منطق ما، پایان حیات منطق کلاسیک را که استوار بر مفاهیم جامد و مطلق است اعلام می دارد.
منطق ما، تفکر را از تعمیم نادرست منطق های جزئی و اختصاصی خلاصی می بخشد.
منطق ما، استوار بر دو اصل است:
1- اصل همبستگی: مفهوم هر موضوع در قبال موضوعات دیگر آشکار می شود.
2- اصل شناختن علمی: مفهوم هر کلمه فقط در جایگاه علمی خود قابل شناختن است.
(به نقل از: بنیاد مکتب پان ایرانیسم)
در این بررسی «نظم و نهاد» سخنرانی سرور دکتر عاملی تهرانی (آژیر) در حکم مقدمه ای است بر مفاهیمی از «دیالکتیک نظام ها» که روانشاد سرور دکتر عاملی تهرانی آن را بر مقاله بسیار عالمانه و فاضلانه ای که در شماره 6 مجله رستاخیز در نیمه های دهه پنجاه در تحلیل دگرگونی اجتماعی در جامعه ایرانی، به چاپ رسانیده بود برگزیده اند که آن خود برداشتی جدید و استخراج اندیشمندانه ای از ده ها نظریه فلسفی و جامعه شناسانه می باشد که در سرتاسر قرن های نوزدهم و بیستم، بلکه از دوره رنسانس به بعد در مغرب زمین، اندیشه های فلسفی را با گرایش سیاسی و سپس بعد از انتزاع جامعه شناسی از فلسفه سیاسی تفکر جامعه شناسان را به خود معطوف داشته اند. « دیالکتیک نظام ها» در این مقال از یک سو استخراج و جمع بندی نظریه های خاص ساختارگرایی، نظریه های منازعه، نظریه های خاص کارکردگرایی (فنکسیونالیسم - functionalism) ازکارکردگرایی مطلق، تعدیل شده، ساختاری – کارکردی و نظریه عام نظام ها، تا نظریه های بازی ها، گرفته تا جمع بندی افکار فلسفی و اخلاقی اسپینوزا (pantheism) در خصوص نظریه پان تئیسم و سیستم فلسفی منظم صدرالدین شیرازی «ملاصدرا» در بحث «وحدت وجود» و انطباق آن ها با یکدیگر، از افکار ابن خلدون مشرقی گرفته تا جمع کثیری از صاحبان نظریه های مدینه فاضله و اتو پیست ها در شرق و غرب جهان را در بردارد و آن کلیت و جامعیت فرموله ای است از منطق علمی که بر همه آثارِ گفتاری و نوشتاری شادروان دکترعاملی سایه افکنده که بخش اعظمی از آن ها در بیش از هشتصد و هفتاد شماره روزنامه «خاک و خون» به چاپ رسیده و می توان گفت مجموعه شماره های این روزنامه در حکم دائرة المعارفی از این نظریه شکوهمند می باشد که به طور قطع و یقین، در آینده حیات ملت ها جایگاه شایسته و بایسته خود را بازخواهد یافت که «جهان حهانِ ملت هاست» و همگان را با شگفتی و اعجاب تحسین برانگیزی به تفکر و غور و غوص درباره این منطق علمی زمان (دیالکتیک نظام ها) واخواهد داشت.
1- سخنان سرور دکتر محمدرضا عاملی (قائم مقام رهبر حزب پان ایرانیست) در شهرستان بانه به نقل از شماره های 527 پنجم – 528 هفتم – 529 نهم و 530 دوازدهم امرداد ماه یک هزارو سیصد و چهل و هشت روزنامه خاک و خون:
2- سرور دکتر محمدرضا عاملی (قائم مقام رهبر حزب پان ایرانیست) که در تظاهرات هفته گذشته سازمان های حزب در کردستان این سوی مرز شرکت داشتند، در کنفرانس بزرگ و شکوهمندی که ایرانپرستان شهرستان بانه ترتیب داده بودند سخنان ژرف و آموزنده ای ایراد داشتند که در اینجا می خوانید:
خاک و خون
پاینده ایران
از آنجایی که در این جمع گروهی از فضلا و دانشمندان و فرهنگیان و دانش آموزان شرکت دارند و به پاس اینکه این کنفرانس در محیط فرهنگی و در یک مدرسه برگزار می شود، اجازه می خواهم مطالبی را که به عرض می رسانم با یک مقدمه علمی آغاز کنم. در این مقدمه به دو کلمه بسیار پر معنی و پر مغز می پردازم، این دو کلمه عبارت است از کلمه « نظم» و کلمه «نهاد» که به تعبیر این تفحص، اساس خلقت و اساس آفرینش به وسیله تفسیر و توضیح این دو کلمه قابل توجیه می باشد؛ یعنی اگر ما فکر کنیم، اندیشه کنیم که یک دانه گندم چگونه آفریده شده و چگونه خلق شده، به این نکته آشنا می شویم که یک سلسله نهادهایی در وجود یک دانه گندم قراردارد و هریک از این نهادها، در موقع خود وقوع و ظهور پیدا می کند. دانه گندمی که در زمین کاشته می شود در وجودش آن قدرت و آن توانایی قرارگرفته و نهاده شده که یک قسمت کوچک بسیار ریز و ذرّه بینی از وجود این دانه گندم کم کم تبدیل به یک رشته موئین شیرزن می شود که این رشته موئین شیرزن باز به موجب آنچه در نهاد اوست به طرف زمین کشیده می شود و در دل زمین جای می گیرد و باز در این رشته کوچک موئین، ریشه های دیگری قرارگرفته و نهاده شده که هریک از آن ریشه ها می توانند از جای خود خارج شوند، در دل زمین قرار بگیرند و خودشان را به موادی که در زمین قرار دارد بچسبانند، آنچه لازمه آن است که این دانه گندم، به یک ریشه تبدیل شود با نهایت دقت در وجود همان دانه گندم نهاده شده و این نهاده ها سلسله منظمی دارند که با نظم و ترتیب خاصی بروز و ظهورمی کنند؛ یکی پس ازدیگری ظاهر می شود، پیدا می شود، در می آید و آنچه در نهادش هست جلوه می دهد و بروز می کند. از سوی دیگر در همین دانه ناچیز قسمت های دیگری نهاده شده که در این قسمت ها که در آغاز به صورت رشته های باریک ظهور می کند، آن قدرت و توانایی هست که راه بالا و راه نور و روشنایی را بشناسد، چنین دانه ای و چنین رشته ای بعد از اینکه از ذرّه گندم اولیه خارج می شود، راه بالا را پیش می گیرد، از دل زمین بیرون می آید، رو به روشنایی و رو به نور، شروع به رشد می کند، در این ساقه ناچیز تمام موادی که برای فعل و انفعالات عظیم شیمیایی، که اگر بخواهند کیفیات آن ها را بنویسند یک کتاب بسیار ضخیمی را به وجود می آورد، وجود دارند. تمام موادی که باید به مواد دیگری تبدیل شوند، تمام موادی که می باید از آن ها چیز دیگری ساخته بشود، تمام موادی که باید در این فعل و انفعالات کمک کنند که شما خیلی به سادگی می بینید که یک نان به دست ما می رسد و ما هم با کمال میل و اشتها آن نان را می خوریم، ذراتی که در نان به اسم نشاسته وجود دارد و یا به اسم مواد دیگر وجود دارد، هر یک می باید در طبیعت ساخته بشود، اینها از اول به شکل نشاسته وجود ندارد، اینها از اول به شکل آن ماده که از آن استفاده می کنیم وجود ندارد، به شکل مواد دیگری هست که این مواد در این کارخانه بسیار منظم و بسیار دقیق می باید اجزایش شکسته بشود، از آن اجزای شکسته شده بار دیگر باید مواد جدید بسازند، در یک ساقه ناچیز گندم که به نظر ما گاه بسیار بی اهمیت جلوه می کند، این جهان بزرگ، این آزمایشگاه بزرگ، بسیاری از مواد را از دل زمین می گیرد، از مجاری خاصی بالا می آورد، آنچه لازم است در زمین نهاده شده، آن مجاری که لازم است در آن ساختمان نهاده شده، آن مراکزی که باید مواد را ترکیب کند در آن ساقه کوچک نهاده شده، آن موادی که می باید در موقع معین بیاید که اگر آن مواد نرسد این فعل و انفعال، این تجزیه و ترکیب انجام نمی گیرد. باز در همین ساقه کوچک نهاده شده، پس می توانیم به طور ساده بگوییم که "راز خلقت در راز نهاده ها و در راز ترکیب این نهاده هاست"؛ یعنی در نظم، چون هر یک از این کیفیات در موقع خودش وقوع پیدا نکند به درد نخواهد خورد، گیاه آماده می شود، گیاه به گل می نشیند، در موقعی که گیاه به گل می نشیند در جای دیگری از منظومه خلقت، حشرات شروع می کنند به تخم ریزی، تخم های حشرات به حشرات پرنده تبدیل می شود، این حشرات پرنده بر دانه های گل قرار می گیرند، گرده ای از روی گل به پاهای خودشان می چسبانند برای این کار به چسب احتیاج دارند و طبیعت هم چسب را در گل و هم در پای حشره قرارداده، این دو نهاد در موقع معین ترکیب می شوند. همین موقع است که گیاه گل می کند و حشره بال در می آورد، این دو کیفیت در نظم معین باهم تقاطع می کنند، با هم ترکیب می شوند در نتیجه حشره گرده گل را و بار و نطفه گل را از یک گل به گل دیگر انتقال می دهد. گل باردار می شود، تبدیل به میوه می شود و آن چیزی می شود که بشر یا حیوانات می توانند از آن استفاده کنند.
زیان ناشکیبایی: تولّد یک پروانه
نیکوس کازانتزاکیس نویسنده شهیر یونانی نقل می کند روزی در کودکی پیله کرم ابریشمی را می بیند با حرارت دهان آن را گرم می کند تا پیله بازمی شود و پروانه بیرون می آید اما بال هایش هنوز کامل نشده اند و پروانه می میرد. کازانتزاکیس می گوید: آن جنازه کوچک تا امروز یکی از سنگین ترین بارها بر شانه من بوده است. بلوغی صبورانه با یاری آفتاب لازم بود اما من صبرکردن نمی دانستم.
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب که سالکان درش محرمان پادشهند
در غزلی از حافظ با مطلع:
شراب بی غش و ساقیّ خوش دو دام رهند که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
این منظومه ای که در برابر ما هست در همه چیز هست، در همه جا هست و صنعت مترقی امروز بشر، یک تبدیل ناقص، اولیه ، کورکورانه و ناچیزی است از نظم و نهادی که در خلقت و آفرینش پروردگاری وجود دارد. بشر خیلی دقت می کند، خیلی ظرافت به خرج می دهد یک ساعت می سازد که آن ساعت می تواند دقیقه را بشمارد، این ساعت می تواند روز را بشمارد، هر یک از این چرخ ها، این بار به دست بشر تراشیده می شود، در جای معینی نهاده می شود. این چرخ ها هر یک مقدّری دارند، نهاده ای دارند، وظیفه پیش بینی شده ای دارند که وقتی با هم ترکیب می شوند با نظم خاص ترکیب می شوند. آن مقصودی را که بشر می خواهد؛ یعنی سنجش زمان از آن حاصل می شود. پس "نظم و نهاد به کیفیتی است که مفسّر و توجیه کننده بسیاری از کیفیات دیگری است که ما در این روزگار می بینیم". نکته ای را که می خواهم در اینجا نتیجه بگیرم البته هرگز ادعا نمی کنم که راجع به راز آفرینش عرضی کرده باشم، هیچ، من هیچ مطلبی بیان نکردم جز یک توضیح ناچیز، این مطلب به اصطلاح اهل مدرسه دو تا معادله ای است که هر دو آن یک معنی و مفهوم دارد، هیچ مفهوم جدیدی درآن نیست؛ یعنی، "شناسایی از نظم و نهاد بر بشر همان اندازه در مراحل اولیه است که در شناسایی راز خلقت".
نیرومندی هر ملّت مربوط به نهاده های اصیل آن ملّت است.
قدرت، همیشه در چنگ استعمارگران باقی نمی ماند.
اگر ما بگوییم راز خلقت را نمی دانیم و هنوز به اسرار پی نبرده ایم یا صریح تر بگویم آنچه ما می دانیم اندکی است از اسرار، همان معنی را می دهد که بگوییم که ما به راز نهاده ها و به راه نظم ها آشنایی داریم. ولی از همین جا، از همین مقدمه می خواهم یک نتیجه بگیریم و این در واقع حسن توجه شما شنوندگان ارجمند است که مرا تشویق کرد که بیان اصلی خودم را با چنین مقدمه ای آغاز کنم، این نتیجه ای که می خواهم بگیرم این است که: قدرت یک موجود در نهاده هاست نه در شکل ظاهری، نه در وزن و سنگینی، نه در قدرت ظاهریش. قدرت هر موجود در نهاده هایش است.
شما یک دانه کوچک را فرض بفرمایید و درخت نارون را نیز در نظر آورید، شاید صدها چنین دانه ای را یک کودک خردسالی می تواند در دستش بگیرد و آن ها را نابود بکند ولی هریک از این دانه ها وقتی در زمین کاشته می شود برای مدت دویست سال، سیصد سال، چهارصد سال، هزار سال، حیات یک موجود عظیم، یک درخت نارون تنومند کهنسال را اداره می کند، تمام موجودیت این درخت عظیم، تمام تدبیرهایی که در برابر طبیعت می کند، تمام این تدبیرها که در زمستان به خواب می رود، تمام این تدبیرها که در پاییز برگش زرد می شود و می ریزد، بار دیگر در بهاران سرسبز می شود، گل می کند، میوه می دهد، ازخودش امثال خودش را به وجود می آورد، تمام این تدبیرها در نهاد همان دانه کوچک ناچیز نهفته است؛ تمامی این ها از همان دانه ناچیز نشأت پیدا می کند، سرچشمه می گیرد، اگر این خصوصیات در آن دانه نباشد، این مراحل را نمی تواند طی بکند، این مراحل را نمی تواند بگذراند. امکان دارد که به وسیله آزمایش های دقیق بیایند یک قسمت از این دانه را از کار بیندازند، ملاحظه می شود که فرضاً این دانه در خاک قرار می گیرد، ریشه می دهد، ساقه می دهد، برگ می کند، بزرگ می شود ولی به مرحله ثمر نمی رسد. باید گفت سوزن کوچک مویین ناچیز که به یک قسمتی از این دانه اشاره بکن دممکن است آثارش پنج سال بعد، ده سال بعد، در حیات این دانه ظاهر شود و سبب بشود درختی که می باید مسیری را طی بکند، مسیر زندگیش عوض بشود، زود برگ کند، یا زود گل کند، زود به بار بنشیند، یا دیر به بار بنشیند، تمام این کیفیات را می شود با مختل کردن نظم، با دگرگون کردن نهاده هایی که در این ذرّه کوچک هست پدیدآورد، پس قدرت یک موجود، در نهاده هایش است، در آن چیزی است که در وجودش دارد، در آن چیزی است که خداوند در پیکره او، در سرنوشت او، در مقدّر او، به ودیعه نهاده، این کلماتی که عرض کردم سخنان دیگری پیش نیاورد، من مقدّر را به معنی همان نهاده عرض کردم، همان طور که گفتم پیچ و مهره را در ساعت قرار می دهند، در موجودیت هر وجودی چیزهایی قرارداده شده است، نهاده شده است، نهاده شده است که این ها با نظم خاص و با تربیت خاصّی بروز و تجلّی می کند و قدرت و نیرومندی هر موجودی از این نهاده ها است، نه از جسم خودش، نه از جسم ناچیزش، و امروز در دوره ای این صحبت را می کنم که بشر تا حدّی روی اتم کار کرده، اتم ذرّه ناچیزی است، ذرّه ای است که دیده نمی شود، ذرّه ای است که در کوچک ترین ذرّاتی که ما می شناسیم شمارش اتم هایش برای یک انسان و برای عمر بشر میسّر نیست؛ این چنین ذرّه ناچیز و کوچکی که با هیچ یک از اسباب های اندازه گیری بشری امروز سنجیده نمی شود و قابل رؤیت نمی باشد، چنین ذرّه ناچیزی در وجودش آن قدرت را دارد که اگر خوب از نهاده هایش استفاده بشود، خوب نیروهای درونش آزاد بشود، می تواند کره خاکی را که مسکن بشر است و در آن میلیون ها میلیون و میلیاردها میلیارد از این ذرّات هست منفجر بکند و از بین ببرد. قدرت در نهاده هرچیزی است نه در جسم ظاهریش، نه در شکل ظاهریش، نه در قدرت ظاهریش، این عرض را کردم، این مقدمه را بیان کردم، حال قدم خودمان را از مثال هایی که در دنیای گیاه ها و اجسام بی جان داشتیم فراتر بگذاریم، بیاییم به عرصه اجتماعات بشری، ببینیم به عرصه حیات ملت ها، ببینیم آنچه را که از این مثال ها و از این توجه مختصر به دست آوردیم در حیات ملت ها چه درس هایی به ما می دهد، چه درس هایی را برای ما بیان می کند: قدرت ملت ها هم در نهاده های آن ملت هاست، در آن چیزهاییست که پروردگار، آفریدگار در وجود آن ملت ها نهاده است. این نهاده ها، منشأ قدرت ملت هاست، منشأ نیرومندی ملت هاست. منشأ نیرومندی ملت ها به مقدار پولی که دارند نیست، به مقداراسلحه ای که دارند نیست، به مقدار سرزمین هایی که دارند نیست، به مقدار آهن یا ذغال سنگ یا نفتی که دارند نیست. نیرومندی ملت ها در این نهاده های پروردگاری است که در وجودشان هست. این سخن را از این نظر مطرح می کنم که هرگاه که ملت هایی که تازیانه استعمار را خورده اند و می خواهند قد برافرازند و حقوق خودشان را استیفا بکنند فوراً دستگاه های تبلیغاتی استعمار بسیج می شود، فوراً شروع می کنند به آماردادن، فوراً شروع می کنند به رقم دادن که فلان دولت اینقدر نیرو دارد، فلان دولت اینقدر هواپیما دارد، فلان دولت اینقدر آهن دارد، فلان دولت اینقدرپول دارد، فلان دولت اینقدر نیروی انسانی دارد، فلان دولت اینقدر مدرسه دارد، تمام این ها را به رخ می کشند، بیان می کنند برای اینکه ملتی را که زیر تازیانه های استعمار گرفته اند چند صباح دیگری در خواب غفلت نگه دارند. چند صباح دیگری از وجودِ آن بهره برداری کنند، منابع انسانیش را غارت کنند، منابع حیاتیش را غارت کنند و زندگی او را با فقر و نداری توأم کنند.
یک چنین مطلبی به کرّات بیان شده، همیشه وقتی ما خواسته ایم قدمی برداریم فوراً نیروهای بزرگ دنیای امروز را به رخ ما کشیده اند، توپ و تانک بیگانگان را به رخ ما کشیده اند، نیروهای استعمارگر را به رخ ما کشیده اند، از مجموعه این بیانات چه چیز را نتیجه گرفته اند؟ تنها این را نتیجه گرفته اند که ما باید ساکت و آرام بنشینیم، بگذاریم خدعه های استعماری باز هم استمرار پیدا بکند، باز هم دوام پیدا بکند، در صورتی که تاریخ این ادعا را ثابت نمی کند، این حقیقت را بیان نمی کند، قدرت همیشه در دست آن کسانی نبوده است که در زمان خاصی دارای وسائل بیشتر، اسلحه بیشترو نیرومندی بیشتر باشد، قدرت همیشه در دست آن کسانی نخواهد ماند که یک زمانی با جبر، با زور، با ستم، با خدعه، با تزویر، پول زیادتری برای خودشان انباشته کرده باشند. چرخ روزگار می گردد و نهاده هایی در وجود ملت ها است که این ها با نظم و ترتیب خاصّی می باید بروز و ظهور پیدا بکند، چرخ دنیا بر اساس عدل می گردد، عمر ما کوتاه است و چنین گمان می کنیم که اگر ما در یک دوره استعماری زندگی کردیم، پس استعمارگر همیشه از ما که حق داریم نیرومندتر و تواناتر است؛ درصورتی که باید یک قدری چشم خودمان را باز کنیم، یک قدری توجه کنیم، ببینیم نهاده های ما چیست؟ آن نیروهای عظیمی که در وجود ما نهاده شده آن ها چه هستند؟ آن ها را مقایسه بکنیم با آنچه استعمارگران دارند، شما یک نگاه بکنید به سراسر ایرانزمین، آن مردمی که در چهره های مختلف، در لباس های مختلف، ممکن است امروز دیده بشوند ولی در دل آن ها مهر و پیوند یکدیگر نهاده شده، خواست وحدت، اراده به یگانگی و یگانه زیستن در وجود ملتی اگر نهاده شد، این چنین خواست، این چنین اراده ای بالاتر از هر قدرت ظاهری است، چون آنچه که شما در جهان می بینید از قدرت های ظاهری، وقتی که اینها را بشکافید و ریشه اش را پیدا بکنید، به همت و اراده چند نفری می رسید که بانی و آفریدگار این همه نیرومندی و قدرت شده اند، ولی وقتی در وجود ملتی بزرگ، ملتی تاریخی، خواست وحدت و یگانگی نهاده شده باشد و این اراده با نظم و با قدرت ترکیب بشود، صد میلیون انسان به یک پیکره واحد و به یک مشت واحدی تبدیل بشوند، آنوقت نیروهای عظیمی در جهان پدیدار خواهد شد که تاکنون ممکن است مثال هایی و نمونه هایی برآن نباشد، قدرت فرهنگی یک ملت، پیوندهای معنوی یک ملت، بستگی های معنوی یک ملت، این چیزهایی که نهاده شده، شما وقتی روی مثال هایی که عرض کردم، یک دانه گندم را، یک سلول از این دانه گندم را زیر ذرّه بین نگاه بکنید در آن یک ریشه هایی می بینید، یک رگه هایی می بینید، به نظر شما خیلی ناچیز می آید، خیلی بی اهمیت می آید، امّا همین رگه های ناچیز، همین که نوبت عملشان شد، نوبت قدرت نماییشان شد، عظیم ترین کیفیات را خلق می کنند. وجود یک ملت هم مثل یک سلول است، در آن خیلی چیزها دیده می شود که این ها به نظر یک ناظر معمولی پیش پا افتاده می آید، پدیده ناچیزی، بی اهمیتی به نظر می آید ولی وقتی این ها روز عملشان فرا برسد، روزی که برای آن ها مقرراست و مقدر است که به عمل بپردازند و خودشان را نشان بدهند، آن زمان برسد، آن وقت این ها می توانند نیروی خودشان را نشان بدهند. از این کیفیات اگر ما چشم خودمان را باز کنیم، میلیون ها میلیون در وجود و در پیکره ملت ما نهاده شده، ساده ترینشان را من عرض می کنم، چند بچه دبستانی، درست به همین عبارت عرض می کنم، این ها با مطالعاتی در حدود شش ابتدایی در میان یک ملتی بر می خیزند، در چه زمانی؟ در آن زمانی که نیروهای استعمارگر به وطن ما تاخته بودند و در پایتخت صدای چکمه روسی و انگلیسی و آمریکایی به گوش می رسید؛ یعنی، نه تنها مدعیان می گویند آن ها نیرو دارند، قدرت دارند، بلکه قدرت خودشان را اشغالگرانه به وطن ما آوردند، در این چنین جوّی چند کودک دبستانی برمی خیزند، از روی معلومات ابتدایی خودشان، مسیر یک نهضتی را ترسیم می کنند، می گویند: ما درد وطن خودمان را فهمیدیم، درد وطن ما این است که ما تجزیه شدیم، فرمول استعمار اینست که «تجزیه کن و حکومت کن» هرجا می خواهید مردمی را بدبخت کنید زیر سلطه و یوغ خود نگه دارید آن ها را تجزیه کنید، در میانشان تفرقه ایجاد کنید. اگر لباس های گوناگون می پوشند صاحب هر لباسی را به جان لباس دیگر بیندازید، آنکه لباس شخصی می پوشد دشمنش کنید با آنکه لباس نظامی می پوشد، آنکه لباس روحانی می پوشد، دشمنش کنید با آنکه لباس شخصی می پوشد. آنکه به یک لهجه ای صحبت می کند دشمنش کنید با آن کسی که با لهجه دیگری صحبت می کند. وقتی این تدبیرها به کار رفت آن وقت وطنشان را قطعه قطعه کنید و هر قسمتی از مردمان جداشده را به دست یک گرگ خونخوار بسپارید و آن گرگ خونخوار را با اسلحه های خود مسلح کنید تا او را نابود کند، تا او را قلع و قمع کند، تا چنین ملت عظیم و بزرگی را قسمت به قسمت از میان ببرد، این درس ساده و ابتدایی آن روز ما بود. ما با آن معلومات این خط سیر را رسم کردیم که اگر بخواهیم از چنگال استعمار نجات پیدا بکنیم، اگر بخواهیم از دسیسه های استعماری نجات پیدا بکنیم باید وحدت داشته باشیم، وحدت از جمیع جهات، باید با هم احساس برادری بکنیم، احساس یگانگی بکنیم، احساس همدلی و همدستی بکنیم. خوب چند کودک دبستانی آمدند این خط سیر را ترسیم کردند. جهان راه خودش را در دل زمان ادامه داد، روزها و شب ها گذشت. این چند کودک ، به اصطلاح دارودسته ایجاد کردند، حزب ایجاد کردند، استعمارگران هم حزب ایجاد کردند، آن هایی که توپ و تفنگ و مسلسل داشتند، آن ها هم حزب ایجاد کردند، آن هایی که پول داشتند، بانک داشتند حزب ایجاد کردند. زمان گذشت امّا حزب های مخلوق استعمارگران یکی پس از دیگری راه زوال پیمود امّا آن دانه ناچیزی را که چند کودک دبستانی کاشته بودند مثل یک درختی تنومند، هرروز بار و بر بیشتری پیدا می کند و شاخه های خودش را در شهر و روستاهای جدید می گسترد. این یک نهاد است، چنین قدرت از آن چند دانش آموز نبود، این قدرت از آن همه ملت ایران است، یک قسمتی از نظم، یک قسمتی از یک قرار ابدی، از این قرار پروردگاری این بوده است که آن چند کودک بیایند آنچه را که به قلبشان می رسد بیان کنند، ساده و اولیه، که ما را تجزیه کردند و ما باید وحدت پیدا کنیم، این یک قسمت از این نهاد بود، قسمت دیگر از این نهاد در قلب و روح هر ایرانی است، هر ایرانی وقتی این سخنان را می شنفت، می گفت: صحیح است، می گفت: سخن همین است، می گفت: حق همین است، می گفت و می گوید: که سیاست ملت ما همین است و ما جز این سیاستی نداریم. آری همان چند کودک توانستند "پان ایرانیسم" آیین وحدت ملت ایران را به یک نهضت ایران گیر تبدیل کنند، این مظهری است از یک نهاد، یک نهاد اجتماعی، آنچه را من عرض می کنم به دل شما می نشیند، برای این سخنان در دل شما جای گذارده شده، این سخنان من ریشه اش در وجود شماست، من بیان می کنم، من زبانی هستم برای گفتن این حقایق ولی این حقایق از قلب شما برمی خیزد، از خواست شما برمی خیزد، از همت شما برمی خیزد از اراده شما برمی خیزد، چون در وجود شما نهاده شده، این خواست، این همت، در وجود شما نهاده شده. دوست عزیز من در اینجا خواند: پروردگارا، می دانم فرمان تو، خواست جاوید ملت من است؛ یعنی چه؟ این نکته خیلی ساده ای است؛ یعنی ما در این دنیا ول معطّل نیستیم خداوند در وجود ما اراده و همتی نهاده، خواست خداوندی و تجلیّات این اراده یکی است، آیا شما انتظار دارید که برای ما مردم و برای رهایی ما مردم، خداوند ما مائده ای بهشتی بفرستد؟ نه! در وجود ما آن همت، آن همدلی را به ودیعه نهاده است. چیزی در وجود ما قرار داده که وقتی ما این اراده ای را که خداوند در وجود ما نهاده است با هم ترکیب بکنیم خواست ملت خودمان را تجلی بدهیم همان فرمان پروردگار است، همین خواست، این دو یعنی خواست ملت و فرمان پروردگار هر دو یکی است، اگر جز این باشد، هیچ بشری، هیچ قدرتی در این جهان نمی تواند که بیاید و یک ملتی را به حرکت در بیاورد. این روزهای اوّل حیات رستاخیز ما است، این روزهای اوّل رستاخیز ملت ایران است، موجبات این رستاخیز باید در وجود ما باشد، نهاده شده باشد و چنین هم هست، نهاده شده، باید این را تجلی بدهیم، باید همت کنیم. تمام نشانه هایی که هست بر این روزگار از حقّانیت این مطلب سخن می گوید، می خواهید برای شما باز هم مثال بزنم: پنجاه سال پیش، ]این سخنرانی در سال 1348 ایراد گردیده] پایان جنگ بین الملل اوّل، ملّت ایران به علّت داشتن یک هیأت حاکمه نادان، ناصالح و خائن؛ یعنی عمّال قاجار، توانایی حفظ خودش را نداشت، توانایی حکومت بر پیکره خودش را نداشت، پیکره ملّت ایران دچار یک بیماری شده بود، میکرب های این بیماری عمّال نالایق و نادان قاجار بودند. هنگامی که پیکره ما با این درد و رنج و این بیماری همراه بود استعمارگران نیرو و قدرت داشتند، در کنار وطن ما یک مجعوله سیاسی به وجود آوردند؛ یعنی کشور عراق، کشور پوشالی و کشور ساخته استعمار عراق را به وجود آوردند برای اینکه در این خطّه بذر نفاق بکارند. تدبیری که به کاربردند این بود که به رغم ترکیب نیروی انسانی و با وجود اینکه در این سرزمین اکثریت آریایی نژاد و ایرانی نژاد زندگی می کرد تمام این حکومت را به دست اقلیّتی تازی سپردند. شمشیر را به دست زنگی بد مست دادند و به او این افسون را آموختند که با شمشیر زهرآگین قدرت استعمار به جان برادران ما بیفتند، از یک طرف برادران کرد ما را جدا کردند و آن ها را به عنصر خائن و مخلوق استعمار تازیان عراق سپردند و از سوی دیگر ملّت ما را در غفلت و بی خبری قرار دادند. پنجاه سال قدرت استعمار عمل کرد، ما را در غفلت نگه داشتند، در مدرسه های ما به بچه ها نگفتند که این مرزهایی که در غرب ایران وجود دارد مرزهای راستین نیست؛ مرزهای واقعی وطن ما نیست. بچه ها از معلم ها، از مسئولان پرسیدند که اگر این مرزهای واقعی ما است چرا؟ چرا پایتخت ساسانیان فرسنگ ها آن طرف مرز است؟ آیا ممکن است که یک کشوری، یک شاهنشاهی شکوهمندی مثل ساسانیان پایتخت خودش را ببرد در خارج کشور قرار بدهد؟! این سئوال تکرار شد؛ هیچ کس به چنین سئوالاتی پاسخ نمی داد. هیچ کس نمی گفت این پایتخت در جای خودش است، در دل میهن ایرانیان است، در گرداگرد این پایتخت تاریخی، ایرانی زندگی می کند، کرد زندگی می کند. هیچکس چنین بیاناتی را نمی گفت. روزنامه ها از هر چیزی مطلب می نوشتند جز از حقوق ملت ایران، جز از تجزیه تاریخی ملّت ایران، پنجاه سال چنین کردند، چنین تبلیغاتی کردند؛ آیا قدرت استعمار حاکم شد؟! آیا قدرت استعمار توانست بر نهاده های خداوندی تأثیر بگذارد؟! این همه قدرت، این همه بلندگوی تبلیغاتی، این همه روزنامه، این همه کتاب های دروغین از یک طرف به عمل پرداختند، یک روزنامه چهار صفحه ای خاک و خون افسون استعمار دوصد ساله را گسست، طلسم استعمار آن ها را باطل کرد، چهار صفحه روزنامه که به دست همان کودکانی نوشته می شد که یک زمان پایه گذاری نهضت "پان ایرانیسم" را بر عهده گرفتند و زمانی دیگر برگ زرین خاک و خون را به ملّت ایران و به جهان اهداکردند. چه قدرتی سبب شد که این روزنامه کوچک در برابر آن تبلیغات عظیم راه خودش را باز کرد یک مسیر کنده طبیعی خداداد برای پیشرفت برگ های زرین خاک و خون وجود داشت که خاک و خون می توانست پیام خودش را برساند، اگر بزرگ ترین نیروی فرستنده دنیا، دستگاه فرستنده دنیا، پیامی را بفرستد امّا مردم دارای یک رادیوی ترانزیستوری کوچک نباشد که این پیام را بشنوند آن فرستنده پیامش باطل است و باد هوا است، روزنامه خاک و خون به آن دلیل توانست شهر به شهر و روستا به روستا بیان حقایق کند که در دل هر ایرانی گیرنده داشت، ما پیامی را می فرستادیم، ما این فرستنده را اداره می کردیم، امّا گیرنده های این پیام در دل مردم بود، در قلب مردم نهاده شده بود، این نهاده خداوندی را چیزی نمی تواند معدوم بکند. اگر پنجاه سال که سهل است، صد سال، دویست سال، سیصد سال، هزاران سال بگذرد؛ ملّت ایران حقوق خودش را فراموش نمی کند، ملّت ایران برادرانش را فراموش نمی کند، ملّت ایران قدر آن کسانی را که در آن سوی مرز پیشمرگ زندگی ما هستند می شناسد و برای آن ها ارج و بها قائل است، سرانجام صدای تفنگ پیشمرگ گوش جهانیان را به بانگ حقیقتی آشکارکرد، این شورشی شمال عراق نیست که علیه دولت مخلوق استعمارمی جنگد این خون و نژاد ایرانی است که برای سرافرازی، وحدت و یگانگی مبارزه می کند. بله آن ها یک پیامی می فرستادند، حزب پان ایرانیست هم پیام دیگری می فرستاد ولی این دو پیام، دو نهاد از یک نظم است، پیام آن ها با گلوله های تفنگ بیان می شد، پیام حزب پان ایرانیست با بیان حقایق در تاریخ ایران، درباره آیین شکوهمند فرمانروایی ایران بیان می شد، این دو پیام، پیام های یک نظم است. این ها است که باید دست در دست هم بگذارد، اینگونه پیام هاست که باید از هر قلبی برخیزد، از هر سنگری برخیزد، از هر مدرسه ای برخیزد، از هر کانون پرخروش ایرانی برخیزد. این ها نهاده شده، اندکی همّت، اندکی کوشش، این چرخ عظیم را به حرکت در می آورد. محصول این چرخ چه خواهد بود؟: "نظم همه انسانی آیین فرمانروایی ایران". برادران! بگذارید برای شما تفسیر روشنی بگویم: بیان روشنی از درس های تاریخ بگویم: نژاد ایرانی به شهادت تاریخ در دوره های مختلف به این سرزمین آمد، قسمتی از ایرانیان از شرق ایران زمین برخاستند، قسمتی از آن ها به طرف سیستان و بلوچستان رفتند، قسمتی از کناره های شمالی، خاک های مازندران و گیلان را پوشاندند و به آذربایجان امروز آمدند، یک حرکت دیگر نژاد ایرانی از قفقاز به طرف جنوب بود تا اینکه در این حرکت، خاک های آذربایجان، کردستان، خوزستان و فارس امروز را فراگرفت. این نژادها در دوره های مختلف به ایران زمین آمدند، جواب بدهید چرا متحد شدند؟! علّت اتحاد این بود که اتحاد رمز بقای آن ها بود، رمز عظمتشان بود. اگر متحد نمی شدند آن ها را می کشتند، اگر اقوام ایرانی و تیره های ایرانی متحد نمی شدند برابر اقوام سامی غرب تاب مقاومت نمی داشتند، اگر اقوام ایرانی متحد نمی شدند در برابر هجوم های نژاد زرد در شرق ایران زمین تاب مقاومت نمی آوردند، پس زندگی به آن ها آموخت که متحد بشوند. چگونه متحد شدند؟ آیین اتحاد آن ها چه بود؟ اساسنامه اتحاد آن ها چه بود؟ اساسنامه اتحاد آن ها آیین فرمانروایی عادلانه اتحاد همه اقوام ایرانی بود؛ یعنی حکومت شاهنشاهی؛ یعنی، حکومت وحدت همه تیره های نژاد ایرانی و این آیین نامه لازمه زندگی ما است. وحدت و یگانگی ملّت ایران لازمه بقای ما است، لازمه نیک بختی ما است، لازمه آن است که ما را نکشند، لازمه آن است که سرزمین های ما را نسوزانند. هر زمانی که قسمتی از ایران را بیگانگان غارت کردند، به آتش کشیدند، در آن قتل عام کردند، در آن زمانی بوده است که آیین وحدت ملّت ایران نیرومندی نداشته. هر زمانی که سرافراز بودیم در حال زندگی سربلند بودیم آن زمانی بوده است که آیین وحدت ملّت ایران نیرومندی داشته. این درس تاریخ است، این بیان تاریخ است. امروز هم در چنین راهی هستیم، نهاده های این نظم، در سراسر پیکر ملّت ایران است. سخن کردان آن سوی مرز را بلوچ آن طرف مرز می فهمد، درک می کند، خراسانی آن طرف مرز از غم مردم بحرین آگاه است، حاضر است به خاطر آن ها خونش را بدهد، مالش را بدهد، زندگیش را بدهد. حاضر است به خاطر آن ها بجنگد، نبرد کند، این ها نهاده در وجود ما است. شما خیال می کنید اگر کسی بیاید و تبلیغات بکند که مثلاً مردم انگلستان را پیوند بدهد به جنوب آفریقا، این امکان دارد؟! چنین چیزی امکان ندارد، تمام قدررت های بشری جمع بشوند بخواهند در یک تکه سنگ آب بخورند! می شود؟! یک تکه سنگ، سنگ اوّلیه، بدون تغییر، آیا می شود در آن آب خورد؟ نمی شود؛ برای اینکه در سنگی بشود آب خورد باید ظرفیت نهاده شده باشد، باید آن سنگ اندکی گود باشد تا آب در آن جا بگیرد، آن وقت می شود آب خورد. هرکسی، هر بچه کوچکی می تواند با آن آب بخورد. در وجود یک ملّت هم، آیین وحدتش باید نهاده شده باشد و وقتی که ما می دانیم که در وجود ما، آیین وحدت نهاده شده، شما می گویید علامت آن چه هست؟ علامتش همین درفش های "پان ایرانیسم" است، این درفش ها را ما به هر شهری می بریم و همین مطالب را بیان می کنیم مردم احساس می کنند که حرف قلب خودشان را می شنوند. این علامت است، آزمایشگاه است اگر وقتی شما خونتان را برای تجزیه به آزمایشگاهی می دهید خیال می کنید آن کسی که تجزیه می کند آیا در توی آن خون قصر می بیند؟! خیال می کنید آینده شما را می بیند؟! نه؛ دوتا خط کوچک، دو تا سلول مرده، دو تا لکه رنگ می بیند. از همان لکه رنگ به شما خبر می دهد که دچار چنان بیماری شده اید یا بیمار نیستید و سالم هستید، این هم نشانه های این نهاده هست. در وجود ملّت ما، هرجا شما می روید بیان "پان ایرانیستی" می کنید طرف با شما همدل است، این نشانه نهاده است. این همان نشانه جاودانی ملّت ماست. این آن سرمایه ای است که با هیچ چیزی قابل قیاس نیست. این، آن سرمایه ای است که شما به کار ببرید از آن میلیون ها تانک، هزاران هواپیما، هزاران تفنگ، میلیون ها مدرسه، هزاران دانشگاه، میلیون ها کارخانه، هزاران کشتزار، به وجود می آید. این قدرت است که باید به حرکت بیاید. این همان سرمایه جاودانی ملّت ما است. "حزب پان ایرانیست" وظیفه خودش می داند که این نیرو را بیدار کند، کوشش ما، رنج های ما، شهر به شهر رفتن ما و دوستان ما به خاطر آن است که این نیرو را بیدار کنیم، این نیرو را به حرکت در بیاوریم، این نیرو از آنچه که شما در دنیای کنونی می شناسید قوی تر است. در این نیرو حکمت است، فرهنگ هست، انساندوستی هست، در صورتی که در نیروی استعمارگران امروز، ستم هست، انسان کشی هست، نیروی "پان ایرانیسم" مثبت و نیروی استعمارگران منفی است؛ پس بیایید این نیروهای مثبت را بیدارکنید، بپیوندید به صفوف "حزب پان ایرانیست" تا بپیوندید به رستاخیز "پان ایرانیسم"، به رستاخیز وحدت ملّت ایران. این آرمان ها و این عقاید را بیان کنید بگذارید فرزندان شما گوششان با حقایق آشنا بشود، بگذارید ملّت ایران راه خودش را و پیروزی های خودش را به زیر درفش وحدت ایران زمین به زیر درفش همه تیره های نژادی، اعم از آن هایی که درون این مرزها هستند و آن هایی که برون این مرزها هستند، بگذارید بار دیگر رستاخیز آیین زیست سرفراز ایرانزمین جلوه خود را بازیابد. هم میهنان، برادران من! من بار دیگر از شما سپاسگزاری می کنم در این شامگاه زیبای بانه شما گوش به سخنان من فرا می دهید. من یک داستان دیگر، یک رمز کوچک و یک راز کوچک دیگر از نهاده های نظم شکوهمند وحدت ایران را برای شما فرو می خوانم و با این مقال عرایض خود را پایان می دهم، درکوه های شاپور، در فارس یک غاریست، این غار در بلندی بسیاری قراردارد، در درون این غارهم میهنان ما، مردمان باهمّت و با اراده ملّت ما در دوره شاپور چکش ها را برگرفتند و از یک سنگ عظیم که در درون این غار بوده است یک پیکره بزرگی تراشیده اند، پیکره شاپور اوّل که یکی از مجسمه های زیبا و نفیس دنیا است. این مجسمه در آن غار بلند بوده است و سال ها در اینجا بوده است؛ تازیان به وطن ما تاختند به سرزمین های ما هجوم آوردند، از غفلت ما، از بی خبری ما، از جدایی ها، از تفرقه ها ی ما استفاده کردند، بسیاری از آثار نفیس فرهنگ و هنر ایران را نابود کردند تا زمانی که پای آن ها به غار شاپور رسید، این مجسمه سنگی را هم کوشش کردند که بشکنند و از پای دربیاورند ولی چون سنگ سختی بود نتوانستند. فقط قسمت هایی از آن را خراب کردند ولی این مجسمه را سرنگون کردند، اگر ما فرزندان آن آدم ها نبودیم احساس آن چکش گری که آن مجسمه را تراشیده بود در وجود من و شما نبود. ما امروز می گفتیم یک تکه سنگ افتاد پایین ولی سال های بسیار گذشت، همان نهاده هایی که عرض کردم از یک نسل به نسل دیگرانتقال می یابد، هر نسل ایرانی یادش بود که این مجسمه را دشمن به نشانه غلبه و استیلای جابرانه ای به خاک انداخته بود و هر ایرانی یادش بود که زمانی این مجسمه باید بر پای بایستد. اینقدر این آرزوها در وجودها بود که به یک افسانه ای تبدیل شد؛ آن افسانه این بود: که در آن میان شایع شد و دهان به دهان گشت که می گفتند روزگار بدبختی و سرافکندگی ملّت ایران تا زمانی ادامه پیدا می کند که این مجسمه در غار افتاده است، زمانی که این مجسمه بر پای ایستاده بشود هنگام رستاخیز به سرفرازی ملّت ایران خواهد بود و من به شما بشارت می دهم که چند سال پیش این مجسمه بر پای ایستاد و از آن سال تاکنون چشم به همّت، استقامت و به سرسختی ما مردم دوخته است.
پاینده ایران
ادامه دارد...
تهیه و تنظیم از: قدرت الله جعفری (قائم مقام دبیر کل حزب پان ایرانیست و عضو شورای عالی رهبری حزب)