منافع ملی یا منافع طبقاتی

از ویژگی های ناسیونالیسم آنست که ملت را بعنوان مجموعه ای یک پارچه و همبسته و بمثابه ارگانیسمی زنده مورد نظرقرار می دهد .

یکی از مسائلی که می توان گفت صد سال است ، گریبان ملت های اروپائی را گرفته و ملت ما نیز در بیست سال گذشته مورد تهاجم آن قرار گرفته است مساله چند گونگی طبقات و بالاخره اندیشه ای است که در جامعه قائل بطبقات بوده و مبارزه و جنگ بین طبقات مختلف را دامن می زند .

وقتی ما معتقدیم که ملت عبارت از ارگانیسم زنده ای است که از قوانین حیاتی خاص پیروی می کند و در یک سیستم هم آهنگ می کوشد تا این پیکره را از عوامل فساد و تباهی مصون دارد . لاجرم باین نکته معتقد خواهیم بود که در این ارگانیسم زنده هیچگونه کشمکش و مبارزه ای بین عناصر سازنده و بوجود آورنده آن نمی توان باشد . چون وجود تضاد و کشمکش در وجود هر موجود زنده ای بمنزله اعلان مرگ آن موجود زنده خواهد بود و چون اصل خلقت چه در مجموعه کیهانی « کائنات » و چه در جهان جانداران بر اصل هم آهنگی ها بنیان گذاشته شده است بدین سب وجود هر گونه عدم هم آهنگی نشانه آن خواهد بود که دیر یا زود در ارکان این نظم خیره کننده خللی وارد خواهد شد .

یکی از ویژگیهای ناسیونالیسم آن است که ملت را بعنوان یک مجموعه یک پارچه و همبسته و بمثابه یک ارگانیسم زنده مورد نظر قرار می دهد .

با درک قوانین حیاتی و زیستی این مجموعه « کیفی و کمی » اعمال هر گونه سیاستی چه در امور داخلی و چه در مسائل خارجی در سمت و جهتی باشد که این مجموعه کیفی و کمی « ملت » از هر گونه آسیبی مصون بماند و باز در جهت همین آسیب ناپذیری ملی است که دولت که در عرف ناسیونالیسم تجسم « اراده ملت » می باشد فراوان می کوشد تا در وضع قوانین و شیوه اجرای آن طوری عمل کند که کوچکترین لطمه ای بحیات ملت و موجودیت آن وارد نگردد .

افراد و گروههای مختلف بمنزله سلولهائی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا بمقتضیات خود وظیفه ای در قبال ملت بعهده دارند و وجه تمایز آنها فقط در چند گونگی وظائف است نه تضادی در منافع آنها .
بعقیده ما همه گروههای اجتماعی دانشجو کارگر دهقان پیشه ور کارمند و کارفرما همه جزئی از پیکر ملت خود هستند و وظیفه آنها این است که در راه حفظ منافع ملی و آرمانهای ملت خویش شب و روز در کار ساختن و آباد و آفریدن باشند .

در مقابل نخستین هدف افکار و اندیشه های ضد ملی آن است که این همبستگی افراد و گروهها را با ملت خود سست نموده و با ایجاد جنگ طبقاتی نیروهای ملت را که باید در راه پیش برد هدف ها و آرمانهای ملی و نوسازی و نوآوری بکار رود ، صرف منازعه و ستیز داخلی میان این نیروهای خلاق گرداند .

« مارکس » که مبنای اندیشه خود را بر وجود جنگ طبقاتی بنیان گذاشته همه جا کوشیده است که با ایجاد اختلاف طبقاتی جنگ را با یکدیگر از بین بردارد . جامعه متشتت و پراکنده ای که منظور نظر مارکس است جز در پناه یک جنگ طبقاتی میان گروههای ملت میسر نیست و در حقیقت مارکس برای از میان بردن وحدت ملت به بهترین تاکتیک متوسل شده است .

هیچ خدعه و نیرنگی بالاتر از فریب رویائی مارکس نتوانسته است جوامع بشری را از این چنین دچار هرج و مرج و تشتت و تهدید به نرستی و نابوده کند .

اعتقاد باین نکته که ملت از طبقات مختلف تشکیل شده است و همه این طبقات شب و روز در جهت منافع خود که از منافع طبقات دیگر جداست و با هم در حال جنگی دائم و ستیزی مداوم می باشند اولین هدف عوامل مارکسیست می باشد .

تا ملت ها درباره شناسایی خود و قوانین حیاتی خویش دچار عدم آگاهی هستند قادر نخواهند بود از موجودیت خویش در برابر یورش افکار و اندیشه های ضد ملی دفاع کنند .

تنها راه چاره گرایش به ناسیونالیسم ، آئین حیات ملتها است .