برای گرامیداشت نخستین سالگرد جاودانگی رهبر جاوید حزب پان ایرانیست، روانشاد محسن پزشکپور، روز آدینه 9 دی ماه 1390 یاران پان ایرانیست و هواداران حزبی و میهن پرستان در دحل دفتر مرکزی حزب پان ایرانیست – پایگاه سیاوش – گرد هم آمدند.
مهندس کیوان زارع به عنوان مجری مراسم ضمن سپاس و خوش آمدگویی به باشندگان، از یاران درگذشته حزب در دی ماه مانند مهندس سیاوش صفارپور( 8 دی)، دکتر حسین طبیب (18 دی)، دکتر ابراهیم میرانی (28 دی) و رهبر جاوید حزب، پزشکپور بزرگ، یاد نمودند و اشاره ای نیز با زادروز اندیشمند شهید حزب، دکتر عاملی تهرانی در 10 دی ماه نمودند و این گردهمایی حزبی را نشان از امتداد شکوه حزب پان ایرانیست و ادامه نهضت پان ایرانیسم دانشتند.
بانو فریده پزشکپور، خواهر ارجمند سرور پندار، در سخنان کوتاهی، ضمن اشاره به زحمات دبیرکل حزب پان ایرانیست، بانو صفارپور، اعلام داشتند که به عنوان یک فرد حزبی کلامی برای سپاسگزاری از بانو صفارپور نمی یابند. همچنین درباره حالات سرور پندار در دوره بیماری توضیح دادند که هرگاه از شبانه روز که چشم می گشودند احساسی نداشتند جز نسبت به ایران و حزب پان ایرانیست و اینکه سرور پندار در دوران بیماری، از ایشان درخواست می نمودند که متون «سرآغاز» و «هفت پیمان» را برایشان بخوانند.
سرور ابوالقاسم پورهاشمی، یار دبستانی سرور پندار نیز ضمن سپاسگزاری از زحمات دبیرکل شایسته حزب پان ایرانیست، بانو زهرا صفارپور، اعلام کردند: «که با همه وجود خدمت بانو صفارپور سر تعظیم فرود می آورم و امیدوارم تبلور نور این بانوريال چراغ پایگاه حزب را همچنان روشن نگه دارد و خطاب به سرور پندار بیان داشتند:
رفتی و نگاه تو از شهر دل گذشت
|
من در حریم عاطفه پروانه ام هنوز
|
در باور حقیقت بی انتهای عشق
|
مجنون صفت به یاد تو دیوانه ام هنوز
|
جز کوله بار غمی را به دوش کشیدن، یا فریاد دل را در سینه فروشکستن چه می توان گفت؟ پندار عزیز، تو که کلامت و روحت سراسر عشق به ایران بود و هر برگ وجودت بستر هزار شبنم و هر خاری را چون گلی زیبایی می دادی و هر برگ خشکیده ای را جان می بخشیدی و مهربانی را با حقیقت زندگی پیوند می زدی،
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
پندار عزیز، از نخستین روز تو را به عنوان قافله سالار عشق مان برگزیدیم و تبلور نور تاریخ درخشانی که به یاد مانده از توست، روشنای هر دلی است.»
دبیرکل حزب پان ایرانیست، بانو زهرا صفارپور نیز ضمن سپاس و خوش آمدگویی به باشندگان، از اینکه بخاطر فشارهای هیأت حاکمه امکان برگزاری بزرگداشت شایسته تری برای سرور پندار نیست ابراز تأسف کردند و بیان داشتند که سرور پندار ناسیونالیسم ملت ایران را در خاک ایران کاشتند و ضمن اشاره به درگذشت نابهنگام فرزند برومندشان، شادروان مهندس سیاوش صفارپور، آررزو کردند که هیچیک از مادران ایران به چنین آزمایشی دچار نگردند.
ایشان این گونه ادامه دادند که: «اطاعت ما از سرور پندار نه از روی ناآگاهی، بلکه از آنجا بود که تنها راه رهایی ملت ایران راهی بود که پان ایرانیست ها دنبال کرده اند. سرور پندار به یاران آموختند که در نبود ایشان، باورمندان به ایشان با توان بیشتری در راه نهضت و تشکیلات بکوشند؛ آنهم در شرایطی که حتی برای برپایی چنین نشستی هم از سوی حکومت در فشارهستیم. حضور سروران در این جمع اثبات همبستگی ما با ملت ایران است، چراکه این نهضت برای حرکت ملت ایران بسوی جایگاه راستینش شکل گرفته است.»
بانو صفارپور خاطره ای از واپسین شب زندگی روانشاد سیاوش و توجه ایشان به کوششهای حزبی نقل کردند و دلیل ایستادگی و مقاومت خود را علیرغم داغ جانسوز از دست دادن فرزند، رهنمودهای سرور پندار عنوان کردند و سخنانشان را اینگونه به پایان بردند: «بر جسد بی جان پندار سوگند یاد کرده ام که تا زنده هستم و تا جان در بدن دارد به آرمان او وفادار باشم.»
سرور منوچهر یزدی، سخنگوی حزب نیز در این مراسم اینگونه سخن راندند:
«بزرگداشت رهبر حزب پان ایرانیست مجلس ترحیم و مرثیه سرایی نیست، چرا که این مرد آنچنان جایگاه خود را در متن زندگی ما باز کرد که تصوری برای مرگ ایشان نداریم.
از شگفتی های روزگار سرور پندار این بود که هنگامیکه تصمیم گرفتند راه جدید برای مبارزه با سیاستهای استعماری جهان در نظر بگیرند، ایران در اشغال سربازان بیگانه بود و وحدت ملت ایران در معرض مخاطره جدی قرار داشت و شگفتا که در پایان زندگی شان نیز ایران در اشغال اندیشه هایی است که وحدت و اقتدار ملت ایران مورد هدف قرار گرفته و بی سبب نبود که شادروان پزشکپور در واپسین روزهای حیات پر افتخار خود فرمودند: "در شب یلدای تاریخ ایران بسر می بریم" و این همان چیزی است که دغدغه خاطر همه میهن پرستان است؛ زیرا در چنین شرایطی است که اخلاق، فضیلت و فرهنگ می میرد و بحرانها و نابرابری ها و تبعیضها جامعه را دچار بحران هویت می کند و اسفبارتر اینکه هیچ گوشی در جهان برای شنیدن نقدها باز نیست و ادعای دموکراسی به دشمن بشریت تبدیل شده است.
پان ایرانیسم پاسدار و نگهبان فرهنگ ملی و وحدت همه تیره های ایرانی است و این رسالت حزب پان ایرانیست است که در برابر پایمال شدن ارزشهای ملی و نیرومندی ملت ایران بایستد و فریاد برآورد که ایران مردنی نیست.
بانو صفارپور تنها کسی نیستند که در ماتم عزیزشان شادروان سیاوش نشسته اند، همه خانواده های ایرانی در این سالها عزیزانی را از دست داده اند، اما ما پان ایرانیست ها در ماتم بزرگتری بسر می بریم و آن از دست دادن فرهنگ ملی و ارزشهای تاریخی میهن مان است که دستخوش سیاست های استعماری و توطئه های جهان سرمایه داری گردیده و هویت ملی ملت های اصیل را در معرض تهاجم قرار داده است.
ما راز زندگی و زنده بودن را از زبان و اندیشه سرور پندار شنیده و در یافته ایم و وظیفه داریم نسل جوانی را که در سرگشتگی های اجتماعی بسر می برد آگاه سازیم.»
ایشان در پایان از بانو صفارپور دبیر کل حزب به جهت آن که پس از درگذشت سرور پندار لحظه ای در روند حرکت حزب اختلال ایجاد نشده و از آنچه که لازمه تلاش است دریغ نگردیده سپاسگزاری نمودند.
این مراسم با هم آوایی سرود «ای ایران» و صرف شام پایان یافت.
سروده سرور ابوالقاسم پورهاشمی در سوگ شادروان سیاوش صفارپور:
روزی این حنجره آوازی داشت
|
به افق پنجره بازی داشت
|
قفس سینه اگر می شد باز
|
مرغ این غمکده پروازی داشت
|
شب همه شب به نوا سر می کرد
|
روز به زمزمه آغازی داشت
|
نغمه در نغمه غزل می پرداخت
|
پرده در پرده ز نو سازی داشت
|
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
|
چون شب آویز شب آوازی داشت
|
مرغک من شده خاموش ای کاش
|
می شد که نمی شد خاموش
|
سروده دوشیزه آرمیتا طبیب در سوگ سرور پندار که در این مراسم خوانده شد:
چگونه با نگه من چگونه می شکنی
|
بگو به جان عزیزت بگو نمی شکنی
|
به جان آن مه افتاده در چه کینه
|
به آیه آیه غیرت به جان آیینه
|
بگو چگونه شکستی که عشق زانو زد
|
دوباره قامت آهت به ماه پهلو زد
|
تو رفتی و ز عروج تو آسمان خم شد
|
ستاره نه، ز تو خورشید ز آسمان کم شد
|
به یاد اشک نگاه تو آسمان بارید
|
چگونه سیل نگریم که سنگ هم نالید
|
خدا، ببین که به دل بذر کینه را کشتند
|
چه سان گلوی ندا را به خونش آغشتند
|
تو هم به بسر خاموش بی کسی رفتی
|
مها تو هم که به آغوش بی کسی رفتی
|
تو را شبیه گلی باز آرزو کردم
|
بیا بیا که به بوی تن تو خو کردم
|
بیا که بی تو گلستان به چشم من خار است
|
و شاخه شاخه درختان برای من خار است
|
ببین چگونه نگین زیر چکمه می میرد
|
گلوی زاغ از او جان تازه می گیرد
|
ببین زمین خدا خانه ریا شده است
|
هزار معبد دوز و کلک به پا شده است
|
اگر ندیدن رویت حکایت غم بود
|
اگرچه در دل من جای بودنت کم بود
|
چه خوب شد که ندیدی افول مردی را
|
سقوط برگ درختان و فصل سردی را
|
به گلرخان بهشتی چه تیشه ها زده اند
|
به دل به دین به خدا هم که پشت پا زده اند
|
صدا کنم که بیایی دوباره واله شود؟
|
و قطره قطره ببارم شبیه ژاله شود؟
|
صدا کنم که بیایی به باد تکیه کنی؟
|
دوباره هستی خود را به آب هدیه کنی؟
|
دعا کنم که بیایی دوباره جان بدهی؟
|
به گرگهای بشر از خود استخوان بدهی؟
|
دعا کنم که بیایی که تکه تکه شوی؟
|
به دست مردم بی مایه مثل سکه شوی؟
|
اگرچه در دل من از نبودت آشوب است
|
ولی همین که نبینی بلای جان، خوب است
|
بدان برای تو ایران همیشه دلتنگ است
|
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
|
همچنین سرور نجف آبادی نیز سروده هایی در این مراسم پیشکش نمودند. |