تاريخ ملي شدن صنعت نفت، شركت نفت هيچ جور حسابرسي در اين باره نكرده بود! دو نفر در اين مورد با دكتر مصدق صحبت كردند. يكي پسردايي‌اش فرمانفرمايان است كه در خاطراتش اين مطلب را نوشته است كه به دكتر مصدق گفتم شركت نفت اين همه سهم و حق و حقوق دارد، ولي او هيچ اعتنا نكرد. حائري‌زاده در اين‌باره در مجلس دو تا نطق كرد كه ما نبايد به شركت نفت غرامت بدهيم، بلكه طلبكار هم هستيم.

يك عمرانگليسي‌ها خورده و برده ‌بودند. براي چه بايد غرامت مي‌گرفتند؟

دكتر مصدق وقتي زير فشار قرار مي‌گيرد در يك جا مي‌گويد مصلحت ما نيست روي اين قضيه پافشاري كنيم. مصلحت چه كسي نيست؟ مصلحت ملت ايران يا مصلحت آقاي دكتر مصدق؟ به نظر من، بهترين كاري كه مي‌شد براي انگليس‌ها بكند همين بود كه همه چيز را به شركت نفت ببخشد و نه‌تنها غرامت نگيرد كه غرامت هم بدهد! خدمت از اين بالاتر؟ در هيچ جاي تاريخ ايران اين موضوع اسفبار را بررسي نكرده‌اند كه دكتر مصدق چه نقشي در اين ميان داشت؟ مگر قرار نبود حق و حقوق ايران از انگليسي‌ها گرفته شود؟ اين طوري كه نه‌تنها طلبكار نشديم، به آنها غرامت هم داديم. آيا تا به حال كسي اين سؤال را مطرح كرده كه درآمد شركت‌هاي نفتي وابسته به شركت نفت كه ملت ايران در آنها سهيم بوده، كجا حساب شده است و چرا دكتر مصدق از اين كار سر باز زد؟ يك فراماسون بيشتر از اين مي‌تواند به انگليس خدمت كند؟

در ميان اسناد خانه سدان، در اين مجلدي كه به اشكال مختلف و چندين بار تجديد چاپ شده است، سندِچندان قابل توجهي به چشم نمي‌خورد. ظاهراً مهم‌هايش را قبلاً سوزانده‌اند. دو سه تا سند به درد بخور در ميان آنها هست، مانند سند مربوط به بختيار. وقتي آن را ورق مي‌زنيم چيز زيادي دستمان را نمي‌گيرد و اين توجيه پيش مي‌آيد كه چون چيز قابلي نبود دكتر مصدق به آنها بها نداد. از يك طرف دكتر بقايي به استناد اسنادي كه طبق اين كتاب، چندان هم مهم نيستند، يك شمشير دموكلس را بالاي سر دكتر مصدق نگه داشته بود و دائماً وي را تهديد مي‌كرد. آيا اهميت اين اسناد را به همين مواردي مي‌دانيد كه به دست آمده، يا آنها كه به دست نيامده؟

بقايي هيچ وقت در‌باره اين اسناد، غلو نكرد. صورتجلسات مجلس را كه درباره خانه سدان صحبت شده است مطالعه كنيد. چندجلسه مجلس، به اين موضوع اختصاص يافت كه همه آنها را اسماعيل رائين در كتابش چاپ كرده است. تمام وكلا در اين باره صحبت كرده‌اند، اما دكتر بقايي حتي يك جا هم صحبت نكرده است!

براي خودش هم مهم نبود؟

آن اندازه‌اي برايش اهميت داشت كه از آن بهره‌برداري كرد.

در سفر شوراي امنيت؟

بله، بهره‌برداري از اين بيشتر؟ منتها اصل قضيه اين است كه نگذاشتند بهره‌برداري كامل و درستي از آن بشود. اگر تلگراف‌هايي را كه در تلگرافخانه ايران بوده است نسوزانده بودند و اين تلگراف‌ها كشف مي‌شدند، معلوم مي‌شد چه خبر بوده است.

پس اصل اسنادي كه در حال حاضر از خانه سدان در اختيار ماست موضوعيت ندارد، بلكه لابه‌لاي آنها مواردي هست كه نشان مي‌دهد اسناد مهم ديگري بوده است. البته غير از ماجراي سوزاندن تلگرافات؟

همين طور است و تازه با همين اسناد هم ثابت شد كه انگليسي‌ها در ايران دخالت مي‌كردند و بهترين سندش هم اين است كه دو تن از نزديك‌ترين افراد به دكتر مصدق، يعني آقاي متين‌دفتري و آقاي شاهپور بختيار با انگليس‌ها رابطه داشتند. از اين سند محكم‌تر مي‌خواهيد؟ مگر چقدر سند نياز است؟

ولي به هر حال يكي از برگ‌هاي برنده حزب زحمتكشان، همين اسناد خانه سدان بود...

با اين همه، دكتر بقايي چندان روي اين اسناد مانور نمي‌داد. شما يك جا ديديد دكتر بقايي راجع به اين اسناد صحبت كرده باشد؟ ملحقات كتاب اسناد خانه سدان را بخوانيد، تمام وكلاي مجلس بارها و بارها درباره اين موضوع صحبت كرده‌اند، اما دكتر بقايي حتي يك بار هم صحبت نكرده، در حالي كه او كاشف اسناد خانه سدان است و دكتر خودش هم مي‌دانست چه خبرهايي است.

ارائه اين اسناد به امريكايي‌ها هم چالش‌هايي داشت، چون در آن سفر، دكتر بقايي همراه دكتر مصدق بود. ظاهراً اين اسناد را كه به امريكا مي‌برند، كيف دكتر بقايي دزديده مي‌شود. ماجرا از چه قرار بوده است؟

بله، چمدان را مي‌دزدند، چون مي‌دانستند اسناد در چمدان دكتر بقايي است، منتها بقايي قبلاً از همه اسناد كپي تهيه مي‌كند و به همه اعضاي هيئت يكي يك نسخه مي‌دهد! اين از ابتكارهاي‌ اوست، چون يك بار هم در حين بسته‌بندي اينها را جا به جا مي‌كنند! يكي از قضات دادگستري فردي را به دكتر بقايي معرفي مي‌كند و مي‌گويد: اين خيلي آدم پاكي است. بعد معلوم مي‌شود او يكي از عوامل شركت نفت است! او اسنادي را كه اينها بسته‌بندي كرده بودند برمي‌دارد و به‌جايشان روزنامه كهنه مي‌گذارد! بعد وقتي بسته را پيش دكتر مصدق مي‌برند، مي‌گويد يك بار ديگر اسناد را ببينيم و بعد مي‌بينند روزنامه كهنه است!

اين مربوط به مرحله اول سفر است، وقتي كه هنوز به امريكا نرسيده اند؟

بله، بار اول و به‌جاي اسناد اصلي، اين جابه جايي رخ مي‌دهد. وقتي اين قضيه اتفاق مي‌افتد، دكتر به فكر مي‌افتد از مجموعه اسناد كپي بگيرد و به همه اعضا بدهد. در سرقت دوم، وقتي بقايي در فرودگاه عنوان مي‌كند تا چمدانم پيدا نشود از اينجا تكان نمي‌خورم و بدانيد كپي اين اسناد در چمدان تمام اعضا هست، وقتي اين حرف را مي‌زنند، چمدان پيدا مي‌شود!به هرحال آن بخش از اسناد كه خيلي مهم بودند و روي آن مانور دادند، يكي قضيه بختيار بود و ديگري متين‌دفتري.

و در كل نشان‌دهنده اين بود كه انگليس در امور داخلي ايران دخالت مي‌كند.

همين طور است، ولي كسي كه نگذاشت اين مسائل كاملاً به انتهاي خود برسند و روشن شوند، خود دكتر مصدق بود. مخصوصاً با امحاي تلگراف‌هايي كه به دست خود ما ايراني‌ها از بين رفت و آقاي دكتر مصدق و آقاي دكتر صديقي مسئول اين كار بودند، آيا خيانتي بزرگ‌تر از اين مي‌شد به تاريخ ايران كرد؟ دو مسئله‌اي كه از نظر تاريخي واقعاً برايم عقده شده، يكي قضيه بخشيدن سهم ملت ايران از شركت‌هاي وابسته به شركت نفت، به انگليسي‌ها توسط آقاي دكتر مصدق است و ديگري هم سوزاندن اسناد خانه سدان و تلگراف‌ها.

در اينجا مايلم يكي از سؤالات خودم را به شكل ديگري تكرار كنم. شما در مجموع مدعي هستيد كه دكتر بقايي چندان روي اين اسناد مانور نمي‌داد و حال آنكه يكي از دستاويزهاي انتقادات تند دكتر بقايي و حزب زحمتكشان به دكتر مصدق، همين اسناد بوده و هست. اين دو امرنقيض، چگونه با يكديگر جمع مي‌شوند؟

من براي اولين بار در تهران دفتر روزنامه شاهد، كوچه خدابنده‌لوها با دكتر آشنا شدم، ولي آشنايي نزديكم با او در سال‌هاي 30، 31 بود. درآن سال‌ها، شاهد قضاياي نهضت ملي بودم واصلاً به خاطر نهضت ملي، وارد حزب زحمتكشان شدم. در طول اين سال‌ها چيزي از دكتر بقايي در باره خانه سدان نشنيدم، نه ما سؤال كرديم و نه اوحرفي مي‌زد، چون از نظر ما دراين ماجرا، چيزي مخفي نبود. او دراين‌باره دوتا خاطره داشت. يكي بردن دكتر متين‌دفتري به شوراي امنيت كه اين را در مقاله روزنامه «وحيدا» با عنوان «جاسوس نخست‌وزير يا نخست‌وزير جاسوس» نوشت.

در همين روزنامه «وحيدا»ي اصفهان؟

بله، در جاهاي مختلف هم اين مقاله نقل شده است. در آنجا قضيه متين‌دفتري مفصل نوشته و اين يكي از موارد مهم تاريخ است كه رندان چندان به دنبال كشف آن نيستند. چرا؟ چون پاي دكتر مصدق در آن گير است. اما غير از اين مورد، نه ما سؤال مي‌كرديم، نه دكتر روي اين قضيه مانور مي‌داد. اما من شخصاً شاهد يك پرسش از بقايي درباره فراماسون بودن دكتر مصدق بوده‌ام. مقدمتاً اشاره كنم كه يكي از كارهاي مهمي كه در حزب انجام داديم، تشكيل كنگره حزب در اصفهان بود. يكي از رويدادهاي تاريخي بود كه الان مجال بيان تفصيلي آن نيست. در همان كنگره بود كه در جلسه اختتاميه، دكتر پيشنهاد مي‌كند براي اينكه مملكت را نجات بدهيم، من حاضرم نخست‌وزير شوم! در كتاب فراماسونري آدميت كه براي اولين بار در ايران چاپ شده بود، سوگندنامه دكتر مصدق آمده بود. در آن كنگره حدود صد نفر از شهرستان‌هاي مختلف آمده بودند و مدت 10 روز، در باغي از اينها پذيرايي كرديم. دوستان از دكتر بقايي پرسيدند: «شما مي‌دانستيد آقاي دكتر مصدق فراماسون است؟» جواب داد: «بله»...

از كجا مي‌دانست؟

نمي‌دانم. مجدداً پرسيدند: «چرا وقتي مي‌دانستيد فراماسون است، او را آورديد و گذاشتيد در رأس نهضت ملي؟» دكتر بقايي جوابي داد كه نه براي خودش قانع‌كننده بود، نه دوستان قانع شدند. جوابش اين بود كه ما براي چه فراماسون مي‌شويم؟ فراماسون مي‌شويم كه در مملكت به مقاماتي برسيم يا پولي گيرمان بيايد، وقتي ملت ايران خودش چنين مقامي را به دكتر مصدق داده است، ديگر فراماسون بودن او به چه دردي مي‌خورد؟ يكي از دوستان به اسم آقاي كسايي كه كارگر بود و فوت شده است، گفت: «آقاي دكتر! ببخشيد. پس سرسپردگي‌هايش چطور مي‌شود؟» تنها حرفي كه بقايي در جواب او زد اين بود كه اين هم حرفي است! اين واقعاً از آن چيزهايي است كه كسي دنبالش نرفته است. وقتي جمال امامي پيشنهاد نخست‌وزيري دكتر مصدق را مي‌كند، همه خيلي ساده با قضيه برخورد مي‌كنند. اگر شما به‌جاي انگليس‌ها بوديد و قانوني به اسم قانون صنعت نفت از طريق مجلس تصويب مي‌شد كه از نظر قوانين ايران مو لاي درز آن نمي‌رود و كوچك‌ترين كاري نمي‌شود با آن كرد، براي برخورد با اين قانون چه كار مي‌كرديد؟ غير از اينكه سعي مي‌كرديد در اجراي اين قانون به يك شكلي عوامل خودتان را جاسازي كنيد؟ آيا بهتر از دكتر مصدق كسي پيدا مي‌شد بيايد نخست‌وزير شود و اين قانون را اجرا كند؟جوري هم اجرا كند كه كلاً به نفع انگليس‌ها تمام شود.

شما ماجرا را به همين سادگي مي‌بينيد؟

مگر نشد؟ گفت به چه مجوزي؟ گفت به همين مجوز! به همين دليل كه نهايتاً شد. الان نبايد به اين موضوع شك كرد كه پيشنهاد نخست‌وزيري آقاي دكتر مصدق از طريق جمال امامي نمي‌تواند چيز ساده‌اي باشد و از قبل برنامه‌ريزي نشده باشد. توجيه كردند. يكي گفت دكتر مصدق را در مقابل عمل انجام‌شده قرار دادند. آن يكي گفت مي‌دانست قبول نمي‌كند، ولي واقعيت اين است كه جمال امامي مأموريت داشت اين كار را بكند. غير از اين چه نتيجه‌اي مي‌گيريد؟ درمراحل بعدي هم از اين موارد مي‌توان پيدا كرد. درجريان خريد نفت ايران، حتي تمام طرفداران دكتر مصدق هم گفته‌اند پيشنهادي كه بانك جهاني كرد بهترين پيشنهاد بود. حتي دكتر مصدق هم قبول مي‌كند، ولي بعد با آقاي حسيبي كه جزو مشير و مشارهايش بود مشورت مي‌كند. در صورتي كه به اين هم عقيده ندارم كه با او هم مشورت كرده باشد، ولي بعد خودش مي‌گويد: به نفع ما نيست و مي‌زند زير اين پيشنهاد.

احتمالاً تصميم خودش بوده، چون دكتر مصدق به شهادت رفتارهايش چندان اهل مشورت نبود...

بله، تصميم خودش بوده و اين چيزها را بهانه مي‌كرده است. خاطرات اميني را بخوانيد. اميني مي‌گويد كابينه‌اي درست كرده بود كه نه سرش به ته‌اش مي‌خورد، نه بالعكس! هيچ يك از عواملش با هم نمي‌خواند. خود من در اين كابينه وزير اقتصاد بودم. هيچ تصميمي در هيئت دولت گرفته نمي‌شد، تصميمات را قبلاً مي‌گرفتند. دو نفر هم بودند. يكي كاظمي...

باقر كاظمي؟

بله، كاظمي كيست؟ ديگر ما فراماسون‌تر از كاظمي كسي را در ايران داريم؟ از زمان رضاشاه وزير خارجه بود!

برگرديم به موضوع اسنادخانه سدان. بقايي اسناد را چطور نگه داشت؟ ظاهراً خاكشان كرده بود. فكر نمي‌كنيد اين شيوه نگهداري از اسناد هم شاهدي براين است كه او به اهميت اين اوراق، اعتمادي نداشته است؟

مقدمتاً اشاره كنم يك عده فكر مي‌كردند در اين اسناد، اسم آنها هم آمده است وبه همين دليل، دو سه بار كتابخانه دكتر را آتش زدند...

چه سالي؟

بين سال‌هاي 32 و 33. يك بار قبل از 28 مرداد آتش زدند، يك بار بعد از آن. دكتر متوجه مي‌شود به خاطر اين اسناد است، بنابراين اينها را دريك محفظه حلبي مي‌گذارند و مي‌دهند سر حلب را لحيم كنند و در باغچه خاك مي‌كند! متأسفانه حلبي از نوعي بود كه در برابر رطوبت مي‌پوسد. قرار بود به اين باغچه آب ندهند، ولي ظاهراً مستخدمي كه از كم و كيف قضيه خبر نداشت، به اين باغچه آب هم مي‌دهد. پس ازچندي به اين فكر مي‌افتد كه اسناد در اثر رطوبت از بين مي‌رود و اينها را درمي‌آورد و مي‌بيند متأسفانه تعداد زيادي از اسناد، به اين شكل از بين رفته است. اينهايي كه الان موجود است، كپي آنهاست. اسناد اصلي را ضميمه پرونده و شماره‌گذاري كردند و الان بايد در دادگستري باشد.

نویسنده : محمدرضا كائيني 

منبع : روزنامه جوان