سیر تطور اندیشه در طول هزاران سال راه پر فراز و نشیب باعث شده است که در هر زمینه از مسائل مربوط به بشر محک ها و معیارهائی بدست آید .
در دنیای امروز و در جهان پیرامون ما که در هر گوشه آن نموداری از جوشش زندگی و کشمکش و تضادهای حیات بچشم می خورد ، ملت های بسیار در موقعیت های اجتماعی مختلف می کوشند که در عرصه پهناور زندگی نه تنها خویشتن و جهان وابسته بخود را از گزند آسیب زمانه مصون نگه دارند ، بلکه می کوشند تا مگر راه بهتر زیستن و آئین انسانی پاس میراث فرهنگی بشر را دریابند .
این کشش ها و کوششهای درون و برون ملت ها برای بودن و شایستگی یافتن بخاطر آنکه بتوانند بر زمینه میراث فرهنگی بشر نقش های بدیع و بیهمتا بیافرینند و در زمینه پیکارهای ضد انسانی « استعمار » نام و نشان خود را حک سازند ، جز در پناه ایده ئولوژی و یا اندیشه در مفهوم وسیع و گسترده آن میسر نیست .
سیر تطور اندیشه در طول هزاران سال راه پر فراز و نشیب خود باعث شده است که در هر زمینه از مسائل مربوط به بشر محک ها و معیار هائی بدست آید ، و در عصر ما که براستی عصر تکنیک و اندیشه از سوئی و قرن پیکارهای ضد استعماری و ضد بندگی از سوی دیگر است ، برای آنکه عوامل و ابزار سنجش همه رویدادها محاط در چهار چوبی گردد تا با دیدی مطمئن تر و از فرازی بالاتر با آنچه که در پیرامون و در جهان ملت ها می گذرد نگریسته شود ، ضرورت ایجاد پایگاهی بنام حزب احساس شده است .
از تاریخ پیدایش حزب سال های بسیاری می گذرد و در طول این زمان حزب نیز از آنصورت اولیه خود که صرفاً ناشی از برخورد آنی منافع طبقات اجتماعی بود بصورت مرکز تعلیمات ایدهئولوژیک و کانون تحقیقات درباره شناخت واقعیت مبارزه بصورت اعم و بویژه پیکار ضد استعماری در کشورهای استعمار زده درآمده است .
ما در پی آن نیستیم که تاریخچه سیر تکاملی احزاب زا بازگو کنیم و یا اینکه درباره سیستم های حزبی و چند گونگی آنها و مرامها و ایده ئولوژی های گوناگون سخن گوئیم ، غرض از این مقدمه آن است که ما با آنچه که در جهان امروز به نام « حزب » واقعیتی قابل لمس پیدا کرده است از دریچه یک دید درست قضاوت کنیم و مفهوم صحیح آن را دریابیم . بخصوص در میهن خود ، حزب را از بنگاه کاریابی و کارگشائی تمیز دهیم و بیهوده سعی نکنیم که با ایجاد اینگونه موسسات نیروهای بکر و دست نخورده میهن خود را که باید در راه مبارزه اصیل ملت ها و براه از هم گسیختن همه بندها و درهم کوبیدن همه نشانه ها و آثار استعمار کهنه و نوگام بردارند ، بیهوده تلف سازیم و اینهمه توان و انرژی را نه تنها برایگان از دست بدهیم و هرز سازیم بلکه بعلت عدم شایستگی خود صاحبان این همه نیروهای عظیم را به عوامل سرخورده و عناصری با تمایلات سر کوفته و آرزوهای بهدر رفته مبدل سازیم و بدین نحو نیروی تحرک و جنبش ملت خود را از او باز ستانیم و او را دست بسته تسلیم حوادث ناگوار روزگارش کنیم .
اگر حزب را بصورت یک پدیده اجتماعی قبول داشته باشیم و ایجاد آن را در میان هر ملت و جامعه ای یک ضرورت زمان و یا بهتر یک نیاز ملی بشمار آوریم در آنصورت پدیده ایکه بر صورت یک نیاز ملی تجلی می کند باید نخستین کیفیت آن شناسائی واقعی ملت باشد هنر هر حزب این است که به پریشانی ها و نابسامانی های جامعه خود سامان بخشد و این نابسامانی ها و پریشانی ها سامان نمی گیرد مگر آنکه آن موجود پریشان را بشناسیم و بقوانین حیات آن آگاهی کامل داشته باشیم .
در زمینه شناخت واقعی ملت و درک قوانین آن مکاتب و مشرب های مختلف فکری بروز می کند و هر یک از دریچه دیدی ویژه خود آن را ارزیابی می نمایند . اصولا برای شناسائی ملت دو نوع طرز فکر بیشتر وجود ندارد.
1- مکتب اندیویدو آلیسم
معتقدین و پیروان مکتب اصالت فرد گروهی هستند که ملت را صرفاً تحت تصورات ذهنی خود ساخته و پرداخته اند . اندیوید و آلیستها یا فرد پرست ها ملت را انبوهی از افراد می دانند از لذایذ زندگی بگرد هم جمع شده و تشکیل یک موسسه اجتماعی را داده اند . این موسسه هیچگونه آرمان و هدف ملی ندارد و افراد آن آزادند هر طور که منافع آنها بهتر تامین شود زندگی کنند . هدف صرفاً حفظ منافع فردی و عدم مسولیت و نداشتن احساس همبستگی بملت خود می باشد .
2- مکتب ناسیونالیسم
معتقدین باین مکتب که کاملا در برابر اندیویدآلیست ها قرار دارند ملت را ارگانیسم زنده ای می دانند که در آن فرد بمثابه سلول فناپذیری از آن پیکر بزرگ می باشد .
اینها می گویند درست است که بظاهر این افراد هستند که ملت را تشکیل می دهند ولی خصوصیت ترکیب افراد باعث شده است که از نظر روان شناسی اجتماعی خواص فرد با خواص ملت که مجموعه ترکیبی افراد است ، فرق بسیار داشته باشد وبهمین دلیل علم ببررسی احوال ملت در وظیفه جامعه شناسی و علم باحوال فرد در قلمرو روان شناسی است .
از نظر ناسیونالیست ها ، ملت مجموعه ناگسستنی نسل هاست . نسل گذشته که در سینه تاریخ قراردارد ، نسل کنونی که دائماً می کوشد تا بااین موجودیت زنده و همبسته آسیبی وارد نشده و در راه بقاء و حفظ منافع آن گام بر می دارد و در عین حال ژنهای نسل آینده را با خود بهمراه دارد .
در این سلسله ناگسستنی نسل ها هیچ فردی نه تنها بمیل خود بمیان ملت خویش نیامده است بلکه در این باره بدون آنکه از خود اختیاری داشته باشد در میان ملت خود پای بعرصه حیات گذاشته است و وقتی که بعنوان یک سلول فانی و یک موجود گذران وظیفه خود را انجا می دهد ، در تار و پود قیود و سنت هائی که در میان ملتش وجود دارند زندگی می کند و هیچوقت هم درصدد بر نمی آید که علیه آن سنت ها یاغی شود .
اصولا هرفردی نیز از این احساس را در میان ملت خود دارد که او فانی ولی ملتش باقی است . در طول تاریخ میلیونها نفر از افراد ملت از میان رفته اند و حال آنکه ملت بعنوان یک موجود فنا ناپذیر بجای مانده است . خلاصه آنکه ، ملت یک مقوله تاریخی و اجتماعی قائم بخود می باشد که در بستر یک تطور حیاتی و اجتماعی شکل گرفته و رو بتکامل می رود .
افرادیکه مجهز به اندیشه فرد پرستی هستند ، احکام خود را در زمینه مبارزات اجتماعی بر پایه اصالت فرد نافذ می سازند و از ورای این دید برویدادهای جهان می نگرند .
لازم بتذکر نیست که همه احزاب لیبرال ، سوسیالیست ، کمونیست و دموکرات که جوامع کمونیستی و سرمایه داری را در برگفته اند از سرچشمه اندیوید و آلیسم سیراب می شوند . منتهی سوسیالیست ها و کمونیست ها بطبقات مختلف در میان ملت ها نیز عقیده دارند و جنگی دائم و ستیزی پی گیر را در میان این طبقات ضروری می دانند .
بهر صورت چه آن احزابی که با جهان بینی ناسیونالیسم مجهز می باشند و چه احزابیکه معتقد به اندیویدآلیسم هستند چون با تکیه به ایدئولوژی و پر نسیب خاص خود در عرصه اجتماع عرض اندام می نمایند می توانند با اجتماع خویش سیمای خاصی را ببخشند و در جریانهای زودگذر و دیرپای تاریخ خود نقشی را ایفاء کنند و سخن اصلی ما نیز از همین جا آغاز می شود که آیا همه احزاب گوناگونی که در میهن ها قد بر افراشته اند می توانند در سلک حزب بمعنای واقعی و مفهوم حقیقی آن در آیند یا نه ؟
حال باید به ببینم که یک حزب سیاسی در چه شرایطی در میان جامعه اعلام موجودیت می کند و داعیه نوآوری و دگرگونی طلبی دارد و برای خویشتن نقش و رسالتی می شناسد .
یک حزب سیاسی موقعی اعلام موجودیت می کند و افکار و اندیشه های خود را بمردم عرضه می نماید که احساس کند نظم موجود با نظامی که حزب بدان عقیده دارد و می خواهد آن را در جامعه مستقر نماید متمایز است . معیار سنجش ارزشها و مفاهیم اجتماعی آن دو با هم یکی نیست و خلاصه از جایگزینی افکار و اندیشه های خود در جامعه اثری نمی بیند . اولین وظیفه یک حزب سیاسی همین احساس دو گانگی با محیط خود می باشد . پس از آنکه آن حزب بدین مساله مومن و معتقد شد که باید نظمی دیگر و آئین و فلسفه ای دیگر را جایگزین نظم و آئین موجود بنماید ، آنوقت می توان گفت که اولین گام را درست و بجا برداشته است .
پس هدف نزدیک یک حزب سیاسی در اولین وحله ایجاد یک نظم دیسیپلین خاص اجتماعی است که با افکار و اندیشه ها و سنت هائی که می خواهد در آن اجتماع نافذ کند هم آهنگی داشته باشد و در همین مرحله که می بینیم حزب دارای دو وظیفه جدا و متمایز از هم است .
یکی آنکه ناگزیر است برای ایجاد نظمی نو با موسسات موجود و یا قسمتی از نظم حاکم بستیزد و ارزش ها و مفاهیم موجود را در هم بریزد تا راه را برای ارزش ها و مفاهیم خود باز کند . مرحله اول این دوره مرحله کوبندگی و تخریب بمعنی واقعی خود است .
در مرحله تخریب هدف حزب آن است که با صراحت هر چه تمامتر و با وقوف کامل و بینش آگاه خود با دقت بسیار بر تقائص موجود انگشت گذاری کرده و ضعف سازمانها و ارکان رهبری آنها را بمردم بازگو کند .
بمحازات این کار نیز کوشش نماید تا دانش سیاسی اعضاء حزب و افراد جامعه خویش را بالا ببرد تا همگان با تکیه بر دانش سیاسی خود نارسائی سیستم ها و سازمانها موجود را برای نیل بیک زندگی شایسته دریابند و با مقایسه با تعالیم سازنده حزب شکوه نظم آینده را که در آن همه چیز در سمت و جهت آرمان های ملی طوری حرکت می کند که نگهبان موجودیت و حافظ منافع و مصالح آن باشد در برابر خود ببینند .
هم در این مرحله است که حزب می کوشد تا با تعالیم هماهنگ خود بینش سیاسی افراد را در درجات مختلف بیکسان بالا برده و سعی نماید که روح نظم آینده را در محیط حزب مستقر سازد و افراد حزب را چنان تربیت که که در هر محیطی که هستند خود محوری از کوشش های حزب خویش باشند و بکوشند تا دیگران را با آنچه که می اندیشند آشنا کنند و آن ها را در سلک یاران حزب خود درآورند و خلاصه عوامل اجرائی برنامه های سازنده فردا را هر چه بیشتر همه سطوح اجتماع در اختیار گیرند و کوتاهتر موجی بوجودآورند که لبریز از عوامل شایسته و معتقد به آن جنبش باشد .
مرحله دوم ، مرحله سازندگی و آفرینندگی یک حزب است . حزبی که آهنگ آن کرده است که نظمی نو را شالوده بریزد و به اجتماع خود جان تازه ببخشد لزوماً می باید که همه وسائل و عوامل سازندگی را در اختیار داشته باشد و جان کلام نیز در همین نکته است که چه حزبی شایسته آن است که این وظیفه بزرگ را بعهده بگیرد و نظم و اساسی نو را شالوده بریزد .
اگر نظری بتاریخ مبارزات احزاب سیاسی جهان بیفکنیم خواهیم دید که در همه کشورها احزابی توانسته اند در سرنوشت ملت و کشور خود موثر باشند و سازنده عصری در تاریخ خویش گردند ، که عوامل لازم آفرینندگی را در خود داشته باشند .
از نظر یک حزب سیاسی همه این عوامل را باید در چهارچوب ایدئولوژی جستجو کرد .
ایدئولوژی دارای مفهوم عمیق و گسترده ایست که خود بحثی جدا و سخنی جداگانه می خواهد ولی بطور خلاصه می توان گفت که ایدئولوژی عنصر تلفیق آرمان ها و اندیشه های یک حزب است و مراد از اندیشه در این جا عبارت از راه حل های سیاسی و اجتماعی است . با ذکر این مقدمه مختصر در می یابیم که حزب بمفهوم واقعی و حقیقی خود عبارت از سیستمی از تجمع افراد و تجهیز و بسیج آنها برای تحقق بخشیدن با آرمانهای مشخص و پی ریختن نظمی نو می باشد .
در این سازمان افراد سلولی از پیکر حزب خود می باشند . از جان و دل نظم دیسیپلین حزبی را می پذیرند و در اجراء دستورهای حزبی می کوشند . پس حزب دارای جایگاه مشخص و عناصر متشکله مشخص می باشد .
با اعتقاد به اینکه حزب عبارت است از تجمع افراد و تربیت آنها به ایدئولوژی و پرنسیب مشخص فکری و تجهیز و بسیج آنها برای ایفا نقش رهبری می توان گفت که اصولا در ایران بیش از دو حزب وجود نداشته و ندارد . یکی حزب مارکسیست – کمونیست توده با همه ملحقات آن که روال و خط مشی معینی داشته و مجهز به اندیشه ضد ملی و غیر ایرانی و الهام گیرنده از منابع برون از مرز می باشد و دیگری حزب پان ایرانیست که متکی بجهان بینی ناسیونالیسم است .
بعد از اینکه سنت حزب سازی در کشور ما رواج یافت ، احزاب خلق الساعه بسیاری در ساحت این مملکت قد بر افراشتند که بسیاری از آنها پس از مدتی برای همیشه از میان رفتند و از خاطره ها نیز فراموش شدند . تعدادی دیگر نیز ظاهراً وجود دارند و کم و بیش و بموسم معین و در تحت عوامل بسیار فعالیت هائی می نمایند .
از نظر اصول به هیچیک از آنها چه آن احزابیکه توسط دولت بوجود آمده اند و چه آنهائیکه ژست مبارزه منفی بخود می گیرند عنوان یک حزب سیاسی را نمی توان داد .
احزابی که توسط دولت بوجود آمده اند در واقع تجمعی از مسئولان امور و یا کسان دیگری است که طالب آنند که در سلک گردانندگان امور باشند . تنها منافع مشترکی که این گروه ها را بهم می پیوندد و گره می زند کاریابی و یا ارتقاء درجه و مقام است و تنها چیزیکه متاسفانه در این گونه احزاب در مد نظر نمی باشد ، شناسائی ملت و حقوق و منافع و مصالح وابسته به آن هدف های ملی و تجهیز نیروهای ملت را سمت و جهت خواست ها و آرمانهای تاریخی اوست .
هیچکس ، نه مردمی که ناظر باحوال آن حزب می باشند و به افرادی که افتخار ! عضویت آن را دارند توقعی بجز آنکه گفته شد ندارند و این بازی را بچیزی نمی گیرند .
اینگونه احزاب عمری طولانی تر از وزش بادهای موسمی که در فصلی معین می وزند و بموقع معین از وزیدن می ایستند ندارند و تراژدی بزرگ نابسامانیها ناکامیها و سرخوردگی ملت ما در این پنجاه سال اخیر چیزی جز این نبوده و علتی جز این نداشته است ، که آنچه بنام حزب در این کشور قد برافراشته است و در عرصه سیاست روز سر کشیده است بدکانهای سیاسی و بنگاههای کارگشائی و یا محفل و انجمن دوستانه بیشتر شباهت داشته است تا بحزب در مفهوم ویژه خود . گفتیم که حزب سیاسی بفهموم علمی و اجتماعی خود در این کشور منحصر بدو حزب است ، یکی حزب مارکسیست – کمونیست توده و دیگری حزب پان ایرانیست . حزب مارکیست توده گذشته از آنکه با اندیشه غیر ایرانی و ضد ایرانی بسیج شده است از نقطه اتخاذ تاکتیک و امعان نظر باستراتژی خود هیچگونه استقلال رای در محیط عمل خود نداشته و ندارد و پیوسته آنچه را که مراکز بین المللی به او دیکته می کرده و می کنند مو به مو مورد اجراء گذاشته و دستورات آن را بدون قید و شرط پذیرفته است و اگر نظری به طرز کار این حزب از شهریور سیصد و بیست به اینطرف بیفکنیم به خوبی در می یابیم که در تمام جریانهای سیاسی این کشور نقش آن چون تجزیه خونین آذربایجان و ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران سخن بگوئیم و نقش حزب توده را در ایجاد تفرقه و نفاق بین نیروهای ملی و آهنگی خاص آن با سیاست های ضد ایرانی بازگو کنیم سخن به درازا می کشد . ولی از آنجا که ما مارکسیسم را آئین متفرقه و نفاق بین گروهها و نیروهای ملی از سوئی و بین همه ملت ها از سوی دیگر می دانیم ، بد نیست به اختصار در این باره صحبتی کنیم و مارکسیسم را کمی بهتر بشناسیم .
جهان اندیشه طرز فکری بسخافت و جمود و دهشتناکی مارکسیسم – کمونیسم بخود ندیده است :
از آغاز پیدایش اندیشه و تحول و تطور آن هزاران سال می گذرد . افسانه ها ادیان و فلسفه های رنگ رنگ و گوناگون که در طول زمانهای بسیار در بستر اندیشه شکل گرفته و مردمان دوره های مختلف را با خود بسیر طبیعت و ستایش خدایان و ایجاد شک و تردید در اصل خلقت واداشته هیچگاه نخواسته و نتوانسته است عامل زیبائی و آشتی و یگانگی را از مد نظر دور بدارد .
یک فیلسوف رواقی و یک دانشمند بودائی هر دو معتقدند به زیبائی جهان هستند هر دو اعتقاد دارند که باید راهی رفت تا جهان زیبا تهی از زشتیها ستیزه ها و ناپاکی ها گردد .
یک آته ایست یونانی که پیدایش جهان محصول ترکیب اتفاقی ذرات کوچک ماده و تحولات شیمیایی عناصر می داند بهمان اندازه که یک پان ته ایست وجود خدا را در همه اشیاء و همه جا می بیند در پی راهی هستند که جهان را با همه زیبائی اش دور از کینه و نفاق و ستیزه جوئی در برابر دیدگان آدمی قرار دهند .
دیدگاه همه مکاتب فلسفی بر این اصل استوار است که بر از هستی و مراد از حقیقت پی برده و وسیله بهتر زیستن همه گروههای مردم را عرضه کنند ولی مارکسیسم با اعتقاد انقلابی خود به جنگ دائمی بین طبقات و بالمال ملتهای جهان سوای همه می اندیشد و می کوشد که همه نیروی گروههای ملی در راه مبارزه با یکدیگر به هدر داده و تا در این رهگذر هیچ ملتی روی آسایش نبیند .
پیدایش ماشین و رونق و ترقی صنعت ، اساس زندگی ملت های اروپائی را بهم ریخته لزوم تولید بیشتر مستلزم فعالیت و کار و کوشش ماوم بود و ماشینیسم با شگفتی هر چه تمامتر جای زندگی آرام قرون گذشته را گرفته و سیل روستا نشین ها را بصورت کارگر به کارخانه ها روان کرده بود . این تحول عظیم که آرامش جامعه اروپائی را بهم ریخته و در عوض تازگیها و زیبائیها دیگری را در پناه تکنیک عرضه کرده بود در قرن نوزدهم عده ای را بر انگیخت تا غور و مطالعه بیشتری در اصول جوامع و روابط انسانها با ماشین های غول پیکر بنمایند .
در اینجا لزومی ندارد که از یکایک افرادی که در آن زمان دوباره تحول عصر و روابط کارگر کارفرما مطالعه و پیشفدم بوده اند نامی برده شود و همچنین لزومی نیست از همه افکار و اندیشه های مارکس و چگونگی بروز آن صحبتی به میان آید ، همینقدر باختصار بیان می شود که مارکس تعالیم خود را بر مبنای مشاهدات خود در جامعه پیش رفته صنعتی انگلیس بنیان گذاشت .
نطفه اندیشه مارکس با پیکار و ستیز طبقاتی بسته شده است ، او جنگی ابدی را در میان طبقاتی که ساخته و پرداخته ذهن خود اوست ضروری و جبری می داند او معتقد است که ماشینیسم منافع طبقات کارگر را در خطر می اندازد و آنها را برای احقاق حق خود فشرده تر و متحدتر می سازد و بالاخره طبقه کارگر ( پرولتاریا ) شروع می شود و دیکتاتوری پرولتر بوجود می آید .
بگذریم از اینکه هیچ یک از پیش بینی های مارکس جامه عمل نپوشیده و هنوز هم در کشورهای صنعتی که به اوج تکنیک رسیده اند نشانی از انقلاب کارگری نیست و بگذاریم از اینکه انقلاب روسیه بنا به تعالیم خود مارکس و پیش بینیهای او نمی تواند یک انقلاب مارکسیستی باشد و اصول لنینیسم که در واقع تعبیر مارکسیسم بسود جامعه روسی است گویای آن است که مارکسیسم با عدم شناسائی واحد اجتماعی یعنی ملت نمی تواند پیش گوی رویدادها و انقلابی با آن خصوصیات گفته شده باشد .
حزب پان ایرانیست بنا به اقتضای طبیعت ناسونالیست خود برای حفظ موجودیت ملت ایران راهی جز درک مفهوم واقعی سیاست خارجی نمی شناسد و بهمین دلیل و در بستر این سیاست است که به فضای حیاتی ملت ایران و همه تیره های نژادی و شاخه های فرهنگی وابسته به آن می اندیشد .
حزب پان ایرانیست که نوزدهمین سال مبارزه خود را پشت سر گذاشته است تمام خطوط درخشان یک حزب سیاسی را بر چهره خود دارد .
حزب پان ایرانیست از دامان مکتب پان ایرانیسم در پهنه اجتماع مارخ نمود و در بستر تحولات خود بمانند همه احزاب موثر جهان گروههای بسیاری از مردم میهن ما را در برگفت و سالهای بسیار کوشید تا ایدئولوژی ناسیونالیسم را بعنوان چراغی راهنما که روشنگر همه رویدادهای جهان می باشد فراراهشان قرار دهد .
در واقع در طول این مدت بیست سال پان ایرانیسم از دوران طفولیت خود در دامان مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران رشد نموده و رو بتکامل رفته است و در این بستر مبارزاتی گروههای مختلف اجتماع را در برگرفته و تا آنجا که میسر بوده است بعالیترین نحوی آنها را تحت تعلیمات ناسیونالیستی قرار داده و به آنها چهره های مشخص مبارزان انحراف ناپذیر را داده است .
چون « ناسیونالیسم » جهان بینی جزب پان ایرانیست می باشد ، شک نیست که ملاک سنجش همه مفاهیم و ارزش های اجتماعی و همچنین ضابطه تشخیص خوب و بد هر پدیده اجتماعی ناسیونالیم خواهد بود . حزب پان ایرانیست با شناسایی ملت در مفهوم ژرف و یکتای خود و در پناه اندیشه ناسیونالیسم و از فراز این دیدگاه راه حفظ موجودیت ملت و طریق نیل به آرمانهای ملی را می شناسند و همگان را در راه وصول بزندگی شایسته خویش بسیج می نماید .
مکتب ناسیونالیسم که ما در هر فرصتی از آن سخن گفته ایم و در یک گفتار بتفصیل درباره آن بحث کرده ایم شامل ناسیونالیسم تاریخی و اجتماعی است .
ناسیونالیسم تاریخی روشنگر همه حقایق تاریخی و نژادی ملت ماست که در طول زمانهای بسیار در دل تاریکی های قرون و اعصار نهفته است و خود چراغی است فراراه نسل و نژاد ایرانی که در پرتو آن بتواند با درک کیفیت گذشته ملت خود راه پر شکوه آینده را باز شناسد و نقش و رسالت تاریخی خود را با تکیه بمیراث فرهنگی خویش باز یابد و در پی ایفای آن باشد .
ناسیونالیسم اجتماعی همه آن وسائل و عواملی است که حزب پان ایرانیست بدان دست یازد تا ملت ایران را در راه بهسازی و بهروزی یاری کند و در واقع ناسیونالیسم اجتماعی دکترین حزب پان ایرانیست است که همه مسائل مربوط به اجتماع راه مطمح نظر قرار داده و می کوشد که مشکلات اجتماعی و راه حل های طبیعی را بازگو کند و هم در این زمینه است که بنقش اقتصاد ، فرهنگ ، مالکیت در یک جامعه ملی توجه می شود .
حزب پان ایرانیست بنا به اقتضای طبیعت ناسیونالیست خود برای حفظ موجودیت ملت ایران راهی جز درک مفهوم واقعی و حقیقی سیاست خارجی نمی شناسد و بهمین دلیل است که بر خلاف احزاب دیگر که همه هم خود را مصروف بساست داخلی می نمایند ، کوشش خود را بیشتر در جهت سیاست خارجی که راه حفظ موجودیت ملت است مبذول می دارد و در بستر این سیاست است که فضای حیاتی ملت ایران و همه تیره های نژادی آن را در مد نظر می گیرد و در واقع معتقد است که سیاست خارجی آن چیزی است که ملت ایران را برای نیل بهدف ها و آرمانهایش در راهی که خود رهنمون آن است بسیج می کند .
پس می بینیم که حزب پان ایرانیست با تکیه بناسیونالیسم تاریخی و اجتماعی ملت ایران تنها حزبی است که بطور جامع راه زندگی را می شناسد و بر نابسامانیها و فرسودگی های اجتماع خود و همه معایب و نقایض آن انگشت می گذارد و راه حل همه مشکلات آن را در چهار چوب ناسیونالیسم عرضه می نماید .
و بهمین جهت است که همه خصوصیات یک حزب پیروز سیاسی بر پیشانی تابناک حزب پان ایرانیست نقش بسته است .
گذشته از احزاب دولتی احزاب دیگری هم در میهن ما بوجود آمدند . اگر چه این احزاب توسط دولت ها بوجود نیامدند ولی نداشتن طرز فکری مشخص و عدم توانائی سازندگی در زمره همان احزاب ساخته شده از طرف دولت ها درآمدند . به این معنی که آنها نیز نتوانستند نشان دهد که حتی یکی از شعارهای آنان مورد قبول جامعه ما واقع شده باشد . خصوصیت مشخصه اینگونه احزاب مبارزه منفی آنهاست . در واقع از نظر مبارزاتی تحت تاثیر ارزش ها و مفاهیم کمونیست ها هستند که سالهای سال کوشیده اند تا محیطی بوجود آورند که در آن مفهوم مبارزه همان باشد که ساخته و پرداخته خودشان است .
یعنی آنکه مبارزه آن زمان رواست که همه صفوف کمونیست ها آزادانه در خیابانها حرکت کنند و در پناه افکار و اندیشه های ضد ایرانی خود با تکیه به مراکز بین المللی بتوانند شعارهای ضد ملی خود را مطرح کنند اینها در واقع می گویند احزاب باید صبر کنند تا مثلا حادثه شوم شهریور دیگری در این مملکت رخ دهد و آنها و سایر عوامل مزدور در پناه سربازان خارجی در خیابانهای تهران حرکت کنند و با امکانات وسیع بین المللی ارکان کشور را در هم شکنند و بعد میهن پرستانیکه از هیچ نوع امکانی برخوردار نیستند بدنبال آنان حرکت کرده و با صدای نارسای خود عرض وجود نمایند .
احزابیکه ما بنام منفی از آنان نام بردیم ، این چنین اسیر تبلیغات کمونیست ها هستند مفهوم مبارزه را در زمان حاضر مبارزه ای می دانند که ممنوع باشد . مثلا اگر همه ملت ایران برای رفع خطر توطئه و تحریک ناصر و یارانش در یک صف مبارزه کنند آنها با نغمه های شوم این دیوانه هم آواز می شوند و اگر همه ایران پرستان در مبارزه برادران کرد خود که بیرحمانه قتل عام می شوند احساس همدردی کنند اینها با لجاجت و بی شرمی خاصی ادعا می کنند که اینها ایرانی نیستند و عرب اند و حمایت از کردان عراق یک عمل استعماری است .
پس می بینیم بعلت اسارت فکری و مبارزاتی تنها هنر این ها انتقاد کردن است . اینان همه چیز را بباد انتقاد می گیرند بزمین و زمان می تازند بهمه چیز بدبین هستند و هیچ چیز سالمی را در اجتماع نمی یابند و در عوض هیچگونه چیزی هم ندارند که عرضه کنند . اگر از فرهنگ انتقاد می کنند در عرضه کردن یک سیستم فرهنگی و آموزشی که بتوانند جایگزین سیستم موجود شود عاجزند ، اگر از سیستم اقتصادی موجود خرده می گیرند نمی توانند سیستمی ارائه دهند که بتواند جایگزین لیبرالیسم اقتصادی موجود باشد و بهمین نحو می توانیم نقش مخرب آنها را در همه شئون اجتماعی مشاهده کنیم و کوچکترین نشانه ای از سازندگی و آفرینندگی در کار آنها نیابیم . زیرا خراب کردن آسان ترین کارهاست ولی ساختن و آباد کردن و آفریدن کار هر کس نیست .
در همه کشورها اینگونه عوامل مخرب نقش هموار کننده کونیستها را بعهده دارند و در همه جا نیز این نیروهای مخرب از پشتیبانی کمونیستها برخوردار می شوند ، و توسط آنها تغذیه فکری و تبلیغاتی می گردند . دلیل آن نیز بی اندازه واضح است ، زیرا کمونیست ها برای پیش برد مقاصد خود در یک جامعه درهم ریخته نیاز بسیار بافراد ناراضی ، نیروهای مخرب ، آدمهای عصیان زده و یاغی و هرج و مرج طلب دارند . زیرا منفی بافی صرف شایسته ترین کمک بایده آل مارکسیست ها و کمونیست هاست .
آنها بخوبی باین حقیقت واقف اند که اینگونه عناصر ناراضی و مخرب و عاصی بعد ازاینکه همه چیز را در هم فرو ریختند و خراب کردند ، چون مجهز به پر نسیب و طرز فکر خاصی نیستند ، و عوامل لازم سازندگی را در اختیار ندارند که بتوانند نظمی مطابق دلخواه خود مستقر نمایند و جامعه خویش را شکل و محتوی ویژه ای ببخشند . در این جاست که از پس همه این نیروهای مخرب چهره کمونیست ها نمودار می شود و پس از بهره برداری کامل همه این عناصر واسطه را با داس مرگ دور می کنند و بار دو گاههای کار اجباری گسیل می دارند و رژیمی بر مبنای رو کار ضد ملی خود شالوده می ریزند .