آتش سوزی سینما رکس، خطی از تراژدی انقلاب
مصطفا لطفی کیان
8 مهر 1393

همه ما ماجرای تأسف بار آتش سوزی سینما رکس آبادان را می دانیم. ماجرایی که هنوز پس از 36 سال در برخی تقویم ها از آن به عنوان جنایت شاه و ساواک یاد می شود. اما آنچه در اینجا می آید خلاصه اعترافات حسین تکبعلی زاده عامل اول ارتکاب این جنایت در تاریخ 6 شهریورماه 1359 در دادگاه است که در در روزنامه اطلاعات شماره 16225 منتشر گردید. تکبعلی زاده از نسل مغز شستگانی است که آلت دست روشنفکران و مذهبیون جاه طلبی شدند که با ایرادات بنی اسرائیلی به ستیز با برنامه مدون تمدن بزرگ بر پایه ایران بزرگ، نظام شاهنشاهی، ناسیونالیسم، سکولاریسم و مدرنیسم پرداختند و به "هرچه" بیاید و آن را سرنگون کند رو کردند. اعترافات او شخصیت یک مجاهد مبارز انقلابی و نحوه برخورد مطبوعات، چهره های انقلابی و دادگاه ویژه آن زمان را با عامل چنین فاجعه ای نشان می دهد.

 

چند نکته در میان اعترافات او دارای اهمیت است:
نخست پشیمانی و تسلیم کردن خودش و همکاری مادرش در این زمینه. نکته ای که به ندرت در قشر انقلابی تحصیل کرده دانشگاهی و حوزوی که انواع و اقسام جنایات را در روزهای واقعه 57 رقم زدند به چشم می خورد و در بسیاری موارد چنانچه جرم و جنایت یکی از همین تحصیل کردگان دانشگاهی و حوزوی برملا شود در مقام توجیه و تفسیر بر می آیند. تحصیل کردگان دیروز و امروز که تحت نام هایی چون آزادی، دموکراسی، جمهوری، ناموس و مقدسات، ملت ایران را در شیب تند فلاکت قرار داده و همواره آدرس اشتباه به مردم ایران داده و می دهند.

 

دوم اینکه قشر کم سواد جامعه چگونه بازیچه دزدان با چراغ قرار می گیرند و دستشان را به خون هم وطنان خود آلوده می کنند. دزدان با چراغی که دروغ و دزدی هایشان بدون تماس مستقیم و فیزیکی با مردم و شیک و تمیز از نوع دزدی های میلیاردی است که از ابتدای روز واقعه آغاز شده و ادامه دارد.

 

سوم پتانسیلی بزرگی از پَستی و فرصت طلبی است که وسیله گسترش خرافات طی صدها سال بین لایه هایی از مردم رسوب کرده و همواره مورد استفاده جریان های ایران ستیز قرار گرفته و پادشاهی پهلوی نیز در فرصت کم و با وجود تلاش های بسیار برای آموزش و پرورش ایرانی و انسانی، موفق به رفع آن نشد. نیروی مخربی که در سرزمین های پیرامونی نیز مهم ترین خمیرمایه جریان های مدنیت ستیز و بحران ساز است.

 

چهارم نظام پادشاهی پهلوی که در برابر این جنایت و دیگر جنایات خط مشی پیگیری قانوی را دنبال نمود و بودجه سازندگی مملکت و رفاه ملت را خرج تبلیغات و دفاع از خود نکرد.

 

و پنجم برخی از کسانی هستند که بنا بر حکم دادگاه به اعدام محکوم شدند. کسانی که هیچ ربطی به این فاجعه نداشتند و شاید دادگاه انقلابی از فرصت استفاده کرد تا چند نفر دیگر از مقامات و سرمایه داران آن دوره را سر به نیست کند!

 

و اما اعترافات حسین تکبعلی زاده:
من معتاد به هروئین و حشیش و کارگر جوشکار بودم و دوافروشی می کردم. در محله ی ما با اصغر نوروزی آشنا شدم و توسط وی کم کم به جلسات درس قرآن که در مسجد تشکیل می شد راه پیدا کردم. بچه ها و دوستانم گفتند که باید اعتیادم را ترک کنم و من هم قبول کردم و در اصفهان ترک اعتیاد کردم و به آبادان بازگشتم و به فعالیت خود پرداختم. در این زمان با چهار نفر به نام های محمود و برادرش یدالله و فرج و فلاح فعالیت می کردیم. به اصفهان هم می رفتیم و کتاب و نوار به آبادان می آوردیم و تکثیر می کردیم. پس از مدتی، من به بچه ها یعنی فرج، فلاح و یدالله گفتم که در مسجد نشستن و قرآن خواندن فایده ای ندارد و از کلاس درس قرآن بیرون آمدم. این عمل من به دنبال کشتاری که در قم توسط تیمسار رزمی انجام و در آن گروه زیادی کشته و مجروح شدند، صورت گرفت. مجددأ به اصفهان بازگشتم و کار مواد فروشی را دنبال کردم. پس از چند روز فلاح و یدالله به اصفهان آمدند و گفتند که باید اعتیادت را ترک کنی و به آبادان بیایی که سرانجام قبول کردم و در بیمارستان توان بخشی اصفهان بستری شدم و اعتیادم را ترک کردم. بعدأ چند کتاب و جزوه از دکتر شریعتی تهیه کردم و با اتوبوس عازم آبادان شدم. چون کتاب ها همراهم بود، در ایستگاه هفت پیاده شدم و به گاراژ نرفتم. وقتی به محل رسیدم، یکی از بچه ها گفت که فرج با دوچرخه دنبال تو به گاراژ رفته. رفتم خانه و بچه ها آمدند و گفتند: می خواهیم یک سینما را آتش بزنیم. چهار شیشه کوچک تهیه شد و "تینر" در آن ها ریختیم و به سینما سهیلا رفتیم و در سینما شیشه ها را در سالن انتظار، روی زمین ریختیم. در این هنگام چند نفر از تماشاچیان به آنجا آمدند. من صبر کردم تا آن ها از آنجا خارج شدند، بعد کبریت زدم اما آتش نگرفت. به سالن نمایش برگشتم و جریان را به بچه ها گفتم، همگی از سینما بیرون آمدیم. فرج گفت چطور شد که آتش نگرفت؟ من گفتم: چون "تینر" فوری بود، خشک شد و اثر نکرد. آمدیم به طرف خانه. قرار شد "تینر" را با روغن مخلوط کنیم و فردای آن روز یعنی بیست و نهم امرداد به سینما سهیلا بازگردیم. شب بود، حدود ساعت هشت که سر کوچه بودیم، در نزدیکی خانه یمان که فرج آمد و یک شیشه با خودش آورد و اصرار داشت که همان شب برویم و سینما را آتش بزنیم. من گفتم: باشد فردا برویم، اما آن ها تصمیم گرفتند که این کار را همان شب انجام دهند. من رفتم به جگرکی محله یمان تا شام بخورم، بعد فلاح و فرج آمدند و به اتفاق یدالله رفتیم داخل خانه ما. فرج با خودش چهار شیشه آورده بود که پر بود و به هر یک از ما، یک شیشه داد. به راه افتادیم تا چهارراه پیاده رفتیم و در آنجا، سوار تاکسی شدیم و به طرف سینما سهیلا حرکت کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم گیشه سینما بسته بود و چون نتوانستیم وارد سینما شویم، قرار شد به سینما برگردیم و سپس در خیابان به راه افتادیم. در آخر خیابان امیری خواستیم به طرف مرکز شهر برویم که فرج چشمش به سینما رکس افتاد. فرج با دیدن سینما رکس، گفت: "برویم سینما رکس" و بلافاصله حرکت کرد و منتظر پاسخ ما نشد و چهار عدد بلیط خرید، وقتی خواستیم داخل شویم، هیچ مامور یا کارگری در مقابل سینما نبود و رفتیم داخل سالن نشستیم. فیلم شروع شده بود و در قسمت چهار تومانی در بالکن نشستیم، پس از یک ربع ساعت، فرج گفت: میروم دستشویی و رفت. فرج پس از ده دقیقه برگشت و نیمه های فیلم بود که فرج به آرامی گفت: برویم. بعد بلند شدیم، رفتیم، داخل سالن انتظار، از در عقباز طرف بوفه، سر آن دوراهی کمربندی در سالن سینما که آب سردکن هم همان جا است، همه با هم رفتیم و وقتی رسیدیم، صحبتی از کجا ریختن "تینر"ها نشده بود. آنجا ایستادیم، هیچ کس داخل سالن نبود و بوفه هم تعطیل بود. فرج شیشه اش را درآورد و گفت: "شما جلو بوفه بریزید" و خودش با یدالله رفت. بعد فلاح و یدالله در سالن رو به رو که به پله ها می خورد مواد را ریختند و من و فلاح هم "تینر" را عقب طرف بوفه روی دیوارها و صندلی ها ریختیم، برگشتیم برویم داخل که فرج به من گفت: "کبریت بزن بعد بیا داخل". خودشان رفتند داخل سالن و کبریت را من زدم... فرج و بچه ها رفتند داخل سالن نمایش و من زودتر از فلاح مواد را ریختم. سومین نفری که مواد را زودتر تمام کرد، من بودم . آمدم سر آن پیچ در سالن، آنجا ایستادم و نگاهی به اطراف کردم، اما هیچ کس نبود. بعد فلاح هم موادش را تمام کرد و من کبریت زدم. وقتی کبریت را انداختم، تقریبأ دور تا دور سالن آتش گرفت، گر گرفت، بعد که صحنه آتش را دیدم وحشت زده داخل سالن نمایش دویدم. فلاح را در آنجا ندیدم که بالاخره جسدش هم پیدا نشد. نشستم پهلوی فرج و یدالله، خواستم به آن ها بگویم و داد بزنم، اما نمی توانستم. دو سه دقیقه بعد، یک نفر از پشت در داد زد که سینما آتش گرفته است... تماشاچیان همه جیغ کشیدند و رفتند طرف پرده سینما که قسمت سه تومانی آنجا بود و ختم می شد به در خروجی خیابان و به حساب می خواستند از آنجا بیرون بروند. وقتی آن مرد داد زد و مردم هجوم آوردند، نمایش فیلم قطع شد و چراغ ها روشن شد و پس از مدتی برق نیز قطع گردید. مردم وقتی که به دم در ریختند دیدند در بسته است... موقعی که مردم با در بسته مواجه شدند، خیلی ها حمله کردند به طرف دیواری که به خیابان امیری می خورد تا دیوار را خراب کنند و خودشان را نجات دهند. فیلم قطع شده بود و چراغ ها روشن بود، یدالله کنارم بود، فرج را هم دیگر ندیدم و فلاح را هم از همان اول پس از آتش زدن کبریت دیگر ندیدم. بعد دیدم یدالله کپسول آتش نشانی را که آنجا بود، برداشت. آتش از بالکن، از در آخری به داخل سالن نمایش سرایت کرد، یدالله کپسول را برداشت تا از گسترش آتش جلوگیری کند، تا شاید از بیرون کسی به کمک مردم بیاید. برق در اینجا مجددأ قطع شد و چند نفر از تماشاچیان با لگد زدند و در قسمت سه تومانی را شکستند، عده ای متوجه در شدند و برای نجات به طرف آن هجوم آوردند و من هم بر اثر فشار مردم به بیرون از سالن نمایش رسیدم. نزدیک پله ها، کمی مکث کردم تا داد بزنم تا آن هایی که جلو دیوار جمع شده بودند متوجه در بشوند که بر اثر فشار مردم روی پله ها افتادم و رفتم پایین، داخل خیابان بلند شدم و همراه آن عده ای که نجات پیدا کرده بودند، به طرف شهربانی شروع به دویدن کردم و مردم داد می زدند آتش که شهربانی و اهالی اطراف را متوجه آتش سوزی کنند، آن هایی که توانستند خودشان را نجات بدهند حدود بیست تا سی نفر بودند. دم در کسی را ندیدم و در هم باز بود و هنوز مردم آنجا جمع نشده بودند. بر اثر دودی که داخل سالن پیچیده بود، وقتی همراه با نجات یافتگان به طرف شهربانی می دویدم، حالت خفگی به من دست داد و حالم به هم خورد. سر آن سه راهی که به خیابان زند می خورد، در آنجا ماموران رسیدند و ما که از سینما بیرون آمده بودیم، به طرف آن ها رفتیم ولی ماموران دو نفر از ما را زیر مشت و لگد گرفتند و کتک زدند. ماموران حدود ده تا دوازده نفر بودند که از سمت شهربانی، به طرف سینما می دویدند... وقتی ماموران آن دو نفر را کتک زدند، من و چند نفر دیگر به طرف خیابان زند دویدیم که آن ها داخل کوچه فتاحی ایستادند و من هم داخل کوچه دیگری که به طرف بازار کویتی ها میرود حالم به هم خورد و روی زمین نشستم. جمعیت کم کم در نزدیکی سینما جمع شده بودند و متوجه آتش سوزی شده بودند. من آنجا داخل جمعیت در خیابان زند، دنبال بچه هایی که با من بودند، می گشتم... در را که روی هم بسته بود دیدم، ولی مثلأ زنجیر یا دستبند روی در باشد ندیدم. بچه ها را پیدا نکردم و دویدم به طرف خانه، فکر کردم شاید نجات پیدا کرده، به خانه رفته باشند. بین کلیسای ارامنه و باغ کودک که رسیدم، در اول احمدآباد اصغر نوروزی را دیدم که با یک نفر دیگر داشتند می آمدند طرف شهر. در حالی که نفس نفس می زدم ایستادم و سوال کردم که بچه ها یعنی فرج و فلاح و یدالله را ندیدی؟ گفت: نه! و به طوری که اطلاع داشته باشد از عمق فاجعه، از من سوال کرد که جایی را آتش زده اید؟ من چیزی نگفتم و مجددأ دویدم به طرف خانه. رفتم دیدم محمود برادر یدالله در اتاقشان نشسته، گفتم: یدالله خان نیامد؟ جواب داد: نه! مگر چه شده؟ گفتم: سینما آتش گرفت و من، فرج و فلاح و یدالله هم در سینما بودیم. بعد محمود آمد و دو نفری با هم مثل اینکه با دوچرخه بود، رفتیم به طرف سینما. در آنجا محمود را داخل جمعیت گم کردم، من بچه ها را صدا می زدم و هیچ کدام را پیدا نکردم. بعد یکی از ماموران، فکر می کنم برای پخش کردن جمعیت آنجا بود، و دفعه دوم که آمدم آتش نشانی آمده بود، رفته بودند بالا و سوراخ هایی که الان هست دیوارها را سوراخ کنند، آن مامور گفت که: خیلی ها آسیب جزیی دیده اند و آن ها را برده اند به بیمارستان ها. من آنجا یکی از بچه های محل، به نام حمید افراسیابی را که ماشین داشت دیدم، دو نفر دیگر هم داخل ماشین بودند که شناختم و چهار نفری رفتیم به همه بیمارستان ها سر زدیم، ولی به جز شیر و خورشید که سه نفر را بیشتر در آنجا نبرده بودند، کسی دیگر نبود... فردای آن روز یک نفر آمد و با من کار داشت. رفتم دیدم پسر جوانی است و چند کتاب زیر بغل دارد. آمد به طرف من، و سلام و علیک کردیم و خودش را دوست پسردایی فلاح معرفی کرد. این جوان گفت: که عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا است و گفت که قرار است از یک خبرنگار خارجی دعوت کند و بخواهد از کسانی که در فاجعه ی سینما رکس بودند، بیایند و جریان را برای آن خبرنگار تعریف کنند. من پرسیدم چه کسی به تو گفته که من داخل سینما بودم؟ و تو کی هستی و چه کاره ای؟ قسم خورد که پسر دایی فلاح است و عضو کنفدراسیون دانشجویان می باشد. من قبول کردم و چون پست و تلگراف تعطیل بود، قرار شد، بعدأ تلگراف بزند و آن خبرنگار بیاید و با حضور مترجم، من برایش صحبت کنم. روز سوم و چهارم بود که ماموران ارتش و شهربانی سوار"ریوها" شده بودند و در شهر می چرخیدند و می گفتند: "پلیس شهر شما شریک غم شما". من ناراحت شدم و رفتم مقداری سنگ که جلو خانه بود سر خیابان آوردم و جلو بچه ها ریختم و بچه ها شروع کردند شعار دادن و سنگ ها را به طرف ماموران پرتاب کردند، و مردم هم می خواستند که به این سگ های هار و به این سگ های ولگرد امان پارس کردن ندهند. بعد طبق گفته ی یکی از ماموران کلانتری بخش پنج گویا در این جریان سر یکی از افسران شهربانی شکسته شد. من تا روز هفتم آبادان بودم، بعد به اصفهان رفتم و دو سه روزی گذشت، به آبادان بازگشتم و ضمن یک دعوا به بازداشتگاه رفتم و از آنجا فرار کردم. چند روزی به بندرعباس رفتم و قبل از صدمین روز فاجعه، به آبادان آمدم. در خانه نشسته بودم که ماموران آمدند و مرا به عنوان سرقت دستگیر کردند، در زندان بودم تا این که انقلاب پیروز شد و زندان ها باز شدند. به اصفهان رفتم، چند روز بعد به تهران آمدم و امام در مدرسه علوی بود. به آنجا رفتم تا خودم را معرفی کنم، اما شلوغ بود و نتوانستم. دوباره برگشتم اصفهان و خواستم بیایم آبادان و خودم را معرفی کنم. در اندیمشک اتوبوس توقف کرد و من یک مجله ی جوانان خریدم. وقتی مجله را ورق زدم، عکسم را دیدم که چاپ شده بود و زیرش نوشته شده بود: "جنایتکار ساواک از زندان گریخت و ما عکس قاتل فراری را چاپ می کنیم تا هر کس او را دیده معرفی کند". به آبادان که رسیدم به خانه آقای رشیدیان "که الان نماینده مجلس شورای اسلامی است" رفتم و خودم را معرفی کردم. آقای رشیدیان گفت: مردم خشمگین هستند. برو خانه و روز پنج شنبه من در خاکستان (گورستان) برای مردم صحبت می کنم و آن ها را به آرامش دعوت می کنم تا بعد تو را بخواهیم و به پرونده ات رسیدگی کنیم. روز پنج شنبه مادرم را فرستادم. آقای رشیدیان جواب داد بفرست کمیته چهل و هشت. مادرم می گفت در آنجا (کمیته چهل و هشت) رشیدیان و کیاوش (فرماندار وقت آبادان و نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی) و جمعی دیگر نشسته بودند و رشیدیان گفت که نتوانستم با مردم در خاکستان صحبت کنم و بگو حسین داخل خانه باشد. حدود هشت روزی گذشت و یک روز مادرم به کمیته رفت، رشیدیان گفت که ساعت ده شب من را به آنجا برده، تحویل کمیته بدهد. شب ساعت یازده به کمیته رفتیم و رشیدیان به اتفاق "حبیب بازیار" و یک نفر دیگر مرا تحویل ستاد عشایر دادند. پس از مدتی با هواپیما به تهران رفتم و در کاخ نخست وزیری با مهندس صباغیان صحبت کردم و جریان سینما را برای او شرح دادم. مهندس صباغیان: با بازرگان صحبت می کنم. بعد گفت: فعلأ بروم تا در وقت مناسب از طریق رادیو و تلویزیون، احضارم کنند. به اصفهان بازگشتم و طی آن سه بار به مهندس صباغیان تلگراف زدم که جوابی نیامد، بعد به منزل آیت الله طاهری در "حسین آباد" اصفهان رفتم که بیمار بود. پس از آن به منزل آیت الله خادمی رفتم و جریان را به پسرش گفتم و خودم را معرفی کردم. او رفت و پس از مدتی بازگشت و گفت: "آقا می گوید ما نمی توانیم کاری بکنیم یا برو آبادان یا این که صبر کن از طریق رادیو و تلویزیون احضارت کنند". از آنجا، به قم رفتم تا با امام ملاقات کنم، به دفتر امام نامه ای نوشتم و جواب داده شد که به شهرم برگردم، اما من ایستادم و بالاخره جلو آقای "داوردوست" را گرفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم یا مرا به زندان بفرستید یا با یک گلوله خلاصم کنید. بالاخره آقای "داوردوست" زیر نامه ام چنین نوشت... به آبادان نزد روحانی مبارز و مجاهد و متعهد آقای حجت الاسلام "جمعی" برو و مطمئن باش که اگر بی گناه باشی آزاد خواهی شد. من به خانه مادرم رفتم که ماموران به اتفاق چند تن از خانواده های شهدا به خانه آمدند و مرا دستگیر کردند. تا همین چند وقت پیش در زندان بودم و یک بار اعتصاب غذا کردم و پس از هشت روز آقای زرگر که دادستان انقلاب وقت بود و در رژیم قبل هم دبیرکل حزب رستاخیز بود، گفته بود: "به درک که مرد بگذار بمیرد".

 

در این دادگاه ویژه افراد دیگری هم محاکمه شدند و شهود نیز مطالبی بیان داشتند. دادگاه ویژه پس از هیژده جلسه سرانجام رای خود را درباره 6 نفر از متهمان به شرح زیر صادر کرد و آن ها محکوم به اعدام شدند: حسین تکبعلی زاده، علی نادری مدیر و صاحب سینما رکس، اسفندیار رمضانی حسابدار و مدیر داخلی سینما رکس، سرهنگ سیاوش امینی آل آقا رییس سابق اطلاعات شهربانی آبادان، سروان منوچهر بهمن فرج الله مجتهدی مامور ساواک. ضمنأ عده ای هم از جمله سرتیپ رزمی غیابأ محکوم به اعدام شدند.

 
فرستادن دیدگاه
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
با درود، ببینید از چند جنبه به مقاله شما می شه ایرادگرفت : اولا اینکه خود کلمه مدرنیته و اینکه تمدن بزرگ و ناسیونالیم و قرار بود که در حکومت قبل محقق بشه جای بحث داره! شرایط قصد ، هدف داشتن و مهین پرست بودن، کافی برای رسیدن به تمدن بزرگ نیست ،شاهنشاهی پهلوی یکی از بزرگترین ایراداتش قبضه قدرت بود که در دست یک نفر بود و بنابراین از کمک فکری سیستمی محرومی بود !و شاه فقید از بازی قدرت و مفهوم قدرت و هرم مزلو و روانشناسی قدرت بی خبربود( به عنوان نمونه جای استراتژیکی مثل بحرین رو به راحتی و به دلیل اینکه به خیال خودش دیگه دوره این مسائل بسراومده به انگلیس باخت درصورتی که استعمارپیرخودش برا حفظ فارکلند با آرژانتین جنگید!و هم اکنون هم دربحرین پایگاه نظامی دارند!!!)اینکه خروج شخص اول مملکت در موقع بحران به خارج از کشور رو یک حرکت بشردوستانه بدونیم خنده داره !شما در راس حکومت باید فراسوی نیک و بد فکر کنی !چون دلرحمی واخلاقگرایی بی جای شما می تونی با باعث مرگ و نابودی هزاران نفردیگه دربعد ماجرا ویا بی رحمی بی جای شما می تونه همین نتیجه بازهم بده !واینکه فقط بخوای از فکر خودت در اداره کشور استفاده کنی خوب باعث می شه اشتباه کنی ! دوم این چه جور تمدن بزرگی قراربود باشه که با یک تظاهرات چند ماه به چالش کشیده میشه! مگه حکومتهای هخامنشی و ساسانی چالش نداشتند ولی تمدن بزرگ رو ایجاد کردند !!! همچنین این نزدکی بیش ازاندازه به غرب برای چی بود ما و غرب رقبای استراتژیک بودیم وهستیم !!!همینطورهم با روسیه درحال حاضر!! پس مسلمه که ظرفیت این تمدن موجود نبود و بازهم تاکیدمیکنم اینکه چرا اینطورشد ونباید میشد در بحث حکومت داری درطول تاریخ مطرح نیست اونکه قوی تره میاد و جای وضعیف تررومیگیره هرچند با نیت متفاوت ! سوم این کلمه مدرنیته یعنی چه !الان درهمه جای دنیا درباره مدرنیته بحث وجود داره !و مدرنیته اگه مدل غربی باشه که مشخص نیست به کجا ختم میشه و اون هم مشکلات خودش رو داره!اصلا رابطه مدرنیته با سنت چیه ! چهارم خوب تئوری انقلاب غیرتدریجی الان مردود شده در اکثرمحافل علمی و سیاسی دنیا ، وخشونت هم یکی از ارکان انقلابهای آنیه واینکه در انقلاب ایران خشونت بی حد و حصربوده کاملا طبیعیه ! مشکل الان ایران این مقاله شما نیست مشکل اینه که فلسفه وهدف حکومت فرقه ایه و ضدیت با ناسیونالیسم هست ،سوال اینجاست که اگه هدف حکومت تشکیل امت واحده اسلامیه که خوب با این ایدئولوژی شیعه محوری که غیرقابل انجام درمنطقه هست چون کشورهای سنی نشین و یا حتی سنی های کشورهای لبنان و عراق (دنیا به جای خود ) زیربار نمیرن و اگه شیعه نادیده گرفته بشه بازشیعیان این کشورها به اضافه خود حاکمان ایران زیربار نمیرن !وهمچنین ضدیت با ناسیونالیسم دردوحالته که شما طرفدار این ایدلوژی حکومت واحده اسلامی هستی(که همچنان که گفته شد از درون متناقصه ) بنابراین مشکلات وضعف های کنونی ایران مثل مشکلات عظیم کم آبی ،محیط زیست ،اقتصاد و سایر برای شما بی اهمیته و فقط دنبال امت واحد اسلامی هستی و یا شما فقط دنبال منافع شخصی خودتی و میگی هرچه برای وطنت پیش بیاد مهم نیست و باید فقط به فکرمنافع خودت باشی و باغارت ایران ،اوضاع خودتو درست کنی که این نوع ضد ناسیونالیستی فقط مختص افراد حکومتی نیست و سایر مردم عادی که هیچ عرقی به ایران ندارند با لباس حکومت و یا غیرلباس حکومت می تونن این کارروانجام بدن ! پس بنابراین توصیه میشه که حکومت هرچه زودتر تصمیم خودش رو بگیره و ازاین تناقص عظیم خلاص شه که میخواد بره به سمت مدل کره شمالی و یا مدل چین و روسیه که هم اکنون به دنبال تجارت و منافع ملی هستند وحتی چین کمونسیت بدنبال ایجاد وتبلیغ ایده کمونیست در کشورهای دیگه نیست و مخالفت این کشورها با امریکا و اروپا هم مثل ایران نیست وبا غرب مراوده تجاری گسترده دارند در عین حالی که ملی گرایی رو دنبال می کنند وازضدیت با غرب درجهت منافع خودشون هیچ ابایی ندارند !
رضا
دوست گرامی با پوزش کمی دقت کنید هنوز برخی تقویمها نمیگویند کار ساواک و رژیم شاه است بلکه توده یهای همیشه خائن به ایران و سایت های به ظاهر مخالف رژیم مانند روز و پیک نت توده ای و غیره که در روی کار آوردن این رژیم خونخوار دست داشتند و اول سال ٥٧ برای اعدام ارتشیان میهن دوست هورا میکشیدند تقویمشان اینگونه مینویسد که به خیال خام خود شرمسار تاریخ نباشند ....زهی خیال باطل . با سپاس
iranian agah
امیدوارم این رو منتشر کنید :!(با ایرادات بنی اسرائیلی به ستیز با برنامه مدون تمدن بزرگ بر پایه ایران بزرگ، نظام شاهنشاهی، ناسیونالیسم، سکولاریسم و مدرنیسم پرداختند و به "هرچه" بیاید و آن را سرنگون کند ) همه کلمات دراین جمله اشتباه است ! شاهنشاهی پهلوی سقوط کرد چون قوی تر ازاون پیدا شد وحالا با هروسیله ای اون رو سرنگون کرد و بس !قوی تر به لزوم پیروی از اخلاق خاصی و یا ناسیونالیسم نیست ! اردشیرپاپکان اردوان پنجم رو ساقط کرد ولی خوب ایرانی بود و ناسیونالیسم رو ارجح می دونست و ایران رو به یک ابرقدرت بلامنازع تبدیل کرد . یزدگرد سوم توسط اعراب متجاوز ساقط شد درحالی که اعراب ضد ایرانی ،ضد بشرو فرهنگ بودند و کمر به نابودی فرهنگ ایرانی بسته بودند! پس برای حکومت داری باید قوی بود و درسلسله پهلوی از بعد رضا شاه کبیر باقی جانشینانش یکی ار دیگری ضعیف تر بودند ! و انقلاب هم مشخصه که همراه با خشونته! کلا هیچ نکته جدیدی دراین مقاله نبود ! نمیشه درگذشته زندگی کرد وخواهان بازگشت به قبل بود باید ازموانع عبورکرد باید ازنوشروع کرد ! باید جوردیگه اندیشید .به نظرمنباید حکومت فرقه ای بین مدل کره شمالی ازیک طرف و مدل چین و روسیه ازطرف دیگه ،باید یکی روانتخاب کنه ! هم اکنون مشکلات وحشتناک کم آبی که حکومت فقط چند درصد کوچکش رو بیان میکنه و همچنین مشکلات عظیم درسلامت ،اقتصاد مریض ،محیط زیست ناسالم ،تصادفات جاده ای و .... وجود داره که حکومت فرقه ای ازپس اونا برنمیاد به این علت که درباطنش با ناسیونالیسم ایرانی مشکل داره وبه نظر من باید خودش رو از ایدئولوژی خطرناک فرقهای خلاص کنه چون تشکیل امت واحده اسلامی امکان پذیرنیست !باید به دنبال اتحاد با کردها ،ارمنیها ،تاجیکها و سایراقوام ایرانی بود و با عربهای منطقه هم بدون توجه به دین و فرقه رابطه خوب و برادرانه ای برقرار کرد و اونا رو از چنگال استعماری غرب رهانید . با سپاس
رضا
آقای رضا، در میان خطوط نوشته شما به عنوان دیدگاه آنچه مربوط به مقاله است، به نظر میآید که نسبت به "تمدن بزرگ" معترضید. این نوشتار از عبارت "برنامه مدون تمدن بزرگ" یاد میکند و به نظر میرسد شما بدون خواندن کتاب بسوی تمدن بزرگ نسبت به آن اظهار نظر می کنید. در رابطه با تجزیه بحرین نیز تنها کسانی که در آن زمان در پارلمان و خیابانها اعتراض و موضع گیری کردند پان ایرانیستها بودند و هیچ یک از گروههای به اصطلاح اپوزوسیون از مذهبی و غیرمذهبی و ضد مذهبی و معتقدان به "قبضه نبودن قدرت در دست یک نفر" و "متفکران سیستمی" و آشنایان به "بازی قدرت" و "مفهوم قدرت" و "هرم مزلو" و "روانشناسی قدرت" و... حرکتی از خود نشان ندادند.
مصطفی لطفی کیان
iranian agah گرامی، چندی پیش در یکی از سررسیدهای چاپ آستان قدس دیدم که هنوز آنرا به نظام پیشین نسبت داده بود.
مصطفی لطفی کیان
اظهارنظردوم من به این علت بود که گفتم شاید اظهارنظراول رو منتشرنمیکنید .آقای کیان در مورد اینکه حزب پان ایرانیست موضع گیریهاش صحیحه هیچ شکی نیست ،من دراینجا اکثرمقالاتی رو که می خونم واقعا مهین پرستی اصیل به موازات عقلانیت و خرد و عدم وابستگی به دولتهای بیگانه است . واینکه درمورد بحرین تنها گروهی بودند که اعتراض کردند هم یک مصیبت عظیمیه ازجهت اینکه شوربختانه حزب اصیل پان ایرانیست تنهاست در مواضع برحقش . و اما دربحث اینکه تمدن بزرگ،من هم مثل شما هیچ شکی در ایجاد تمدن بزرگ ندارم و این تمدن بزرگ و ایران بزرگ اصیل ترین و واقعی ترین و حقیقی ترین حق در طول تاریخ بوده وهست .اما بحث فلان کتاب و یا شخص درایجاد تمدن بزرگ مطرح نیست ،صحبت درباره چگونگی ایجاد اون در حکومت قبل هستش و اینکه اساسا شخص شاه فقید ازنظرقدرت اداره حکومت ضعیف بودند وبا هربحرانی ازکشور می رفت مشخصه که ازپش این آرمان بزرگ و حقیقی برنمیومد .کشور با قهروآشتی و ....اداره نمیشه .برای اداره کشور باید درکنارناسیونالیسم و مهین پرستی ،باهوش ،قوی ،با اراده آگاه و بابرنامه بودکه امیدوارم روزی این بستر درایران فراهم بشه و با روی کارآوردن تمدن بزرگ مانند قبل تمدن بشری رو از نابودی نجات بدیم . باسپاس
رضا
درود بر شما میهن پرست گرامی آقا رضا . در صورت رفع برخی ایرادات و تکمیل تر کردن دانستنیهای لازم،بسیاری از دیدگاههای شما جالب و قابل توجه است .تاکنون در سلسله پهلوی تنها دو تن به حکومت رسیدند( رضا شاه و محمد رضا شاه) اما شما نوشتید بجز رضا شاه جانشینانش یکی پس از دیگری ضعیف تر بودند! . اینکه گفتید یک نفره کشور اداره نمیشه وبا چند تظاهرات....- جانم با وجود " توطیه بزرگ جهانی " و " حماقت داخلی ناشی از مذهب زدگی اکثر مردم" هر کس دیگر جز ایشان میبود سرنگون میشد آنهم به شیوه ای بدتر، مشابه قذافی !!!!!
کیوان زارع
    
 
کلمات کلیدی :    سینما رکس آبادان    آتش سوزی سینما رکس    آتش سوزی    انقلابیون    مذهبیون    حزب پان ایرانیست    مصطفی لطفی کیان
صفحه اصلی  بازگشت
 
تاریخ آخرین بروزرسانی : دوشنبه 13 فروردين 1403